eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.4هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
💔دشمن زندگی زناشویی ازدیدگاه روانشناسان 👈🏻تلویزیون وفضای مجازی 👈🏻خانه نشینی مرد 👈🏻عدم رسیدگی به وضع ظاهری 👈🏻بی توجهی 👈🏻نگاه منفی به خانواده همسر 👈🏻سکوت وعدم گفتگودرباره مشکلات ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
همسرتان رابرهمه مقدم بشمارید 💍وقتی ازدواج کردید،اولین و پراهمیت ترین شخص بعدازخودتان،همسرتان خواهد بود. ❌هیچکس وهیچ چیزحتی فرزندتان رابه او ترجیح ندهید.
زندگی کوزه آبی خنک و رنگین است آب این کوزه گـهی تلخ گهی شـور و گهی شیرین است. زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته است تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است😊 @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
. دوست داشتم خودم را ببوسم، نوازش كنم و بگذارم لب طاقچه! این خودم را كه تو را دوست‌ دارد؛ دوست دارم...🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
‍ ‍ ‍ ─┅═ঊঈ💔ঊঈ═┅─ همسر برای همسر لباس است یعنی مگذاری: عیب هایش آشکار شود یعنی اگر خطایی از او سر زدمانند لباس ؛ مهربانانه بپوشانی اش اینجاست که خدا عاشقانه نظاره میکند مهربانی های از جنس خودش را. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
اگر جاده‌ای پیدا کردید که هیچ مانعی در آن نبود، به احتمال زیاد آن جاده به جایی نمی‌رسد! وقتی انسان آرامش را در خود نیابد، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است🍃🌸 @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
7 جمله دردسر ساز در دعواهای زناشویی ⚠️برای آنکه یک بحث لفظی بین زوجین، تبدیل یک مبارزه بوکس نشود، برخی جملات و رفتارها را هرگز نباید به کار برد. ❶ تو شغلت را به خانواده ترجیح می‌دهی! ❷ در خانه هیج کاری نمی‌کنی! ❸ مادرت غیرقابل تحمله! ❹ تو به من گوش نمی‌کنی! ❺ دیگر نمی‌توانم به تو اعتماد کنم! ❻ تو یک احمق هستی! 7️⃣در پیغام متنی: "تو هیچ وقت هیچی نمی‌فهمی!" ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
. مشکلات زن و شوهری از در خونه بره بیرون دیگه حل شدنی نیست ! بزرگترین اشتباه در جریان گذاشتن بقیه است ! غیر از مشاور. .
✔️برخی ازمردان بعداز ازدواج یاددوران مجردی می افتند وبرخی اززنان هم از حق وحقوق زن صحبت میکنند. ✅چون مقام همسری رانمیدانند 🖊استادسلطانی ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
✍ اختلاف نظر بد نیست،تازه خیلی جاهاخوب هم هست، به شرطی که آروم وبا متانت گفته بشه،به خصوص به ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🌸 یکی از بزرگ‌ترین مشکل زوج‌ها در روابط ‌شان، نداشتن مهارت لازم در گفتگوی موثر با یک‌دیگر است. هنگام ناراحتی به یکدیگر اجازه گفتگوی سالم و منطقی نمی‌دهند و اغلب با داد و فریاد و زورگویی یا لجبازی سعی در محکوم‌کردن و خاموش‌کردنِ طرف مقابل دارند. باید بدانید که بی‌اهمیتی به این موضوع باعث می‌شود زندگی‌تان در جهت مخالف از یکدیگر شروع به رشد و شکل‌گیری کند. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
