eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر می خواهید کودک مستقلی داشته باشید برای تلاش او احترام قائل شوید. وقتی تلاش کودک مورد احترام قرار گیرد، کودک جرأت خود را متمرکز می کند تا کار خودش را به پایان برساند. ❌ چقدر طولش میدی تا بند کفشتو ببندی. ✅ میبینم که داری خوب تلاشتو میکنی تا با دقت بند کفشتو ببندی. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺#رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_10 _یعنی آدم باید تمام خوشی هاش رو کنار بزاره تا به آرامش برسه؟ک
...: ✨✨✨ هیچ چیز مدل بالایی تووسایل خونشون نمی دیدم ولی همشون در عین سادگی شیک بودن و یه تناسب خاصی باهم داشتند. تازهرا میوه🍏🍊🍋رو گذاشت روی میز صدای اذان از گوشیش پخش شد.دوباره چادر رنگیش رو که رو دسته مبل گذاشته بود رو برداشت و گفت: +تا تو میوه بخوری منم نمازمو میخونم و میام.فقط تعارف نکنیا هر چی دوست داری بخور لبخند کوتاهی زدم و سر تکون دادم.رفت توی اتاقش و دررو بست. ... ۰ زهرا داشت وسایل سفره رو می چید که صدای ایفون اومد.بلند شدم و فکرکردم باباشه.کیفم رو برداشتم و منتظر موندم تا اگه باباش بود برم خونه.حوصله مردهای متعصب مذهبی رو نداشتم.زهرا تا من رو آماده رفتن دید خندید و گفت: +نترس؛بابام نیست.خواهرمه؛ز مدرسه اومده با تعجب پرسیدم: _مگه تو خواهر داری؟ همونطور که داشت می رفت دم در تا دررو باز کنه گفت: +آره فقط یه خواهر دارم.دوم دبیرستانه.اسمش زینبه با تعجب سرتکون دادم و منتظر موندم تا خواهرشو ببینم.در که باز شد و خواهرشو دیدم آهی کشیدم و‌ تو دلم گفتم: (ای بابا.این هم چادر میزاره که.چقدر هم روشو میگیره.دقیقا مثل خود زهرا) به خودم اومدم دیدم سلام کرده و منتظر جواب سلام منه.لبخند زدم و گفتم: _سلام عزیزم همونطور داشتم به رفتنش تو اتاق نگاه می کردم که... ... https://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb ✨✨✨
سلام🌺 پایانش هم میشه گفت خوشه هم میشه گفت بد😅 نه خیلی طولانی نیست؛ ۶۴ قسمته ممنون که رمانم رو میخونید☺️ منتظر نظرات قشنگتون هستم @shahid_gomnam_3_1_3
🔆 ❈ شرط رسیدن به تمدن اسلامیِ نوین ↫ در درجه‌ی اول این است که از تقلید غربی پرهیز شود. ❈ ما متأسفانه در طول سالهای متمادی، ↫ یک چیزهائی را عادت کرده‌ایم تقلید کنیم . •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
گاهی ناخواسته با گفتن جملاتی سبب تخریب و از بین رفتن اعتماد به نفس و پشتکار کودک می‌شویم. حواسمان باشه این جملات را از کلاممان حذف کنیم: - دیدی نتونستی - تو نمی‌تونی - تو بلد نیستی - هیچ کس نمی‌تونه - هیچ کس از عهده آن کار بر‌نمیاد - تو کوچولویی - بچه بازی نیست که به فرزندانمان انگیزه تلاش بدهیم و حمایت و هدایتشان کنیم تا با تلاش و پشتکار موفق شود. وقتی موفق شد به او بگویید - تو تونستی - تو موفق شدی - تو می‌تونی •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🍃 مهمترين لوازم آرايش تو، اعتماد به نفس توست! مهم نیست ظاهر یک زن چه شکلی است و چگونه به نظر مى‌رسد؛ زمانی که او واقعا اعتماد به نفس کامل دارد، زیباست... البته یادتون نره که خانمها نه تنها مجازند بلکه باید برای همسرانشون بهترین آرایشها و زینتها رو داشته باشند😉🌹 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
👌چه چیزهایی به شوهرتان بگویید تا به زندگی مشترکتان مشتاقتر شود! ◄ من ارزش کارهای تو را می‌دانم. ◄ ممنون که در کارهای خانه کمک می‌کنی. ◄ من همیشه به تو وفادارم. ◄ بیا بیشتر برای هم وقت بگذاریم. ◄ دوستت دارم. ◄ تو یک پدر فوق العاده‌ای. ◄ تو خیلی خوب خانواده را می‌چرخانی. ◄ من با تو راضی و راحتم. ◄ من به تو افتخار می‌کنم. ◄ خوشحالم که با تو ازدواج کردم. ◄ تو بهترین دوست من هستی. ◄ با هم حلش می‌کنیم. ◄ تفاوتها ما را به هم نزدیکتر می‌کند. ◄ کاری هست که بتوانم برایت انجام دهم؟ ◄ می‌دانم که تو بهترین تصمیم را می‌گیری. ◄ دوست داری بعدا در موردش حرف بزنیم؟ ◄ دوست داری کمی تنها باشی؟ ◄ تو همیشه می‌توانی کاری کنی که بخندم و شاد باشم.
