چانه ی #پناه شروع به لرزیدن کرد،
متعجب به او نگاه کردم،
پدرش داخل این خانه حضور داشت، آن وقت این مرد عوضی می خواست به دخترش دست درازی کند، آخر چطور؟
بی اراده به طرف در چرخیدم. با قدم محکم سمت اتاق رفتم و محکم به آن کوبیدم، در دلم آشوب بود، دستگیره در را فشردم و در را باز کردم.
با دیدن زن برهنه کنار رسول ذاکری رو برگرداندم و چشم هایم را بستم. صدای گریه ی پناه بلند شد. حق داشت.
رسول ذاکری غرید.
- برو گمشو بیرون.
دست خودم نبود، بی اختیار وارد آن اتاق شدم و از روی تخت خواب بلندش کردم و او را تا نزدیکی دیوار کشاندم، محکم به دیوار کوباندمش، از بی غیرتی اش به فغان آمده بودم، درست بود من کاره ای نبودم، به من ربطی نداشت، اما یک انسان که بودم.
پدرپناه به زور نفس میکشید، بوی دهانش همین که به صورتم خورد، حالم را بد کرد.
بر سرش فریاد زدم.
- تو دیگه کی هستی؟ چطور می تونی با دخترت این کارو بکنی؟ حرف بزن. تو مثلا پدری؟
رسول سعی کرد دستانم را آزاد کند؛ اما نتوانست.
رسول زور می زد تا حرف بزند.
- به تو مربوط نیست، گمشو بیرون از خونه ی من.
میرم، ولی پناه خانم رو هم با خودم می برم.
رسول: برو هر غلطی می خوای بکن. فقط زود از خونه ی من برین بیرون.
بی غیرتی تا چه حد؟ پناه چه دردی می کشید.
گریه ی پناه تمامی نداشت. نزدیکش پشدم.
- آماده شو پناه، با من میریم.
پناه دست روی گونه اش کشید.
- آخه من این وقت شب کجا بیام؟
عصبی نگاهش کردم
- نشنیدی چی گفت، می خوای بمونی تا طعمه ی یه حروم زاده ی دیگه شی؟ تو این خونه پدری نیست پناه، بازم می خوای بمونی؟
https://eitaa.com/joinchat/2170552385C0a48376672
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
چانه ی #پناه شروع به لرزیدن کرد، متعجب به او نگاه کردم، پدرش داخل این خانه حضور داشت، آن وقت این م
.
🍂🥀🍁
رمان زیبا و جذاب بی پناه❤️
رمان تموم شده و همه ی پارت ها توی کانال هست😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 یا دشمن امام زمان یا دوست #امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔴 #هر_دو_بخوانیم
💠 زمان برای مردها به سرعت میرود ولی برای زنها خیلی کند جلو میرود. دقیقاً مثل این است که مردی برای یک کاری میرود بیرون پنج شش ساعت بعد برمیگردد،برای خانمش این چند ساعت خیلی طول کشیده ولی برای مرد انگار فقط چند دقیقه طول کشیده است!!!
💠 کلمهی (تازه) برای آقایان از چند دقیقه تا چند سال قبل، مورد استفاده قرار میگیرد:
🔸مثال:
مگه تازه فرش نخریدیم؟ (۵سال قبل)
مگه تازه مامانت اینجا نبود؟ (۳ماه قبل)
مگه تازگیا باهم نرفتیم بیرون؟ (۶هفته قبل)
💠 توصیف کلمهی(زیاد) برای آقایان از یک چیزِ زیاد تا چیزهای خیلی کم متغیر است.
🔸مثال:
چرا گله میکنی من که وقتی بیرون یا سرکارم خیلی بهت زنگ میزنم (حداکثر ۱ بار در روز)
💠 این تفاوت بین زن و مرد ممکن است باعث سوءتفاهم و ناراحتی بین زن و شوهر شود.
پس تفاوتهای یکدیگر را بشناسیم!
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
لینک پارت اول رمان بسیار دلنشین گره خورده(گیتی)
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/23163
لینک پارت اول رمان بسیار زیبا و هیجانیه سایه
👇👇👇💞💞💞
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/14721
لینک پارت اول رمان مشکین🖤❤️👇👇
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/4675
لینک پارت اول رمان بزم محبت
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/9119
لینک پارت اول رمان هم قدم عشق
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/11490
لینک پارت اول رمان فرشته من🧚♂
https://eitaa.com/kashaneh_mehr/8373
💠 مردهای که بوی گلاب میداد👌
یکی از کارکنان غسال خانه بهشت زهرای تهران تعریف می کرد:
یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت.
وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد.
آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند.
وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود.
از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود،
آدمی که هر روزش با
زیارت عاشورا شروع می شد🌷
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
.
توی سالن روی مبل خوابم برده بود با باز شدن در از خواب پریدم.امیرعلی بود.
نگاهم نکرد.از پله ها بالارفت.صداش زدم
_امیر...میشه خواهش کنم چند لحظه صبرکنی.
_صبرکنم که چی بشه؟
اشک توی چشام جمع شده بود .دلم میخواست گریه کنم
_ تا من پا پس کشیدم فورا رفتی سراغ مریم .به دروغ گفتی دوسش داری. نمیشد صبر کنی، من فقط یه هفته اینجا نبودم وتو همه چیو زیرو رو کردی امیر...
https://eitaa.com/joinchat/2170552385C0a48376672
رمان داریم
جدید، آنلاین ، فوق العاده هیجانی و پر ماجرا❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
. توی سالن روی مبل خوابم برده بود با باز شدن در از خواب پریدم.امیرعلی بود. نگاهم نکرد.از پله ها بالا
رمان امیر علی و نهال
عاشقانه ای خاص و جدید
محرم؛ بهار نوکریه و اولین فصل سال قمری. قراره که تو این ضیافت غلامِ قمر بشیم. تو این بهار نوکری لباسِ نو ما لباس سیاهِ نوکریه. همون لباسالتقوی، همون لباسی که سیاهیها و تاریکیهای وجودمونو، به سمت نور و روشنایی میبره.
#حاج_حسین_یکتا
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•