eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.4هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
با مچگیری همسرتون،اونو راستگو نمیکنید بلکه او دروغگوی حرفه ای میشه❌❌ با: ❌کیف و جیب گشتن ❌گوشی چک کردن ❌هی کجایی،کجا میری،کی میای گفتن ❌مثل کارآگاها رفتار کردن امنیت برقرار نمیشه بدتر باعث میشه اون به دروغ گفتن حریص تر بشه چون ممکنه با این رفتارای شما همسرتون فکر کنه غرورش داره شکسته میشه عاقلانه رفتار کنیم✅ کارآگاه بازی رو بزاریم کنار اگرم مشکلی هست با منطق و محبت کردن حلش کنیم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
      ➖عشق، بردگی نیست. از همسرمان توقع نداشته باشیم که اگر من را دوست دارد، در برابر هر خواسته من بگوید: چشم! این بردگی است. می‌خواهی برده‌داری کنی یا همسرداری؟ می‌خواهی در خانه‌ات کُلفَت داشته باشی یا خانم؟ کُلفَت، همسر نیست! نوکر، هم همسر نیست! همسر خوب این نیست که هرچه تو بگویی، بگوید:چشم! 👈 همسر خوب آن است که دیدگاهش را محترمانه به شما بگوید، شما هم گوش کنید و باهم به توافق برسید. ⛔️ برده‌داری نکنیم... ➖برده‌داری ما را به هیچ‌جا نمی‌رساند. نه کنیز باشید و نه غلام. مثل خانم و آقا با هم زندگی کنید تا بچه‌های خانم و آقا بار بیاورید. ➖تا اجتماع سالم‌تری داشته باشید. اجتماعی با آدم‌های سالم که می‌توانند تصمیم‌های درستی به‌نفع خود و جامعه بگیرند. ➖به اشتباهاتتان بیندیشید و دلیل دوری از یکدیگر را بیابید. همسرتان مهمان اصلی لحظات زندگی شماست، سعی کنید همواره میزبان و مهمان نواز شایسته ای باشید... ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
. ⚠️زن و شوهر باید قدر ثانیه‌های اول رو بدونن⚠️ ثانیه‌هایی که تازه به هم می‌رسن این لحظات ، لحظـــــات طلایی و اثرگذاریه⏰ برخی از کارشــــــــناسان معتقدند که هفت ثانیـــه اول از ثانیـــه‌های طلاییه. اگر بتونید این هفت ثانیــه رو خوب مدیریت کنید، می‌تونید روی طرف مقابلتون اثر عمیقی بذارید. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
. 😍 خــدایا لبمان را به یک لبخنــد و دلمــان را به یک حــال خوب مهمــان کن 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۶۵ ....... نمی دونم با نیلوفر چیکار داشت که اینطور از صبح تاکید می کرد که زنگ
فصل دوم ..... پارت ۱۶۵ ....... نمی دونم با نیلوفر چیکار داشت که اینطور از صبح تاکید می کرد که زنگ بزنم .... ترجیح دادم چیزی نگم و با رسیدنمون به دفتر کیایی رفت سمت اتاق خودش و درب رو بست .... منم گوشی تلفنم رو برداشتم و زنگ زدم به نیلوفر شماره اش رو از مریم گرفته بودم .... بوق اول به دوم نرسیده بود که صدای ظریفش در گوشم نشست : بله .... بفرمایید ؟ سلام نیلوفر جان .... کیانا فرهمند هستم ..... همکلاسی دانشگاه . همون لحظه اقا امیر درب دفترش رو باز کرد و اومد کنارم و با فاصله ایستاد و به حرفام گوش کرد . حرفایی که می خواستم بزنم یادم رفت . که اقا امیر با دستش اشاره کرد : ادامه بدید لطفا . نگاهمو دادم سمت دیوار اروم به حرف اومدم : نیلوفر جان اگر میشه امروز بعد از ظهر بیا دفتر وکالت اقای کیایی .... یه کاری پیش اومده عزیزم که باید ببینمت . همین که اسم کیایی رو شنید جواب داد : من اونجا کاری ندارم کیانا ..... اخه چه کاری .... من دیگه حتی سر کلاس هاشون هم نمی تونم بیام ..... بعدش اگرم بخوام بیام باید از پدرم اجازه بگیرم ..... حالا نمیشه جای دیگه قرار بذاری ببینمت ؟ نگاهی به اقا امیر انداختم که دستاش رو به میز منشی گرفته بود و به میز نگاه می کرد . اروم به حرف اومدم : حالا نیلوفر جان شما امروز رو از پدرت اجازه بگیر و بیا .... اینجام دفتر وکالت استادمونه ..... منم امروز سرم شلوغه فقط می تونم اینجا ببینمت . اخه من ادرس اونجا رو ندارم . برات می فرستم عزیزم . همون لحظه اقا امیر سرش رو اورد بالا و به حالت پچ وار گفت : بهش بگید ساعت سه و نیم دفتر باشه . نیلوفر جان ساعت سه ونیم منتظرت هستم عزیزم .... مراقب خودت باش . باشه .... از پدرم اجازه بگیرم .... میام .... ادرس رو برام بفرست ..... خدا حافظ . گوشی رو که گذاشتم با غیض از رفتار کیایی که تا اخر مکالمه ایستاده بود ببینه چی میگم بهش یا اون چی میگه گوشی تلفن رو محکم کوبیدم سر جاش و رو کردم سمتش اروم به حرف اومدم : کارتون خیلی خیلی ‌...... نگاه جدیش که کشیده شد سمتم ..... اب دهانم خشک شد چه برسه به کلامی که می خواستم بگم . انگاری خیلی عصبی بود ..... اوضاع خوبی نبود ...... حالا با نیلوفر بدبخت چیکار داشت معلوم نبود . سرم رو انداختم پایین و سکوت کردم که راهشو کج کرد و رفت سمت اتاقش و درب رو محکم بهم کوبید که یه قد پریدم ..... از رفتارش خیلی ناراحت شدم ‌..... که مریم اومد سمتم : این چشه ؟ ..... چرا یکدفعه ای تغییر اخلاق میده ؟ ..... اصلا نرمال نیستش . اروم رو کردم سمت مریم : هیس ...... اروم تر ..... میخوای الان بشنوه بیاد بیرون سرمون هوار بزنه .... خب اعصابش خورده دیگه ..... به ما ربطی نداره ..... بریم به کارمون برسیم . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۶۵ ....... نمی دونم با نیلوفر چیکار داشت که اینطور از صبح تاکید می کرد که زنگ
فصل دوم ..... پارت ۱۶۶ ...... نفهمیدی با نیلوفر چیکار داشت ؟ نه بابا ..... اومد مثل عقاب بالا سرم وایستاد و به کل حرفامون گوش کرد ولی یک کلام نگفت چیکارش داره که داره میارتش اینجا .... اونم به دعوت من ..... خدا بخیر کنه . مریم کلافه سرش رو تکون داد : خدا رحم کنه امروز ..... دیروز تا الان که داریم بد میاریم .... امروز خودت بخیر خدا جون . همون لحظه درب دفتر باز شد و کیایی اماده و کیف به دست خارج شد .... با دیدن ما که وسط سالن ایستاده بودیم کمی خنده اش گرفت ولی خودشو جمع کرد و خیلی جدی به حرف اومد : به سلامتی اتفاقی افتاده که دست از کار کشیدن و این وسط ایستادین ؟ .... من دارم میرم دادسرا ..... ناهارم نمیام شما گرم کنید و میل کنید برا بنده هم نگه دارید اومدم میخورم . من و مریم انگاری کف پاهامون از جدیت ناگهانی کیایی به زمین چسبیده بود و جرات نداشتیم حرف بزنیم همونجا ایستاده بودیم و فقط سرمون رو به نشونه چشم تکون دادیم . اقا امیر از کنارمون رد شد و وقتی دید بازم همونجا ایستادیم با صدای بلندی اسممون رو صدا زد : خانوم فرهمند ..... خانوم رادمنش . بعدم با دست اشاره کرد به اتاق کارمون : بفرمایید سرکارتون . من و مریم مثل فشنگ از جلو چشمش دور شدیم ..... حالمون از رفتارش خشکش گرفته شد . تا حوالی ظهر چندتا