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
#برزخ_اما_بهشت104 فقط اولین فکری که از مغزم گذشت این بود، نه جواب سلامم را داد، نه خداحافظی کرد: « ک
من او را پیدا کرده ام، من تو را پیدا کرده ام، بیهوده به دنبال او می گشتم، من او را داشتم و نمی دانستم چون نمی دانستم همیشه قیمتی ترین چیزها آن هایی نیستند که در دور دست ها به دنبالشان می گردیم. گاهی همۀ هستی در کنار ماست، کم سویی چشم هاست که ما را به بیراهه می اندازد. ماهنوش، ماهنوش من، ماهنوش! بیراهه هایی را که رفته ایم به گذشته بسپار. و گذشته را به باد. راه زندگی برای هیچ کس رو به گذشته نبوده است. زندگی رو به فرداست که ادامه دارد، نه دیروز. » حسام نمی دانم چند بار دیگر این جملات را اشک ریزان و ناباورانه خواندم تا به معنای آن ها پی بردم و باورشان کردم. تنها این را می دانم که خوشبختی را می شود دید، می توان چشید و حس کرد و حتی می توان خواند، ولی نمی توان توصیف کرد. همان طور که من نتوانستم. کتاب را می بندم، آه عمیقی می کشم و به روی اسم رعنا که روی جلد کتاب حک شده دست می کشم و قطرات اشک را از روی جلد آن پاک می کنم و بی اختیار خم می شوم، کتاب را در آغوش می گیرم و بر روی اسم رعنا بوسه می زنم، ناگهان لگد محکمی به پهلویم می خورد و مرا به خود می آورد. در میان اشک، لبخندی عمیق، بی اختیار، بر چهره ام نقش می بندد. دستم را روی پهلویم می گذارم و زیر لب می گویم، حسام کوچولوی من! چطور تو را فراموش کرده ام؟ ساعت را نگاه می کنم، نزدیک پنج صبح است. رویم را برمی گردانم، حسام کنارم به پهلو و با آرامش خوابیده. دوست دارم ساعت ها بنشینم و صورتش را نگاه کنم. باز لگد دیگری به پهلویم می خورد. به سختی از جا بلند می شوم و فکر می کنم، اعتراض کردن هایش هم، درست مثل حسام است، قاطع و سریع. تمام این شش – هفت ساعتی که من زمان را از یاد برده بودم و غرق خواندن اولین چاپ کتابم شده بودم که حسام امشب تازه برایم آورده، حالت ناراحت نشستۀ مرا تحمل کرده بود و حتی یک تکان خفیف هم نخورده بود و شاید به همین دلیل هم زمان و مکان فراموشم شده بود، ولی به محض این که تحملش تمام شده بود؟ …. لبخندی سرشار از مهر و دوستی بر صورتم نقش می بندد. نمی دانم چرا، ولی درست همان طور که سه سال پیش مطمئن بودم دختری خواهم داشت و از همان زمان شروع تکان های خفیفش در وجودم اسمش را رعنا گذاشتم، حالا هم حسی غریب به من اطمینان می دهد که پسری خواهم داشت، پسر کوچکی که تا چند روز دیگر بهشت چهر نفرۀ مرا کامل خواهد کرد و من همیشه در قلبم او را حسام کوچکم خواهد نامید. در اتاق بچه هایم را باز می کنم، چراغ خواب را آهسته خاموش می کنم و وقتی در تاریک و روشن نور سحرگاهی به صورت کیمیا و رعنا نگاه می کنم، باز اشک در چشمانم می جوشد، زانو می زنم، به سختی خم می شوم و به آرامی گونه هایشان را می بوسم. خدایا، امشب با یادآوری گذشته ها چه حال غریبی دارم، حالی که قابل بازگویی نیست. حالا