💞 آقايان سرگرمی های خاص خودشان را دوست دارند ❌ شايد خانم هااز آن بيزار باشند. ✅ ولي همسر موفق كسي است كه خود را با سرگرميهاي همسرش همراه سازد. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🌹 🌹 خوشابه بختِ بلندم که درکنارمنی توهم قرارِمنی ؛هم توبیقرارِمنی من"ابتهاج"ترین شاعرِزمانِ تواَم توعاشقانه ترین شعرِ روزگارِ منی ❤️ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
سلام امام زمانم ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ... 🌿سلام بر تو  ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.♥️✨ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان نازنین😍 صبح زیباتون بخیر خوشــ🌱ـــرنگ تــــرین صبـــــ🌱ـــح دنیـــــ🌱ـــا را با لحــظه هایی پرازشـ🌱ـــادی براتـــــ🌱ـــون آرزو میـکنم
بسم الله الرحمن الرحیم ♥شادترین رنگ را امروز به زندگی بزن ! اندیشه‌ات سبز ... آسمان دلت آبی ... و قلب مهربانت طلایی ... زندگی زیباست ؛ اگر آن را ، به زیبایی رنگ بزنیم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🌀آقايون چشم‌هاتون روببنديد. تصور كنيد يك دختر داريد و دخترتون با يك مرد مثل شما قراره ازدواج کنه؛ لبخند زديد؟ اگه نه، پس لطفا خودتون رو عوض كنيد ...! ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
─┅═ঊঈ💔ঊঈ═┅─ دوست داشتن وعاشق یکدیگر بودن لزوما موجب سازگاری افرادنمیشود. برای داشتن یک رابطه سالم و رضایت‌ بخش، گفت‌وگو لازم است. با گفتگو مسائل شکافته و زمینه برای حل آن محیا میشود 👍 ''نسبت به این مساله مهم بی‌اهمیت باشند'' ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
حیا به معنی خجالتی بودن نیست. حیا از قوت روحی شماست و خجالت از ضعف شخصیت... مثلا اگه وقتی مهمون میاد خونتون، سریع یه چیزی رو بهونه میکنید تا جلوشون ظاهر نشید و سلام علیک نکنید، این خلق و خو به آینده تون ضربه میزنه...! شاید تو فامیلتون پسر تو سن ازدواج زیاد باشه، ولی هیچکدوم نخواد بیاد خواستگاریتون که مثلا بخواهید خجالت بکشید! پس میتونید با حیا، متانت، وقار و پوشش مناسب، بین خانواده و فامیل حضور داشته باشید، بدون اینکه ارتباط یا رفتار ناسالمی ایجاد بشه... ⬅️ یادتون نره که عادی رفتار کردن، بهترین نوع آدابه.. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
با تو خوشبختم مثل پيچكى كه به ديوار رسيده باشد، مثل پرنده‌اى كه از شوق پرواز بال درآورده باشد، مثل جوانه‌اى كه از دل برف به هواى بهار بيرون زده باشد با تو آنقدر خوشبختم كه دارد باران مى‌بارد... 💛 ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
💚 روانشناسی 💚 "'در زندگی غصه از دست دادن‌ِ هیچ چیز را نخورید... طبیعت قانونی دارد که وقتی چیزی را از شما میگیرد، "حتما از قبل جایگزینی برای آن دارد ♥️✨🍃" 💚 ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
