حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: #رمان_فرشتهیمن #قسمت_18 اخم کرد و گفت: +این فضولیا به تو نیومده دختر جون لبخند دندون نمای
...:
#رمان_فرشتهیمن
#قسمت_19
استاد داشت بقیه اسم هارو میخوند ولی از وقتی که اسم زهرا رو خونده بود،پچ پچ ها و خنده های ریز مثل همیشه تو کلاس شروع شده بود.برای اولین بار از این پچ پچ ها اعصابم خورد بود ولی نمیتونستم حرفی بزنم.با اخم به تابلوی کلاس خیره شده بودم و داشتم حرص می خوردم که چرا زهرا اینقدر دیر کرده که یکدفعه در باز شد و زهرا اومد تو.یه عذرخواهی کرد و نشست سرجاش.
تازه لبخند روی لبهام نشسته بود که تیکه انداختنهای بچه ها شروع شد و اعصابم رو خورد کرد.استاد بعد از ساکت کردن بچه ها بلند شد و با عصبانیت رو به زهرا گفت:
+خانوم مهدوی!از این به بعد حق ندارید سر کلاس من دیر بیاید وگرنه این ترم میندازمتون.باید قبل از من سر کلاس باشید
زهرا بلند شد وخیلی آروم گفت:
+استاد،من قول میدم که همیشه تا تموم شدن حضور و غیاب شما سر کلاس باشم.
استاد بدون اینکه جوابشو بده چشم غره ای بهش رفت و برگشت سمت تابلوی کلاس و درس رو شروع کرد.
کلاس که تموم شد رفتم سمت زهرا و بهش سلام گفتم.اونم با مهربونی همیشگیش که شرمنده ام میکرد جوابم رو داد و حالم رو پرسید.
گفتم:
_زهرا،حالا نمیشه بزاری وقتی رفتی خونه نمازت رو بخونی که اینقدر حرف بهت نزنن؟من واقعا نمیتونم تحمل کنم.
بعد سرم رو مایین انداختم و آروم و با خجالت گفتم:
_میدونم من خودم همیشه جزو کسایی بودم که بهت تیکه مینداختم و مسخره ات میکردم ولی حالا که بیشتر شناختمت نمیتونم این وضعو تحمل کنم
دستم رو گرفت و گفت:
+لذت نماز اول وقت اینقدر زیاده که دلم نمیاد بزارم بعدا بخونم.وقتی نماز از اول وقت میگذره دیگه تنبلیم میاد واون لذت خاص ارتباط باخدا رو ندارم.به قول آیت الله بهجت:"نماز مثل لیموشیرین میمونه.هرچی بگذره شیرینیش رو از دست میده و تلخ تر میشه"اونوقت دیگه رغبتی به خوندنش نیست.اینا خودشون باید ساعت کلاس رو طوری تنظیم کنن که با اذان برخورد نداشته باشه.
وقتی رسیدیم در اتاق رئیس دانشگاه،ایستاد و گفت:
+من دارم میرم داخل تا همین موضوع رو بهشون بگم.اینجا میمونی یا میای تو؟
_من همینجا منتظر هستم.تو برو بگو و بیا
همونجا دم در وایساده بودم و صداش رو می شنیدم که میگفت:
+آقای دادرس،شما یه ربع ساعت کلاس هارو عقب بندازید تا ماهم به نمازمون برسیم.باور کنید یه ربع به هیچ جایی برنمیخوره و ماهم از نماز اول وقت جا نمی مونیم.به هرحال ما مثلا تو کشور اسلامی هستیم و باید به نماز اهمیت داده بشه دیگه
+آخه ما همین چند وقت پیش یه ربع ساعت کلاس ها رو عقب انداختیم.ولی حالا من بازم فکرهامو بکنم ببینم اگهامکانش باشه یه ربع یا نیم ساعت کلاس ها رو عقب بندازیم
زهرا هم تشکر کرد و از اتاق اومد بیرون.لبخند زد و گفت:
+بریم؟
_بریم
رفتیم تو حیاط.زهرا گفت:
+نظرت چیه...
#زینب_شهبازیزاده
#ادامه_دارد...