eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.4هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب انتهای زیبایی است برای امتداد فردایی دیڪَر... ڪسی نمیداند انتهای این امتداد ڪجاست! پس نڪَذار شبی بی عشق بمانی...          شبتون_آروم ...
🫧 زندگی، مثلِ يك استكان چای است به ندرت پيش می آيد كه هم رنگش درست باشد هم طعمش و هم داغيش امّا هيچ لذتی با آن برابر نيست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 اینکه همسر برادر شما با شوهرش رفتار درستی ندارد؛ یا اینکه شوهر خواهر شما به همسرش زور می‌گوید و یا اینکه عروس و داماد شما با فرزندان شما روابط مناسبی ندارند؛ به شما هیچ ارتباطی ندارد! 🔸 تا زمانی که عزیزان و وابستگان شما از شما کمک نخواستند مداخله نکنید... ✅ در ازای آن تلاش کنید با رفتار منطقی و صحیح خود به متخلفان ثابت کنید که شما مراقب اوضاع حاکم هستید و همواره حامی عزیزانتان و همسرانشان می‌باشید. ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
احساسی همیشه گل و بلبل نیست که مدام لبخند روی صورت شما نقش ببندد. گاهی اوقات می‌شود که کمتر شادی می‌کنید، اما اگر این حالت به وفور پیش می‌آید، دیگر رابطه شما یک رابطه است. باید جریان هوای مثبت و احساس و در سرتاسر رابطه شما حاکم باشد. در غیر این صورت، احتمالا شما در انتخاب شریک احساسی خود اشتباه کرده‌اید و هر دوی شما با هم ناسازگار خواهید بود. به شما توصیه می‌کنیم عمیقا در مورد تصمیماتی که می‌گیرید فکر کنید. ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
افراد آن قدر از خود و انتقاد می‌کنند که ، و  خود را از بین می‌برند. با این کار ممکن است بسیاری از ارتباطات خود را از دست بدهند و تنها و منزوی شوند و کمتر کسی دوست دارد با فردی که عزت نفس پایینی دارد و دائما حرف‌های منفی می‌زند و از خودش راضی نیست در ارتباط باشد. اگر این افراد ارتباطات اجتماعی خود را نیز از دست بدهند، بیشتر دچار کمبود عزت نفس می‌شوند. افراد کمال‌گرا از شکست و عزت نفس پایینی دارند. این دو مورد دو پیامد به دنبال دارد. اولی اینکه شما در زندگی هر کاری را که انجام دهید، حتی اگر در آن عمل کنید احتمالا در پایان خودتان را خواهید کرد و عیب و نقصی را در کارتان پیدا خواهید کرد. دوم اینکه ممکن است به خاطر ترس از شکست، آن کار را انجام ندهید. مثلا قرار است شیر آشپزخانه را تعمیر کنید اما چون به شدت می‌ترسید که نتوانید یا خراب کاری کنید، کلا ترجیح می‌دهید این کار را نکنید یا تا ماه‌ها به تعویق بیندازید، به طوری که همسرتان غر بزند که چرا اینقدر دیر همه کارها را انجام می‌دهید ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🌷 🔖وقتی خونه اید طوری با همسرتون رفتار کنید که بین بودن و نبودنتون بشه فرق گذاشت. ✳️با همسرتون صحبت کنید🗣 ✳️به حرفاش گوش بدین👂 ✳️در یک سری مسائل از همسرتون نظرخواهی کنید بزارید همسرتون بفهمه تو زندگی شما نقشی داره همینجوری نیاید خونه بشینید پای تلویزیون شامتون رو بخورید بعد هم بخوابید❌ زندگی با همین کارهای کوچیک شیرین میشه❤️ 💜صحبت کردن،محبت کردن،کمی از مسائل رو با همفکری هم حل کردن به زندگی جریان میده ❌نزارید زندگی سرد و بی روح بشه به زندگیتون عشق اضافه کنید ❤️ خونه میتونه فضای عاشقانه های شما باشه ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