: 🔺چگونه چيزی را از همسرم درخواست کنم ؟؟ تا با احتمال بیشتری پاسخ مطلوب بگیرم : ❤️چیزی را بخواهیدکه تا بحال از همسرتان خواسته اید: توقعات بی جا و غیر ممکن نداشته باشید حتی برای امتحان. ❤️در وقت مناسب بخواهید: با شناختی که از همسرتان دارید درخواست هایتا ن را در زمان های مناسب مطرح کنید. ❤️رفتار ولحنتان آمرانه وتوقعی نباشد: خواهش و درخواست با دستور فرق می کند . ❤️خلاصه بگویید: احتیاجی نیست که دلایل ومثالهای گوناگون بیاورید که به او بفهمانید که این کار را باید انجام دهد این کار شما باعث می شود او احساس کند شما فکر می کنید او نمی تواند خواسته ی شما را براورده کند. ❤️صریح و با رعایت ادب بگویید واز کلمات مناسب استفاده کنید: سخنانتان کنایه ای نباشد و تا جایی که می توانید از کلماتی مثل لطفا...استفاده کنید.. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
‌ 🔆 سعی کنید قدردان خدمات شوهرتان بــاشـیـد 🌹 حـتـی در مـواردی بـایـد بـا ذره‌بـیـن کارای‌خوب شوهــرتون رو پیدا کنید و ازش تشکر کنید ، البته این‌رویکرد باید واقع‌بینانه باشد❤️ نه همراه با چاپلوسی و مبالغه. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
با مچگیری همسرتون،اونو راستگو نمیکنید بلکه او دروغگوی حرفه ای میشه❌❌ با: ❌کیف و جیب گشتن ❌گوشی چک کردن ❌هی کجایی،کجا میری،کی میای گفتن ❌مثل کارآگاها رفتار کردن امنیت برقرار نمیشه بدتر باعث میشه اون به دروغ گفتن حریص تر بشه چون ممکنه با این رفتارای شما همسرتون فکر کنه غرورش داره شکسته میشه عاقلانه رفتار کنیم✅ کارآگاه بازی رو بزاریم کنار اگرم مشکلی هست با منطق و محبت کردن حلش کنیم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
      ➖عشق، بردگی نیست. از همسرمان توقع نداشته باشیم که اگر من را دوست دارد، در برابر هر خواسته من بگوید: چشم! این بردگی است. می‌خواهی برده‌داری کنی یا همسرداری؟ می‌خواهی در خانه‌ات کُلفَت داشته باشی یا خانم؟ کُلفَت، همسر نیست! نوکر، هم همسر نیست! همسر خوب این نیست که هرچه تو بگویی، بگوید:چشم! 👈 همسر خوب آن است که دیدگاهش را محترمانه به شما بگوید، شما هم گوش کنید و باهم به توافق برسید. ⛔️ برده‌داری نکنیم... ➖برده‌داری ما را به هیچ‌جا نمی‌رساند. نه کنیز باشید و نه غلام. مثل خانم و آقا با هم زندگی کنید تا بچه‌های خانم و آقا بار بیاورید. ➖تا اجتماع سالم‌تری داشته باشید. اجتماعی با آدم‌های سالم که می‌توانند تصمیم‌های درستی به‌نفع خود و جامعه بگیرند. ➖به اشتباهاتتان بیندیشید و دلیل دوری از یکدیگر را بیابید. همسرتان مهمان اصلی لحظات زندگی شماست، سعی کنید همواره میزبان و مهمان نواز شایسته ای باشید... ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
. ⚠️زن و شوهر باید قدر ثانیه‌های اول رو بدونن⚠️ ثانیه‌هایی که تازه به هم می‌رسن این لحظات ، لحظـــــات طلایی و اثرگذاریه⏰ برخی از کارشــــــــناسان معتقدند که هفت ثانیـــه اول از ثانیـــه‌های طلاییه. اگر بتونید این هفت ثانیــه رو خوب مدیریت کنید، می‌تونید روی طرف مقابلتون اثر عمیقی بذارید. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
