فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ســلام
🌷عیـدتون مبـارک
🌸امیـدوارم امروزتون
🌷پُراز شادی ولبخنـد باشه
🌸الهی در روز
🌷میـلاد امام محمد باقر (س)
🌸محفلتون گرم
🌷از عطر محبت و صفا
🌸دلخوشی هاتون زیاد
🌷و دلهاتون بی غصه باشه..
🌸سلام صبح دوشنبه تون
بخیر و پراز شادی و نشاط☕️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ #سلام_اربابم
ایها العشق، سلام از طرفِ نوکرِ تو
برگ سبزی ست که هر روز رسد مَحضرِ تو
✨أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ
سلام بر ساکنِ کربلاء⚡️
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قرار_صبحگاهی
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
#التماس_دعا
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مثل سگ و گربه افتادن به جون هم 😂
این میگه تقصیر توهه اون میگه تقصیر توهه
بدبختهای فلک زده 😂
هی گفتیم ربع پهلوی نفوذی حکومت ایرانه کسی باور نکرد. کاری که ربع پهلوی کرد صدتا رسانه و نهاد امنیتی نمیتونست برای ایران انجام بده😉😉😂😂
البته نکته مهم تو این ویدئو اعتراف به جمعیت اندک مخالفان نظام علی رغم هزینه های کلان معاندان و حامیانشون هست که این ضدانقلاب مجبور به اعتراف به آن شده است.
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ
الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ
وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ
سلام بر تو ای نور خدا
که رهجویان به آن نور ره مییابند
و به آن نور از مؤمنان
اندوه و غم زدوده میشود🤍
{فرازی از زیارتنامه امام زمان(عجّ)🌱}°
#امام_زمان
#ماه_رجب
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت صد و دوم ........
با عجله دم گوشش گفتم : ارین ...... تو که نمی تونی بیای داخل ؟
با همان شیطنت مرادنه ای که در وجودش در حال موج زدن بود گفت : بالاخره که تو تنت می بینم فدات شم .
از حرفش مثل لبو سرخ شدم و دیگه حرفی نزدم .
کنار درب ورودی فروشگاه ایستاد و من وارد فروشگاه شدم .
دو تا خانوم جوان فروشنده بودن که تا با دیدن من گفتن : در خدمتیم ...... چیزی می خواین بگید بیاریم .
نگاهی به انواع و اقسام لباس زیر ها انداختم و با گفتن سایزم چند تا لباس زیر خوشگل انتخاب کرد در چند رنگ متفاوت .
میخواستم یکی از لباس ها رو بررسی کنم تا ببینم رنگ دیگه ای هم داره که یکی از فروشنده ها گفت : توی دوربین بیرون مغازه اون اقایی که اونجا ایستاده و سرشون پایینه با شما هستن ؟
با عجله نگاهی به مانیتور بزرگ فروشگاه انداختم : بله ..... همسرم هستند . وچقدر خوب بود این حس مالکیت .
فروشنده گفت : اگر دوست داشته باشند می تونند بیان داخل .... دیگه الان اخر وقته ...... فروشگاه کلا خلوته .
دو دل بودم که بهش بگم بیاد داخل یا نه که فروشنده گفت : مردا عاشق اینن که برا زناشون لباس انتخاب کنند بعد تو تنشون ببیند و کلی ذوق کنند .
به سمت درب ورودی رفتم و ارین رو با خجالت صدا کردم : میای داخل ؟
با اخم ریزی که به ابروهاش داد : من بیام اون تو چیکار کنم عزیزم ؟ همه چیز اونجا زنونه هست ؟ راستش خجالت می کشم .
از اینکه این همه صادق بود قند تو دلم اب شد .
خواستم بر گردم داخل که مچ دستم رو گرفت و منو برگردوند رو به روی خودش و اروم در گوشم پچ زد : فقط یه چیزی ....... فکر پولش هم نباش ...... از هر چیزی که میخوای انتخاب کن ....... چند دست هم لباس خواب انتخاب کن . یکیش همینی که پشت ویترین گذاشتن . البته نه همین بگو آکش رو بذارن .
هوش از سرم پرید با حرفی که زد . ارین واقعا غیر قابل پیش بینی بود و از طرفی حرفش رو در کمال صداقت و مرد بودنش ابراز می کرد .