یکی از اشتباهی که باعث یک میشه اینه که بعضی ها‌ میگن《 ⁣باید در َشرایط سخت همیشه در کنارم باشه 》 درسته که همسر شما باید در شرایط سخت در کنارتون باشه اما اینو هم باید در نظر داشته باشین که گاهی اون هم همزمان با شما، در شرایط سخت کاری، یا روانیه و نمیتونه برای شما وقت و لازم رو بذاره چون خودشم ذهنش درگیره، اما سعی میکنه پیگیر شرایط شما هم باشه. پس قبل از اینکه از طرف مقابل این رو داشته باشین، شرایط خودش رو هم در نظر داشته باشین. گاهی آدم‌ها شرایط لازم برای کردن و یا کمک کردن به ما رو ندارن. ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
یک همسر عاشق، همیشه باید پشتیبان شما باشد و در شادی و غم، بیماری و سلامت و ... برخوردی یکسان با شما داشته باشد. ‌‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🟢چگونه زن، ناخواسته موجب دلسردی شوهرش می شود؟ اگر زن به کارهایی که شوهرش برای او انجام می دهد اشاره نکند و فقط از کارهایی که انجام نداده انتقاد و گله کند در نتیجه چون زن از همسرش قدردانی و تمجید نمی کند مرد احساس میکند که مورد بی مهری همسرش قرار گرفته است ‌ ‌‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو.... .‌
مجادله ممنوع❌ ✋️ مجادله ممنوع حتی اگر حق با شما باشد✋️ 📝 بدلیل اینکه 😡 در هنگام عصبانیت و خشم، موضوعی حل نمی شود 😁 حریم بین شما شکسته می شود 👧فرزندان آسیب می بینند👶 🔥آتش کنیه و انتقام شعله ور می شود🔥 🦂عیبهای شما آشکار می شود 🦂 💞 هر وقت از رفتار همسرتان ناراحت شدید در اولین قدم خودتان را آرام کنید       و هیچ اقدام عجولانه ای نکنید ‌ ‌‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
قطعا یكی از مهم‌ترین نقش‌های مردان در زندگی، نقش پدر بودن است. پدر در زندگی پسر نقش بسیار مهمی را ایفا می‌كند، یعنی پسرها به گفتار و رفتار پدرشان نگاه و از آن تقلید می‌كنند. آنها به پدرشان به دیده احترام نگاه می‌كنند و اعمال و رفتار او را معیار خوبی و بدی قرار می‌دهند و از آنها الگو برمی‌دارند. ‌‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
♥️🍃 گاهی هم به خودت سر بزن! حالِ چشمهایت را بپرس و دستی به سر و روی احساست بکش؛ رو به روی آیینه بایست و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر وَ با صدای بلند به خودت بگو که "تو" تنها دارایی من هستی؛ بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی ، تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم! برای خودت وقت بگذار ، با مهربانی دستت را بگیر و به هوای آزاد ببر . نگذار احساس تنهایی کنی ، نگذار ابرهای سیاه، چشمهایت را از پا دربیاورد. مطمئن باش هرگز کسی دلسوزتر از تو نسبت به تو پیدا نخواهد شد! ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
❤️🍃❤️ 🔖آقایون خوبه بِدونن: درسته که شما سرِ کار، در حال تفریح نبودید؛ اما قبول کنید به‌خاطر ارتباطات اجتماعی و ساعت‌ها هم‌صحبتی با مراجعان و همکاران، نیازهای اجتماعی شما برطرف شده. 🔖اما خانوم شما، اگر هم با بچه‌ها گفت‌وگویی داشته یا تلفنی با خانواده‌ش صحبت کرده، اما هنوز با چیزی که بهش «ارتباط اجتماعی» گفته میشه، فاصله زیادی داره. 🔖پس موقع رسیدن به خونه، یکی از مهم‌ترین کارهای شما همین میشه که با خاموش‌کردن تلویزیون و کار نکردن با گوشی، خانومتون رو حداقل به یک ساعت گفت‌وگوی شیرین و جذاب دعوت‌ کنید. ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