پرونده رو میزون کردیم و درب دفتر رو قفل کردیم و رفتیم سوئیت ..... اول نمازمون رو خوندیم و ناهار رو گرم کردم ..... همش فکرم درگیر کار اقا امیر با نیلوفر بود ..... اخلاقش هم یکدفعه صد و ده درجه تغییر کرده بود ..... به قول مریم اصلا نرمال نبود . ناهارمون رو خوردیم و سوئیت رو مرتب کردیم و راهی شدیم بریم بقیه کار ها رو برسیم ..... مریم بیچاره سرش درد می کرد به خاطر اتفاق دیروز و یه جورایی فکرش درگیر خواستگاری اقا فرهاد بود ..... نذاشتم کاری انجام بده و خودم به کار ها رسیدگی کردم . حوالی ساعت ۳ و نیم عصر بود که درب دفتر باز شد و کیایی اومد داخل .... خسته بود .... سلامی کوتاه و خسته نباشیدی نثارمون کرد و رو کرد سمت مریم : مریم خانوم حالتون اگر میزون نیست برسونمتون خونه استراحت کنید .... با اتفاق دیروز نباید امروز اصلا می اومدید سر کار .... اصلا صبح حواسم به این قضیه نبود . مریم از جاش بلند شد : نه خوبم ..... می مونم غروب با هم بریم .... کار خاصی هم انجام ندادم بیشترش رو دوش کیانا افتاده .‌ اقا امیر هم جواب داد : خیله خب ...... هر جور راحتید . بعدم روشو کرد سمت منو و نگاهی به ساعت انداخت : پنج دقیقه مونده به سه و نیم ولی هنوز خانوم سرمد نیومده .... تا سه و نیم نرسیدن زنگ بزنید بهشون بگید دیگه نیان . تا اومدم حرفی به نشونه اعتراض به این رفتار تندش بزنم که سریع رفت سمت سوئیت . مریم در اروم ترین حالت ممکن لب زد : معلوم هست چشه ؟ ..... صبح مجبورت میکنه زنگ بزنی اون وقت الان اینجوری میگه ..... مگه ما مسخره ایم . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۶۶ ...... نفهمیدی با نیلوفر چیکار داشت ؟ نه بابا ..... اومد مثل عقاب بالا سرم
فصل دوم ..... پارت ۱۶۷ ...... خودمم می دونستم اگر نیلوفر سر ساعت نیاد دفتر مجبورم زنگ بزنم و بهش بگم نیاد ولی این من بودم که جلو نیلوفر ضایع میشدم چون .... به دعوت من داشت می اومد . همون لحظه اقا امیر با یه بشقاب غذا داخل سینی رفت داخل اتاقش ولی درب رو نبست . از ناراحتی زیاد روی صندلی ولو شدم ..... این اخلاق اقا امیر واقعا اعصابم رو خورد کرده بود .... ولی جرات نداشتم حرف بزنم . امیر علی : از رفتار صبحم که رفتم پای گوشی تلفن ایستادم تا ببینم چی میگن ناراحت بودم ..... ولی برای اولین بار در عمرم استرس گرفته بودم .... مجبور بودم استرسم رو پشت عصبانیتم پنهان کنم .... نمی خواستم کسی از حال دلم خبر دار بشه ..... اخه هنوز اتفاقی نیافتاده بود . بعد از برگشتن از دادسرا ..... رفتم سوئیت و از غذایی که برام کنار گذاشته بودن کشیدم واسه خودم .... خیلی گرسنه بودم .... ولی دوست داشتم بدونم نیلوفر سرمد میاد دفتر یا نه ..... باید باهاش حسابی حرف می زدم ..... مطمئن بودم که این کار به دردش میخوره هر چند بهم گفته بود مغرور . همین که پشت میز کارم نشستم و سینی رو گذاشتم جلوم و قاشق رو برداشتم درب اصلی دفتر به صدا در اومد ..... نگاهی به ساعت مچیم انداختم که همیشه تنظیم بود ..... سه دقیقه از سه و نیم رد شده بود . قاشق اول رو که گذاشتم دهنم ..... کیانا رفت تا درب رو باز کنه .... ترجیح دادم بیاد داخل بعد برم بیرون باهاش حرف بزنم و پیشنهادم رو بگم ..... اگر قبول می کرد تموم غیبت هاش رو نادیده