او حالا زن داشت و حق داشت برای زنش تصمیم بگیرد حداقل در این مورد باید باب میلش رفتار می کردم .
حرف مامان ملیحه در گوشم اکو شد : مرد ها همه بنده گوش و چشم و شکم هستند . گوش برای شنیدن حرف های عاشقونه و قشنگ از زبون زنشون نه غر زدن و دعوا گرفتن باهاشون . چشم برا دیدن زیبایی و لذت بردن از زنشون نه برا دیدن از اون دسته از زنایی که دلبری واسه شوهرشون بلد نیستن و شکم برا اینکه بخورن و حسابی کیف کنند و از زنشون تعریف و تمجید .
نگاه میخ شده ام رو از چشمان پر از شیطنت ارین دزدیم و دوباره وارد مغازه شدم و اول از همه به فروشنده گفتم : لباس خوابی که تو ویترین مغازه گذاشتین رو می تونم ببینم ؟
خانم فروشنده با لبخند دندان نمایی گفت : خیلی کارش خوبه و تن خورش عالیه .
لباس رو که اورد از کاورش باز کرد پیراهن خواب توری بندی بود که تا روی زانو می اومد و رنگش قرمز البالویی بود .
دلم هری ریخت پایین . من چطور می تونستم اینو جلو ارین بپوشم . تا ارین بخواد لذت ببره من اب میشدم و قطره ای از من روی زمین باقی نمی ماند .
بالاخره از فکر و اوهام در اومدم و اون لباس خواب رو به همراه چند دست لباس خواب دیگر در طرح ها و مدل های مختلف انتخاب کردم و با کارتی که ارین بهم داده بود حساب کردم و با دست پر از مغازه خارج شدم .
ارین با دیدنم شروع به خندیدن کرد . نمی دونم در صورتم چه دید که خنده اش قطع نمیشد .
فقط پاکت لباس ها رو ازم گرفت و به راه افتادیم که در گوشم نجوا کرد : با ما به از این باش که خلق جهانی عزیزم ....... نگران نباش ....... نمیخوام اصلا نگران اینده باشی ...... اینده بخوای یا نخوای از راه می رسه ..... پس بذار برسه اون وقت دو نفری در موردش تصمیم می گیریم . قول میدم بهت کاری کنم نه سیخ بسوزه نه کباب .
از حرف های عاشقونه و قشنگ و البته خنده داری که در مورد اینده زناشوییمون گفته شد از سمت ارین دلم یکم قرص شد و ترسم ریخت .
با سوار شدن بر ماشین راهی خونه ما شدیم . احساس می کردم حالا ارین هم خسته شده . اینو میشد از فشار مچ دستاش رو فرمون حس کرد .
با رسیدن به خونه ما وسایلی که مربوط به داماد بود برا بردن دامادی نزد ما موند و وسایل مربوط به من هم قرار شد ارین با خودش ببره تاقبل مراسم قبل طی یه مراسم برام بیارن .
نظرتو به نویسنده بگو:
https://harfeto.timefriend.net/16706082802920
۴۰۰ پارت کامل رمان در وی ای پی کیانا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
🌿 ادامه دارد ...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🔴 وقاحت تا کجا؟!؟؟؟
🔻 زن کشف حجاب کرده در ماشین پلاک دولتی!!!!
🔹 پلاک ماشین واضحه و بدون مماشات برخورد قاطع کنید
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبرمعظمانقلاب: توصیه میکنم خودم را و شما را که از برکات #ماه_رجب استفاده کنیم با تقویت پیوند و ارتباط قلبی با خدای متعال.
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
#فرازیازوصیتنامه 📄
💠جهانیکهامروز پر از فسقوفجور و خیانت ابرقدرتهاست،تلاشوایثارمیخواهد
درراهحسینرفتن،حسینیشدنمیخواهد
#شهیداسماعیلدقایقی
#یادشهداباصلوات
☄انتظار یعنی...
اینکه ببینـی در جایگاهی که هستی،
با توانایی هایی کھ داری...
چه کاری از دستت بر میآید تا برای امامزمان انجام بدهـی !