وقتی همسرتون عصبانیه با جملات زیبا... ازهمسرخوددلجویی کنید یک جمله ی شورانگیز، میتواندطوفانی ازخشم وغضب ونفرت راخاموش کند وبنای زندگی را، ازخطرات گوناگون دورسازد... ‌‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
تکنیک فن بیان در دعواها ▪️ تاجایی که میشه احترام بزارید "حتی اگر احترام نبینید! ▪️فراموش نکنید دعوا لحظه ایه و بزودی تموم میشه پس تامیتونید سعی کنید از گفتن حرفای نامربوط پرهیز کنید! ▪️این رو مطمعن باشید که تمام حرفها از رو خصومت نیست و بعضی حرفها رو بی منظور خواهید شنید! ▪️آرامش خودتون رو حفظ کنید و قبل از زدن هر حرفی تکنیک ٣ثانیه مکث رو اجرا کنید تا کلمات اشتباهتون تا جای ممکن کمتر بشه! ‌‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداے مهربانم دست نیاز را به درگاه تو دراز میڪنم و از تو میخواهم ڪه آرامش، برڪت، سلامتی عشق، بخشش و امنیت را براے همه دوستان و عزیزانم ارزانی‌ داری درپناه_خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا🤲 ✨دوستانی دارم چون گل ✨زندگشون را ✨شاد و عاشقانه ✨پراز مهر و محبت ✨پراز لبخند ✨پراز مهربانی و ✨پراز خوشبختی قرار ده ✨آمیـــن ✨حالتون قشنگ و دلتون آروم ✨ اول هفتتون به زیبایی گل🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 زیاد غمگین نباش و فکر نکن این تویی که متفاوتی و فقط تویی که داری تنها و به دور از آدم‌ها، گوشه‌ای رنج می‌کشی و دیگران، همه آسوده در گاهواره‌ی مسکوت و تاریک شب، بی‌هیچ خیالی به خواب رفته‌اند. شب، همه‌مان همینیم! بیگانگان تنها و سرگردانی در جزیره‌‌ای تاریک، با حجم عظیمی از افکار پراکنده، نگرانی‌های افراطی و پشیمانی‌های بی‌فایده... تنها، غمگین، رنجیده و بی‌پناه اما شبیه به هم؛ هرچند جنس اندوه و طاقتمان فرق می‌کند... ‌ ╭☆°
♥️🍃 من نیز همچو‌ خورشید🌞 دلم، زنده به عشق است♥️ هر صب☕️ح که در آیینه جادوی خورشیدچون می نگرم او همه من، من همه اویم صبح بخیر عزیزم💋🦋♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
قربون صدقه‌های تکراری رو بذارید کنار و بجای گفتنِ چشات چقدر قشنگه، بهش بگید : «این دنیا زیادی تلخه، چون خدا هرچی قند داشته ریخته تو نگاه تو»🩷✨🙊   ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۳۷۰ ........ برا لحظه ای از عالم جدا شدم یاد خاطراتم با ارین افتادم فقط کافی بو
فصل دوم ...... پارت ۳۷۰ ........ برا لحظه ای از عالم جدا شدم یاد خاطراتم با ارین افتادم فقط کافی بود ازش نظر می خواستم ..... شده تا خود صبح می نشست روی مبل و من لباس عوض می کردم و ازش نظر می خواستم سیر نمیشد . اخرین تونیکی که مریم تنش کرد گفت : فرهاد ببین این خوبه ؟ اقا فرهاد جواب داد : عالیه خانوم ..... میگم زودتر حاضر شید بریم پایین . مریم اخماش رفت تو هم : کیانا نمیاد . تکه کیک در گلوی اقا فرهاد پرید : چرا ؟ ..... بیچاره نیلوفر خانوم کلی تدارک دیده . اهسته فنجون قهوه رو داخل سینی گذاشتم و رو کردم سمت هر دو نفرشون : برنامه ام جور نشد بیام ..... شما برید به سلامت . اقا فرهاد هم از جاش بلند شد و رو کرد سمت مریم : ببین همین تونیک اناری رنگه که تنت هست عالیه .... بریم .... دیر بریم و بقیه اومده باشن خجالت می کشم . با رفتن مریم فرهاد .... واقعا دلم گرفت .... ولی واقعا جای من امشب تو اون مهمونی نبود . ناگهان فکری به سرم زد ....