می گرفتم و یه کار خوب توی دفتر وکالت داشت که می تونست کاراموزیشو راحت بگذرونه ..... چیزی که خیلی از دانشجو ها ازم خواسته بودن ولی قبولشون نکرده بودم ..... ولی اگر جواب رد به پیشنهادم می داد ..... از درسم حذفش می کردم ..... حالا میل خودش بود که میخواد چه جوابی در مورد حرفایی که می خوام بهش بزنم بده . از پشت پنجره مشبکی که به قسمت منشی و اتاق انتظار راه داشت دیدم که اومد داخل ..... شال پر رنگ نوک مدادی .... مانتو و شلوار مشکی .... سرم رو انداختم پایین و مشغول خوردن شدم . کیانا تعارفش کرده بود تا بیاد داخل ..... مریم هم به استقبالش رفته بود تا باهاش سلام علیک کنه و صدای ریزشون به گوشم میخورد ..... سینی غذام رو که چند قاشق بیشتر ازش نخورده بودم رو کمی به جلو هول دادم و خودمو مرتب کردم و از جام بلند شدم ..... با چند قدم اهسته و خودمو رسوندم کنار درب اتاقم و توی چهار چوب در ایستادم . برای یه لحظه از دیدم اونچنان شوکه شد که سرش رو انداخت پایین و حتی سلامم نکرد . رو کردم سمتش : سلام خانوم سرمد ....خیلی خوش اومدید . انگاری زبونی واسه جواب دادن نداشت ..... هنوز سرش به زیر بود ..... همون لحظه کیانا تعارفش کرد که برن توی اتاق کار خودشون اونجا بشینن که دستم رو اوردم بالا و رو کردم سمت کیانا : خانوم فرهمند چند لحظه صبر کنید ..... فکر کنم ایشون به دعوت شما اومده باشن اینجا ولی بنده یکم باهاشون در حضور شما و خانوم رادمنش حرف دارم ..... همین جا حرفام رو بگم فکر کنم بهتر باشه ..... وقت واسه صرف چایی زیاده .... بی زحمت درب اصلی رو قفل کنید تا کسی مزاحم نشه . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
✅ خانم‌ها آرزو دارند که......   🔹هر زنی دوست دارد شوهرش به او ثابت کند مردانگی هنوز نمرده است! آقایون لطفا دقت کنند... 💠 ««زنها دوست دارند سالگرد یا روز تولدشان را فراموش نکند»» 🔵سال ۳۶۵ روز دارد و فقط باید دو روز آن را به خاطر نگه دارید. حداقل روی گوشی همراهتان یادآور بگذارید یا در تقویمتان یادداشت کنید یا حتی اگر لازم شد از مادرتان بخواهید که به شما یادآوری کند. هر کاری که می‌کنید، این دو روز را به هیچ عنوان فراموش نکنید. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
💠 حرف حساب 👇👇 "به من ربطی ندارد" "به شما ربطی ندارد" قبل از اينكه كسی اين جمله ی خبری را جهت هشدار به شما بگويد و مخاطب اين جمله قرار بگيريد، خودتان بارها اين جمله را با خودتان تكرار كنيد... 👈"به من ربطی ندارد" ما مسئول تحليل زندگی و رفتار ديگران نيستيم، ما مسئول زندگی خودمان هستيم، لطفا اين جمله ی خبری را قبل از اينكه كسی بهمان گوشزد كند، روزی چند بار برای خودمان تكرار كنيم، كه "به من ربطی ندارد" من مسئول رفتار ديگران نيستم! هركسی حق دارد در حريم خصوصی خودش زندگی كند، لطفا با سوالهای بيجا زندگی اطرافيانمان را شخم نزنيم! ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید یک همسر وفادار و مهربان چقدر در دنیا و آخرت انسان تأثیر داره! ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
دست کم دوسوم زندگی زناشویی، عشق ورزی و هم آغوشی است. اگر این پیشران کشتی زندگی زناشویی خاموش شود، دیر یا زود از موج شکافتن و پیش تاختن باز خواهد ایستاد ! ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