انتظار توقف نیست؛
حرکتی رو به جلوست...🍃
MiladImamBagher1395[03].mp3
2.15M
💠 صلوات بر باقرالعلوم (علیه السلام)
🎙حاج میثم مطیعی
🌸 ویژه ولادت امام #باقر (ع)
ایا می دانستید ؟
که خواندن زیارت امین الله در ولادت یا شهادت ائمه و….…. موجب زیارت آنها از نزدیک می شود🌹🍃🌹🍃🌹
#میلادامام_محمدباقر
- فقطیڪبارڪافےاست
ازتهدلخداراصداڪنید.
دیگرمالخودتاننیستید؛
مـالاومیشوید...!
التماس دعا :)
+شھیدحاجامینے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاجی میدونستی الان جات خیلی خالیه؟
#یاامامزمان💚
چشم انتظاریم و جز این کاری از ما بر نمی آید. همه ما فقط می توانیم دست به دعا برداریم و منتظر ظهورت باشیم.
همه ما با قلب هایی آکنده از درد و ناراحتی که از ظلمیست که در جهان فرا گرفته به درگاه خدا می آییم و آرزوی ظهور تو را میکنیم.
#یاولیعصر ❤️
ما انسان ها انگار درگیر ظلمی شده ایم که خود آن را ایجاد کرده اما دیگر نمی توانیم از بین ببریمش.
منتظریم ، منتظریم تا تو بیایی و با عطر خوبی ات رایجه عطر جهان را تغییر دهی و آن را به خوبی تبدیل سازی.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری❣️
#سپهبدجان♥️
#سپاه....💔
اگر بودی؛ میگفتی حاجی...
میگفتی به تمام جهان...
که مشکلشان با مجموعه ایست که یک سرش در داخل با جاسوسان و مسئولان بیکفایت میجنگد،
یک سرش در عراق و سوریه داعش را نابود میکند، یک سرش در سیل و زلزله و معیشت به کمک مردم می آید، و یک سرش بر لبه پیشرفت ودانش، ماهواره بر میسازد!
وگرنه رقیبان را از پرایدساز و غرب پرست و وطن فروش چه باک؟ :))))😊
+مانع تمام فعالیتهایشان؛ برای نابودی این ملت؛ پایگاه فعالیت امثال شماست...:)
میگفـت:
بچـههایهجـوریرفتـارکنیـدکهسـالِدیگه
اینمـوقعبهمـادراتونبگـن"مـادرِشهیـد"
+مـادرمونمـادرِشهیـدبشـهصلـوات🖐🏿!
#تلنگر
🎙استادپناهیان :
تجربهبهمیاددادهکہ...
برایاینڪهطلبشهادتڪنی
نبایدبهگذشتهخودتنگاهکنۍ...!
ࢪاحتباش...
نگرانهیچینباش!
فقطمواظباینباشکھ
شیطونبهتنگه،
تولیاقتشهادتندارے...!🙂💔♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربون خدا بشم من..🌿
خلاصهمطلب!
-هرکهشد..گمنامتر زهرا خریدارشمیشود✨
#شهیدانه
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت صد و سوم ..........
البته موقع خداحفظی ارین پاکت خرید لباس زیر ها رو به دستم داد و گفت : اینا پیش خودت باشه بهتره .
احساس کردم خیلی خسته شده و یکمی براش نگران شدم : ارین رسیدی خونه بهم زنگ بزن ...... بیدار می مونم تا شما زنگ بزنی .
مامان و اقاجون زودتر رفتن داخل منزل و ارین از فرصت به دست امده استفاده کرد و بوسه خیلی نرم روی گونه ام زد : باشه عزیز دلم ...... مراقب خودت باش .
پشت فرمان اتومبیل نشست و بهم اشاره کرد برم داخل و درب روببندم تا بره . به حرفش گوش کردم و رفتم داخل و درب رو بستم که صدای گاز اتومبیلش رو شنیدم .
با رفتن ارین منم رفتم داخل خونه که صدای جیغ و هورای کتایون رو شنیدم .
به ارومی در اغوش خواهرانه اش فرو رفتم و همدیگر رو بغل کردیم .
منو از خودش جدا کرد : خواهر کوچولوی من عروس شده ...... وای مامان ملیحه باورم نمیشه .