که دوباره تمام فراز و نشیب هایی که پشت سر گذاشته ام، جلو رویم تصویر شده، چه غوغایی درون وجودم برپاست، غوغایی که اشک می شود، صورتم را خیس می کند، و قلبم را به چنان تلاطمی واداشته که نفس هایم به شماره افتاده است. خدایا! کاش می توانستم برای این همه خوشبختی که تو به من دادی به روی تمام سجاده های دنیا نماز بگزارم، با همۀ تسبیح های دنیا ذکر بگویم و طولانی ترین سجدۀ روی زمین را بکنم تا شاید دلم اندکی آرام بگیرد. خدایا! من حتی برای شکر تو هم باز به تو محتاجم. چشمانم بی اختیار از پنجره به آسمان دوخته می شود، دیگر چیزی به طلوع خورشید نمانده. نماز! باید عجله کنم. به صورتم که آب می زنم هنوز اشک هایم بند نیامده ولی وقتی به اتاق برمی گردم، هم دلم آرام گرفته و هم چشم هایم. و حسام من، هنوز آرام در خواب است و من از نگاه کردن به چهره اش سیر نمی شوم. تمام وجودم سرشار از عشقی است که دوست دارم تمام دنیا را در شیرینی و گرمای آن شریک کنم، ولی چطور؟ کاش می توانستم. چشمم به کتاب که کنار دست های حسام روی تخت است می افتد و ناگاه فکر می کنم اگر کناب برای بار دوم چاپ شود، من حتما این چند جمله را به آن اضافه خواهم کرد. خودکار را برمی دارم و در صفحۀ آخر آن می نویسم: حسام من! پنج سال گذشته است و اینک من به تو خواهم گفت. به تو خواهم گفت که دیگر گذشته را به باد نخواهم سپرد، که حالا گذشتۀ من یعنی تو. تو که عطر وجودت با نفس هایم آمیخته، تو که گرمای دست هایت و محبت چشمان عزیزت، مرا از برزخ زندگی یکباره به بهشت آورده است. گذشتۀ من یعنی کیمیا که زندگی دوباره ام بود. گذشتۀ من یعنی رعنای عزیزم که تو به من داده ای و وقتی تا چند روز دیگر، حسام کوچکم هم به این گذشته بپیوندد، من تمام هستی ام را برای حفظ این بهشت صرف خواهم کرد. و آن گاه باز به تو خواهم گفت: حسام من! گذشتۀ من با وجود تو بهشتی است، که من آن را با ذره ذرۀ هستی ام به آینده خواهم سپرد. نه، دیگر گذشته را به باد نخواهم سپرد ✍🏻نازی صفوی ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🌸 * قشنگی‌ ست واژه‌یِ ""... و من خوشبخت‌ ترینم با تو! همین که به شوقِ تو میتپد، همین که دوستم داری، برایم ...!* 🍃🌸 ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💎 یه نکته‌ی اما 👇👇 خانم محترم! ❗️دائم از همسرت نپرس: چــــرا؟؟؟ چون باعث کلافگیش می‌شه 🙆‍♂ 😑 این چراهایی که ازش می‌پرسی یعنی به نوعی کارش همیشه قابل انتقاده..... 🔑 بهتره بگی: درباره این موضوع بیشتر بهم بگو🌿😊 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌ڪــاشــانـہ‌ے‌مـہـر💞✿ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr
در طلوع چشمانت پلک می‌گشایم! صبح، هم رنگ چشمان توست! زیبا میدرخشد، شبیه چه قدر، این صبح ها را دوست دارم •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
یا باب‌الحوائج🌿 تولد‌امام‌کاظمون‌ ✨✨✨♥️ ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