محبت پذیر و قهرگریز باشید منش توأم با مهربانی و دوری از قهر و کینه صفت همسران فداکار است.تلاش کنیم که آیینه ی زندگیمان شفاف و بدون غبار کدروت باشد.از هم کینه به دل نگیرید ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
وقتی توی زندگی مشترکتون و یا حتی در ارتباط با دیگران، از چیزی ناراحت میشین بیست دقیقه صبر کنین ببینین ناراحتیتون واقعیه یا نه دلیلش چیه؟ چه عکس العملی نشون بدین بهتره؟ چه سیاستی رو میتونین در پیش بگیرین که به ضررتون تموم نشه و.... بعد بدون حالات خشم، با حالت منطقی برین و با همسرتون یا با اون شخص صحبت کنین گاهی هم لازمه سکوت کنین و خودتون رو ناراحت نشون بدین که شوهرتون یا اون شخص متوجه اشتباهشون بشن و بیان سمت شما ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🔹 ♻️اغلب دعواها و قهرا بيخودى پيش ميان... يعنی دو طرف بی حوصله ان، خسته ان بعضی وقتا جاى بعضی از حرفا نيست بعضی وقتا بعضى شوخيا بيش از حد فاصله ميندازه بين آدما... مهم اينه بعد اين اتفاقا يكی بياد حرف بزنه يكي پا پيش بذاره تا اون يكی رو بخندونه دوباره مهم اينه بدونيم هيچكدوم بد نيستيم دشمن نيستيم هيچكدوم هيچوقت اولش فكر نميكرديم كه ممکنه طولانی ترين دوستی هامون رو، سر كوچيك ترين مسائل از دست بديم ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
۴باور انعطاف ناپذیر کمالگرایی ۱- تفکر سیاه و سفید: نوعی باور فکری که ممکن است داشته باشید مثل : هر چیزی کمتر از بهترین چیز باشه قابل قبول نیست. درخواست کمک باعث شکست من می شود". ۲- فاجعه سازی: در این حالت فکر می کنید اگر مشکلی پیش بیاید، غیرقابل کنترل خواهد بود. ٣- تجزیه و تحلیل زیاد: تحلیل و فکر کردن بیش از حد. مثل: اگرچه من تموم هفته رو برای امتحان تلاش کردم، اما کافی نیست و شرکت در رقابت فایده ای نداره چون هرگز برنده نمی شم... ۴- استفاده از باید ها: انتظار های غیر واقعی و سرسختانه ای از خودت یا دیگران داری . ⚠️ نکته مهم : این باور باعث می شود در هر لحظه و در هر شرایط، سعی کنید بر اساس آن رفتار کنید . 🔹من باید همیشه مودب باشم. 🔹من همیشه باید مشکلات احتمالی را پیش بینی کنم. و.... باید باور ها و تفکرات را اصلاح کرد. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
* آرزو می کنم شب هایتان⭐️ همیشه پر ستاره و زیبا باشد ماه وقتی میان ستاره ها می درخشد زیباست⭐️ زیبایی ماه برای شما وسعت آسمان برای شما⭐️ شبتون بخیر⭐️ و در پناه خداوند مهربان⭐️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐هر روز که چشم می‌گشایی 🌿یعنی قرار است که باشی 💐یعنی هنوز 🌿فرصت داری تا زندگی کنی 💐و هر روز می‌تواند آغازی نو باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️✨نازنین پروردگارم !🤲 🤍✨به دلم ، صفای روز ،  به دیدگانم ، ♥️✨توان دیدن زیباییها... 🤍✨به دستانم توان هدیه دادن و به ♥️✨قلبم عشق عطا کن... ♥️✨میدانم در بخشیدن لذتیست وصف نشدنی.... 🤍✨هر چه بیشتر میبخشم ، ♥️✨بیشتر میستانم و احساس شادمانی میکنم. ♥️✨اکنون من همه کس و همه چیز را 🤍✨میبخشم در حال ، گذشته و آینده..... ♥️✨من آزادم و هیچ گله ای از کسی ندارم ، 🤍✨دیگران نیز آزادند اکنون همه چیز میان من و ♥️✨دیگران پاک شده و تا ابد پاک خواهند ماند. 🤍✨چه احساس نیکو و دلپذیری دارم... ♥️✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🤍✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖋 حمید هیراد جان و جهان من تویی♥️👌 ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۶۷ ...... خودمم می دونستم اگر نیلوفر سر ساعت نیاد دفتر مجبورم زنگ بزنم و بهش بگ