با خوشحالی دوباره بغلم کرد که به حرف اومدم : وای کتایون خیلی خسته ام ........ از پا افتادیم اینقدر خرید کردیم .
خنده ای به روم پاشید و دستم رو گرفت و منو به سمت مبل برد و اروم در گوشم نجوا کرد : کجا این خوش تیپ خان رو پیدا کردی ...... بابا این بشر به این خوشگلی رو با یه من عسل هم نمیشه قورت داد .
خنده ی ریزی کردم : کتایون ...... تو دیگه اذیتم نکن به اندازه کافی مریم سر به سرم گذاشته از وقتی ارین اومده خواستگاریم .
خیلی خسته بودم حتی توان نشستن هم نداشتم رو به کتایون کردم : خواهری من خیلی خسته ام از صبح داشتم راه می رفتم برا خرید ....... تموم پاهام ذوق ذوق میکنه . من برم استراحت کنم .....
کتایون هم از جاش بلند شد : باشه ...... راست میگی بهتره استراحت کنیم ......چون از فردا تا مراسم عقدت کلی کار داریم که باید انجام بدیم .
اصلا نمی دونستم منظورش چی هست و با گفتن شب بخیر و بوسیدن روی مامان ملیحه و کتایون به اتاقم برگشتم .
که برای گوشیم یه پیام تو تلگرام اومد . توجهی نکردم چون می دونستم ارین حتما زنگ می زنه . چون قول داده بود .
لباسم رو با یه دست لباس راحتی عوض کردم و رفتم سرویس تا به خودم برسم .
وضو گرفتم و مسواک زدم و از سرویس پریدم بیرون .
نگاهی از پنجره اتاقم به پنجره اتاق مریم انداختم که برقش خاموش بود . نگاهی به ساعتم انداختم که نزدیک ۱۲ بامداد بود .
قران کوچکم که همیشه اخر شب از روش می خوندم رو باز کردم و چند صفحه ای ازش خوندم . همین که قران رو سرجاش گذاشتم گوشیم زنگ خورد . این دیگه خود ارین بود .
با دلبری هایی که تازه در وجودم جوانه زده بود جواب دادم : جانم ...... عزیزم ....... رسیدی ؟
جواب داد : اره رسیدم عزیز دلم ..... بهتره استراحت کنی ... امروز خیلی خسته شدی ؟
بی انکه کلامی اضافه بگوید : خیلی دوست دارم کیانا ...... شبت بخیر ..... کاش الان پیشم بودی .
منم به ارومی جواب دادم : منم خیلی دوست دارم ارین ......شب بخیر عزیزم .
بعد از قطع تماس وارد صفحه تلگرام شدم ..... ارین افلاین بود . براش چندتا بوس فرستادم تا وقتی نتش روشن میشه براش ارسال بشه .
چندتا پیام از مریم داشتم که ازم اظهار دلخوری کرده بود که فراموشش کردم و اینکه دیگه دوستش ندارم .... باید در اولین فرصت از دلش در می اوردم ... مریم تنها رفیق صمیمی و دوست دوران کودکیم بوده و تا به امروز همیشه با هم بودیم . امیدوار بودم که روابط زندگی متاهلیم خللی در روند دوستی من و مریم نداشته باشه .
چند تا پیام مختلف از بچه های دانشکده بود که همگی برام تبریک نوشته بودن و برام ارزوی خوشبختی کرده بودن .
اما اخرین پیام خیلی منو شوکه کرد . یعنی واقعا جوری منو در شوک فرو برد که هر ان احساس می کردم قلبم از دهنم بزنه بیرون .
پیام از طرف کیایی بود : سلام ...... امیدوارم همیشه کنار همسرت خوشبخت باشی و عمر خوشی زندگیت اندازه عمر خوشی زندگی من نباشه ....... دوست داشتم یه روزی کنارم خوشبخت باشی ولی انگاری خوشبختی رو جای دیگه ای بهتر از من پیدا کردی . بالاخره فراموشی برا همین موقع هاست ...... منم فراموش می کنم ...... تا بیشتر خوشبخت باشی .
نظرتو به نویسنده بگو:
https://harfeto.timefriend.net/16706082802920
۴۰۰ پارت کامل رمان در وی ای پی کیانا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
🌿 ادامه دارد ...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