. 😍 خــدایا لبمان را به یک لبخنــد و دلمــان را به یک حــال خوب مهمــان کن 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۶۵ ....... نمی دونم با نیلوفر چیکار داشت که اینطور از صبح تاکید می کرد که زنگ
فصل دوم ..... پارت ۱۶۵ ....... نمی دونم با نیلوفر چیکار داشت که اینطور از صبح تاکید می کرد که زنگ بزنم .... ترجیح دادم چیزی نگم و با رسیدنمون به دفتر کیایی رفت سمت اتاق خودش و درب رو بست .... منم گوشی تلفنم رو برداشتم و زنگ زدم به نیلوفر شماره اش رو از مریم گرفته بودم .... بوق اول به دوم نرسیده بود که صدای ظریفش در گوشم نشست : بله .... بفرمایید ؟ سلام نیلوفر جان .... کیانا فرهمند هستم ..... همکلاسی دانشگاه . همون لحظه اقا امیر درب دفترش رو باز کرد و اومد کنارم و با فاصله ایستاد و به حرفام گوش کرد . حرفایی که می خواستم بزنم یادم رفت . که اقا امیر با دستش اشاره کرد : ادامه بدید لطفا . نگاهمو دادم سمت دیوار اروم به حرف اومدم : نیلوفر جان اگر میشه امروز بعد از ظهر بیا دفتر وکالت اقای کیایی .... یه کاری پیش اومده عزیزم که باید ببینمت . همین که اسم کیایی رو شنید جواب داد : من اونجا کاری ندارم کیانا ..... اخه چه کاری .... من دیگه حتی سر کلاس هاشون هم نمی تونم بیام ..... بعدش اگرم بخوام بیام باید از پدرم اجازه بگیرم ..... حالا نمیشه جای دیگه قرار بذاری ببینمت ؟ نگاهی به اقا امیر انداختم که دستاش رو به میز منشی گرفته بود و به میز نگاه می کرد . اروم به حرف اومدم : حالا نیلوفر جان شما امروز رو از پدرت اجازه بگیر و بیا .... اینجام دفتر وکالت استادمونه ..... منم امروز سرم شلوغه فقط می تونم اینجا ببینمت . اخه من ادرس اونجا رو ندارم . برات می فرستم عزیزم . همون لحظه اقا امیر سرش رو اورد بالا و به حالت پچ وار گفت : بهش بگید ساعت سه و نیم دفتر باشه . نیلوفر جان ساعت سه ونیم منتظرت هستم عزیزم .... مراقب خودت باش . باشه .... از پدرم اجازه بگیرم .... میام .... ادرس رو برام بفرست ..... خدا حافظ . گوشی رو که گذاشتم با غیض از رفتار کیایی که تا اخر مکالمه ایستاده بود ببینه چی میگم بهش یا اون چی میگه گوشی تلفن رو محکم کوبیدم سر جاش و رو کردم سمتش اروم به حرف اومدم : کارتون خیلی خیلی ‌...... نگاه جدیش که کشیده شد سمتم ..... اب دهانم خشک شد چه برسه به کلامی که می خواستم بگم . انگاری خیلی عصبی بود ..... اوضاع خوبی نبود ...... حالا با نیلوفر بدبخت چیکار داشت معلوم نبود . سرم رو انداختم پایین و سکوت کردم که راهشو کج کرد و رفت سمت اتاقش و درب رو محکم بهم کوبید که یه قد پریدم ..... از رفتارش خیلی ناراحت شدم ‌..... که مریم اومد سمتم : این چشه ؟ ..... چرا یکدفعه ای تغییر اخلاق میده ؟ ..... اصلا نرمال نیستش . اروم رو کردم سمت مریم : هیس ...... اروم تر ..... میخوای الان بشنوه بیاد بیرون سرمون هوار بزنه .... خب اعصابش خورده دیگه ..... به ما ربطی نداره ..... بریم به کارمون برسیم . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۶۵ ....... نمی دونم با نیلوفر چیکار داشت که اینطور از صبح تاکید می کرد که زنگ