فصل دوم ...... پارت ۱۶۸ ....... به وضوح حرص خوردن کیانا رو می دیدم .... ولی هیچی نمی گفت ..... مریم هم هاج و واج نگاهمون می کرد ..... نیلوفر هم همچنان سرش به زیر بود و میل بلند کردن سرش رو نداشت . وقتی کیانا قفل درب اصلی رو زد ... رفتم روی اولین مبل نشستم ‌.... به هر سه نفرشون تعارف کردم بشینند ولی انگاری دوست داشتن سرپا بمونند . باید حرفام رو سریع می گفتم : خب خانوم سرمد ... روی صحبت هام با شماست .... اول خوب گوش کن بعد همین جا تصمیمتون رو بگیرد و یه جواب درست بدید ..... اون روزی که اومدید دفتر بنده دانشگاه .... یه چیزایی گفتید که در موردشون خیلی فکر کردم ..... اصلا هم نمیخوام در موردشون حرفی بزنم الان . دیدم رنگ از صورتش پرید .... خودش خوب می دونست بهم چی گفته که ادامه دادم : اما امروز .... شما دو تا راه داری برای انتخاب ..... یک اینکه برای حذف نشدن از درس بنده به عنوان کاراموز و منشی داخل دفتر بنده باشیو فعالیت داشتی باشی .... درست مثل خانوم فرهمند و خانوم رادمنش ..... هم به درست می رسی .... هم بنده سعی میکنم غیبت های شما رو موجه کنم ..... هم از یک سال درسی عقب نمی مونی . حالا هر سه نفرشون با تعجب داشتن نگاهم می کردن ..... که ادامه حرفم رو گفتم : اما اگر این راه حل رو قبول نکنید ..... مجبورم از درسم حذفتون کنم ..... چون راه دیگه ای واقعا نمی مونه ..... شمام یک سال عقب می افتی .... که این میشه راه دوم . حالا کدومو انتخاب میکنی ؟ چیزی هم نیست که بخوای به خاطرش چند روز فکر کنی ...... همین الان جواب میخوام ..... حذفتون کنم .... یا غیبت هاتون رو موجه کنم . دیدم سکوت کرده و حرفی نمی زنه از جام بلند شدم و چند قدم رفتم سمتش و با فاصله ازش ایستادم : حرفام رو شنیدن ؟ .... پس یه چیزی بگید لطفا .... وقتم خیلی تنگه . اروم سرش رو بلند کرد : استاد بابت اون حرفی که توی دفتر دانشگاه گفتم معذرت میخوام ..... اصلا نمی خواستم شما رو ناراحت کنم .... یه جورایی نفهمیدم چی گفتم . پریدم وسط حرفش : اصلا نمیخوام در مورد حرف اون روزتون چیزی بشنوم ....‌ فقط جواب راه هایی که پیش پاتون گذاشتم رو میخوام . ولی استاد .... شرایطم خیلی سخته .... حتی نمی دونم می تونم از پس کار های اینجا بربیام یا نه . دستام رو داخل جیب شلوارم فرو کردم : اون دیگه میل خودتونه خانوم سرمد .... من ریش و قیچی رو سپردم دست خودتون .... می تونی قبول کنی یا حذف بشی و سال دیگه این درس رو که استادش خودم هستم دوباره برداری . با لرزشی که توی صداش مشهود بود به حرف اومد : این منصفانه نیست .... شما اگر دو تا غیبت منو موجه کنید باور کنید اصلا نیازی به این راه هایی که شما گفتید نیست ..... خدا میدونه چقدر واسه امسال و درس شما زحمت کشیدم تا بتونم به کل کلاساتون برسم . کلافه سرم رو تکون دادم : خواهش میکنم برای من تعیین و تکیلف نکنید ..... جواب حرفای چند دقیقه پیش من چندتا کلمه هست ..... قبول می کنی یا نه ؟ 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