حداقل از خونه نشستن و بیکار بودن بهتر بود ..... یه مرکز خرید همین نزدیک ها بود ..... کلی مغازه داشت ..... منم مدت ها بود برا خودم وسایل شخصی نخریده بودم ..... یه مانتو و شلوار مشکی تنم کردم و روسریم رو مدل لبنانی بستم و با برداشتن کیفم از خونه خارج شدم .... کفش های جلوی واحد اقا امیر اینا حکایت از اومدن مهموناش داشت .... انگاری خیلی هم شلوغ شده بود . پاگرد واحد اونا رو رد کردم و خواستم برم سمت حیاط که دیدم چهره ای اشنا از پله ها داره میاد بالا ..... بهروز کیایی .... پیراهن مردانه سفید که استین هاش رو تا کمی پایین تر از ارنج تا زده بود و عینک افتابی که از یقه لباسش اویز بود و شلوار مشکی ..... از دیدنم دهانش باز مونده بود ولی خیلی زود خودشو جمع کرد و به حرف اومد : شمام دعوتید به مهمونی ؟ روی همون پله ایستادم : دعوت بودم ولی جای دیگه برنامه دارم جور نشد بیام اینجا . با خنده به حرف اومد : ولی فعلا که اومدید اینجا . اهسته جواب دادم : اشتباه فکر کردید جناب .... طبقه دوم اینجا خونه بنده هست .... الانم اگر کنار وایستید کنار رد شم برم .... از برنامه ام عقب می مونم . لبخندی کنج لبش جا خشک کرد و به حرف اومد : ای کاش میشد مجرد بودی ..... عاشق هم نبودی ..... باهم اشنا میشدیم .... زن عمو مهوش خیلی تعریفتون رو کرده بود ..... از اون تعریف ها فقط قلبم اب شد .... چون شما رو عاشق یکی دیگه پیدا کردم .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۳۷۰ ........ برا لحظه ای از عالم جدا شدم یاد خاطراتم با ارین افتادم فقط کافی بو
فصل دوم ...... پارت ۳۷۱ ....... کلافه سری تکون دادم : اقا بهروز میشه برید کنار ؟ .....وقتم واقعا داره گرفته میشه ...... گفتن این حرفا هم دردی دوا نمیکنه از شما ..... پس چه فایده داره مطرح کردنش .... برا شما هم دختر خوب و عاشق ریخته پر ..... فقط کافیه چشم بچرخونی یکم . سرش رو انداخت پایین و کنار ایستاد : حالا نمیشه یکم باهم صحبت کنیم .... شاید یه جایی راهمون یکی شد . تیز برگشتم سمتش : مثل اینکه دارم اب تو هاون می کوبم ..... اقای محترم من به درد شما نمیخورم .... اون مهوش خانوم بیچاره هم فکر می کرد که اگر منو با یکی سمج مثل شما اشنا کنه حالم خوب میشه ولی حال من با هیچی خوب نمیشه .... خواهشا دیگه پا پیچ من نشید . اهسته تکیه داد به دیوار راه پله : باشه ... پا پیچ نمیشم .... خیر پیش . دیگه واینستادم تا حرف بزنه و به ضرب از باقی پله ها اومدم پایین و رفتم سمت ماشینم روشنش کردم و از حیاط اومدم بیرون . مرکز خرید خیلی شلوغ بود .... هر کسی داشت یه خریدی انجام می داد ...‌‌. یه شومیز بنفش که استینش گیپور بود و مروارید دوزی داشت و حریرش خیلی لخت بود چشمم رو گرفت ..... پشت ویترین داشتم نگاهش می کردم . یاد حرف ارین افتادم که یه باری واسم لباس رنگ بنفش خریده بود که گفت : تاریخ میگه ملکه ها فقط حق استفاده از رنگ بنفش رو داشتن ...... ملکه ی منم باید بنفش تنش کنه ‌ . از یاد اوری خاطراتم خنده روی لبم نقش بست و رفتم داخل مغازه و اون شومیز و چند دست لباس دیگه رو خریدم و اومدم بیرون . نزدیک دو ساعت بود که داشتم تو مرکز خرید می چرخیدم .... کلی خرید هم کرده بودم .... پاهام درد گرفته بود .... دستام پر از وسیله و پاکت بود ..... از اونجا اومدم بیرون و وسایلم رو چپوندم داخل ماشین .... یه پتیزا و ساندویچی توجهم رو اون ور خیابون جلب .... خیلی هم گرسنه بودم ولی روم نمیشد برم اونجا و تنهایی پشت میز بشینم و بخورم . کیفم رو گرفتم و رفتم اون سمت خیابون و برا خودم ساندویچ سفارش دادم و بعد از حاضر شدنش اومدم نشستم پشت فرمون و شروع کردم به خوردن . این اولین باری بود که غذام تنهایی بهم چسبید .... اون جوری که خودم می خواستم بودم .... کسی واسم حس دلسوزی و ترحم نداشت .... کسی نگران حالم نبود .... خودم بودم ..... خود واقعی کیانا . ساندویچم که تموم شد ساعت حوالی ۱۰ شب بود که راهی خونه شدم .