فصل دوم ..... پارت ۱۶۶ ...... نفهمیدی با نیلوفر چیکار داشت ؟ نه بابا ..... اومد مثل عقاب بالا سرم وایستاد و به کل حرفامون گوش کرد ولی یک کلام نگفت چیکارش داره که داره میارتش اینجا .... اونم به دعوت من ..... خدا بخیر کنه . مریم کلافه سرش رو تکون داد : خدا رحم کنه امروز ..... دیروز تا الان که داریم بد میاریم .... امروز خودت بخیر خدا جون . همون لحظه درب دفتر باز شد و کیایی اماده و کیف به دست خارج شد .... با دیدن ما که وسط سالن ایستاده بودیم کمی خنده اش گرفت ولی خودشو جمع کرد و خیلی جدی به حرف اومد : به سلامتی اتفاقی افتاده که دست از کار کشیدن و این وسط ایستادین ؟ .... من دارم میرم دادسرا ..... ناهارم نمیام شما گرم کنید و میل کنید برا بنده هم نگه دارید اومدم میخورم . من و مریم انگاری کف پاهامون از جدیت ناگهانی کیایی به زمین چسبیده بود و جرات نداشتیم حرف بزنیم همونجا ایستاده بودیم و فقط سرمون رو به نشونه چشم تکون دادیم . اقا امیر از کنارمون رد شد و وقتی دید بازم همونجا ایستادیم با صدای بلندی اسممون رو صدا زد : خانوم فرهمند ..... خانوم رادمنش . بعدم با دست اشاره کرد به اتاق کارمون : بفرمایید سرکارتون . من و مریم مثل فشنگ از جلو چشمش دور شدیم ..... حالمون از رفتارش خشکش گرفته شد . تا حوالی ظهر چندتا پرونده رو میزون کردیم و درب دفتر رو قفل کردیم و رفتیم سوئیت ..... اول نمازمون رو خوندیم و ناهار رو گرم کردم ..... همش فکرم درگیر کار اقا امیر با نیلوفر بود ..... اخلاقش هم یکدفعه صد و ده درجه تغییر کرده بود ..... به قول مریم اصلا نرمال نبود . ناهارمون رو خوردیم و سوئیت رو مرتب کردیم و راهی شدیم بریم بقیه کار ها رو برسیم ..... مریم بیچاره سرش درد می کرد به خاطر اتفاق دیروز و یه جورایی فکرش درگیر خواستگاری اقا فرهاد بود ..... نذاشتم کاری انجام بده و خودم به کار ها رسیدگی کردم . حوالی ساعت ۳ و نیم عصر بود که درب دفتر باز شد و کیایی اومد داخل .... خسته بود .... سلامی کوتاه و خسته نباشیدی نثارمون کرد و رو کرد سمت مریم : مریم خانوم حالتون اگر میزون نیست برسونمتون خونه استراحت کنید .... با اتفاق دیروز نباید امروز اصلا می اومدید سر کار .... اصلا صبح حواسم به این قضیه نبود . مریم از جاش بلند شد : نه خوبم ..... می مونم غروب با هم بریم .... کار خاصی هم انجام ندادم بیشترش رو دوش کیانا افتاده .‌ اقا امیر هم جواب داد : خیله خب ...... هر جور راحتید . بعدم روشو کرد سمت منو و نگاهی به ساعت انداخت : پنج دقیقه مونده به سه و نیم ولی هنوز خانوم سرمد نیومده .... تا سه و نیم نرسیدن زنگ بزنید بهشون بگید دیگه نیان . تا اومدم حرفی به نشونه اعتراض به این رفتار تندش بزنم که سریع رفت سمت سوئیت . مریم در اروم ترین حالت ممکن لب زد : معلوم هست چشه ؟ ..... صبح مجبورت میکنه زنگ بزنی اون وقت الان اینجوری میگه ..... مگه ما مسخره ایم . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۶۶ ...... نفهمیدی با نیلوفر چیکار داشت ؟ نه بابا ..... اومد مثل عقاب بالا سرم
فصل دوم ..... پارت ۱۶۷ ...... خودمم می دونستم اگر نیلوفر سر ساعت نیاد دفتر مجبورم زنگ بزنم و بهش بگم نیاد ولی این من بودم که جلو نیلوفر ضایع میشدم چون .... به دعوت من داشت می اومد . همون لحظه اقا امیر با یه بشقاب غذا داخل سینی رفت داخل اتاقش ولی درب رو نبست . از ناراحتی زیاد روی صندلی ولو شدم ..... این اخلاق اقا امیر واقعا اعصابم رو خورد کرده بود .... ولی جرات نداشتم حرف بزنم . امیر علی : از رفتار صبحم که رفتم پای گوشی تلفن ایستادم تا ببینم چی میگن ناراحت بودم ..... ولی برای اولین بار در عمرم استرس گرفته بودم .... مجبور بودم استرسم رو پشت عصبانیتم پنهان کنم .... نمی خواستم کسی از حال دلم خبر دار بشه ..... اخه هنوز اتفاقی نیافتاده بود . بعد از برگشتن از دادسرا ..... رفتم سوئیت و از غذایی که برام کنار گذاشته بودن کشیدم واسه خودم .... خیلی گرسنه بودم .... ولی دوست داشتم بدونم نیلوفر سرمد میاد دفتر یا نه ..... باید باهاش حسابی حرف می زدم ..... مطمئن بودم که این کار به دردش میخوره هر چند بهم گفته بود مغرور . همین که پشت میز کارم نشستم و سینی رو گذاشتم جلوم و قاشق رو برداشتم درب اصلی دفتر به صدا در اومد ..... نگاهی به ساعت مچیم انداختم که همیشه تنظیم بود ..... سه دقیقه از سه و نیم رد شده بود . قاشق اول رو که گذاشتم دهنم ..... کیانا رفت تا درب رو باز کنه .... ترجیح دادم بیاد داخل بعد برم بیرون باهاش حرف بزنم و پیشنهادم رو بگم ..... اگر قبول می کرد تموم غیبت هاش رو نادیده می گرفتم و یه کار خوب توی دفتر وکالت داشت که می تونست کاراموزیشو راحت بگذرونه ..... چیزی که خیلی از دانشجو ها ازم خواسته بودن ولی قبولشون نکرده بودم ..... ولی اگر جواب رد به پیشنهادم می داد ..... از درسم حذفش می کردم ..... حالا میل خودش بود که میخواد چه جوابی در مورد حرفایی که می خوام بهش بزنم بده . از پشت پنجره مشبکی که به قسمت منشی و اتاق انتظار راه داشت دیدم که اومد داخل ..... شال پر رنگ نوک مدادی .... مانتو و شلوار مشکی .... سرم رو انداختم پایین و مشغول خوردن شدم . کیانا تعارفش کرده بود تا بیاد داخل ..... مریم هم به استقبالش رفته بود تا باهاش سلام علیک کنه و صدای ریزشون به گوشم میخورد ..... سینی غذام رو که چند قاشق بیشتر ازش نخورده بودم رو کمی به جلو هول دادم و خودمو مرتب کردم و از جام بلند شدم ..... با چند قدم اهسته و خودمو رسوندم کنار درب اتاقم و توی چهار چوب در ایستادم . برای یه لحظه از دیدم اونچنان شوکه شد که سرش رو انداخت پایین و حتی سلامم نکرد . رو کردم سمتش : سلام خانوم سرمد ....خیلی خوش اومدید . انگاری زبونی واسه جواب دادن نداشت ..... هنوز سرش به زیر بود ..... همون لحظه کیانا تعارفش کرد که برن توی اتاق کار خودشون اونجا بشینن که دستم رو اوردم بالا و رو کردم سمت کیانا : خانوم فرهمند چند لحظه صبر کنید ..... فکر کنم ایشون به دعوت شما اومده باشن اینجا ولی بنده یکم باهاشون در حضور شما و خانوم رادمنش حرف دارم ..... همین جا حرفام رو بگم فکر کنم بهتر باشه ..... وقت واسه صرف چایی زیاده .... بی زحمت درب اصلی رو قفل کنید تا کسی مزاحم نشه . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️