✍این جمله بو علی سینا را باید با طلا نوشت .. که میفرمایند : هر چیزی کمش دارو است متوسطش غذا است و زیادش سم است حتی محبت کردن 1- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن... حرمتها "شکسته" میشود. 2- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن... تبدیل به "وظیفه" میشود. 3 - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز... "بی ارزش" میشی... از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است... پس تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
یکی از نشانه‌های بلوغ یک فرد همین است: اینکه بداند چطور چیزهایی را که برای دیگران اهمیت دارد، درک کند حتی اگر برای خودش اهمیت چندانی نداشته باشد... 👤 ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🌹 🌹 خوشابه بختِ بلندم که درکنارمنی توهم قرارِمنی ؛هم توبیقرارِمنی من"ابتهاج"ترین شاعرِزمانِ تواَم توعاشقانه ترین شعرِ روزگارِ منی ❤️ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
💞 💞 پاییز من تویی🍂 همین که می آیی😍 تمام میشوم❣ بیا و بهارم کن🌸 ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
شما قرار نیست از همسرتان چیزی بخواهید مگر با گفتن لطفا در اول و تشکر در آخر ... ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
. 😍 خــدایا لبمان را به یک لبخنــد و دلمــان را به یک حــال خوب مهمــان کن 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾ ﻣﯽ‌ﺷﺪﯾﻢ، ﻭقتے ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯽ‌ﭘﺮﺳﯿد: ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ؟ ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ! ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ؟ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ‌ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ. ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ‌ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾم، ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ‌ڪنه! ﺣﺎﻻ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟ ﺧﺐ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ. ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ... ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ﺗﻮ هم ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ‌ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ! ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ، ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ. ﺣﻮﺍﺳﺖ به مادرت باشه ...❤️ . @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
زن ها از مرد هایی که هر صحبت کوچک را به بحثی ادامه دار و مشاجره تبدیل می کنند خوششان نمی آید. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای مادرم دعا کن🌱 •━━━━•|•♡•|•━━━━• ⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