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۳۷۱ ....... کلافه سری تکون دادم : اقا بهروز میشه برید کنار ؟ .....وقتم واقعا دا
فصل دوم ....... پارت ۳۷۲ ....... دلم می خواست زودتر برسم خونه و استراحت کنم چون پا درد امونم رو بریده بود .... وارد خیابونی که اپارتمانمون داخلش بود شدم دیدم نیلوفر جلوی درب داره یه دسته گل رو از یه راننده موتوری می گیره ..... راننده سرش کلاه کاسکت داشت و کلا صورتش پیدا نبود . موتوری که از جلوی نیلوفر رد شد ..... چند لحظه بعد نیلوفر همون جلوی در نقش زمین شد .... پدال گاز رو بیشتر فشار دادم تا رسیدم جلو درب خونه و از ماشینم پیاده شدم ..... نیلوفر روی زمین نشسته بود و دسته گل درست روی پاهاش بود .... رنگش به سفیدی میزد ....‌ چند باری اروم به صورتش زدم ولی انگاری تو این عالم نبود ‌.... چشمش باز بود ..... نفس می کشید ولی خیره شده بود ..... اروم از درب اصلی یکم فاصله دادمش و کشیدمش داخل و درب رو بستم . یه چندبار دیگه صداش زدم بی فایده بود ...... دسته گل از دستش افتاده بود ..... خواستم از کنارش بلند شم برم اقا امیر رو صدا بزنم که بیاد دوباره چشمم به گل خورد ..... یه عکس بهش سنجاق شده بود ..... عکس نیلوفر و مردی که اون روز که از مشهد اومده بودم اومده بود اینجا و چرندیات می گفت .... ارسلان بود ..... یعنی اون موتوری ارسلان بود که نیلوفر این طور یخ کرده بود . گل رو رها کردم .... حال نیلوفر مهم تر بود .... هنوز تعدادی کفش جلو در خونه اقا امیر اینا بود ...... ولی بیشتر مهموناش رفته بودن ..... با عجله زنگ واحد رو زدم ..... که خود اقا امیر که فکر می کرد نیلوفر پشت دره درب رو باز کرد و بدون اینکه نگاه کنه .... یعنی نگاهش سمت دیگه بود به حرف اومد : خانومی کلید نبرده بودی ؟ محکم ولی اهسته به حرف اومدم : ببخشید اقا امیر مزاحم شدم . تازه فهمید خانومش پشت در نیست که به خودش اومد و سرش رو انداخت به زیر : اِ ..... شرمنده ..... شما چرا نیومدی امشب ؟ ...... من فکر کردم نیلوفره ..... چون یکی گفت یه بسته اورده واسش رفت بگیره . پریدم وسط حرفش : اقا امیر اومدن نیومدن من مهم نیست ..... نیلوفر کنار درب اپارتمان حالش بد شده . رنگ اقا امیر برا لحظه ای پرید .... ولی بلافاصله از کنارم رد شد و از پله ها سرازیر شد پایین .... با دیدن نیلوفر که بی حال به دیوار تکیه داده بود و رنگ به رو نداشت و به یه نقطه خیره شده بود ..... رفت کنارش زانو زد . حالا بهروز کیایی و مریم و فرهاد و یه مهمون دیگشون هم اومده بودن بیرون .....‌ اقا امیر چندبار بلند صداش زد : نیلوفر ...... نیلوفر ......‌ نیلوفر .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
در جریانی که؟ تصور کردنت با    هرکسِ دیگه منو میکشه ؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎  ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
عشق جانم... تو نقطه‌ی شروع تمام اتفاقات خوب زندگیمی   ‌ ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi