eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
👆🏻حدیث‌نوشت ♥️ ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: ✨✨✨ #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_11 هیچ چیز مدل بالایی تووسایل خونشون نمی دیدم ولی همشون در عین ساد
...: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 همونطور داشتم به رفتنش تو اتاق نگاه کردم که مامانش نشست سرسفره و گفت: +دخترا بیاید سر سفره.غذا سرد میشه از دهن میفته ها منتظر موندم‌زهرا اومد سمتم و با هم رفتیم و سر سفره نشستیم و مشغول خوردن شدیم.خیلی وقت بود که مزه غذای خونگی واقعی و حسابی رو نچشیده بودم.با اینکه عادت نداشتم روی زمین غذابخورمو همیشه سر میزغذاخوری خورده بودم ولی اینقدرخوشم اومده بود که برام مهم نبود روی صندلیم یا روی زمین. داشتم میخوردم که دیدم خواهرش از اتاق اومد بیرون و رفت تو آشپزخونه.وضوگرفت و رفت یه گوشه شروع کرد به نمازخوندن.با خودم فکر کردم که چه حوصله ای داره با این خستگی میاد وایمیسه نماز میخونه.بیکارن مردم.خب اول میومدی غذا میخوردی بعد میرفتی سر نمازت دیگه.خدا که فرار نمیکنه. ... چهارشنبه که رفتم دانشگاه،مینو و ستاره و لیلا با دلخوری اومدند سمتم.یه جورایی حق داشتن که ناراحت باشن ولی خب من اینقدر فکرم درگیر بود که نمیتونستم فعلا چیزی بهشون بگم.ستاره با اخم گفت: +علیک سلام نیلوفر خانوم.چیه دیگه ما رو تحویل نمی گیری؟مثل اینکه دوست بهتر پیدا کردند خانوم و از همون اول با هم رفت و آمد پیداکردند بعدش هم با دست به زهرا اشاره کرد که ازشانس بد من همون لحظه زهرا برگشت طرف ما و دید که ستاره داره اون رو بادست نشون میده.ولی چیزی نگفت و سرش رو انداخت پایین و رفت.قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم و از خودم دفاع کنم،مینو گفت: +از این به بعد میتونی بری با همون دوست جدیدت که هنوز از راه نرسیده میری خونشون.اگه بخوای میتونی ازشنبه چادر سرت کنی بیای عزیزم بعد هم پوزخند زدند و از کنارم رد شدند.دنبالشون دویدم ورفتم جلوشون وایسادم و گفتم: _بخدا اونطوری که شما فکر می کنید نیست.فقط میخواستم ببینم حرف حسابش... ولی اونا بدون توجه از کنارم گذشتن و نذاشتن به حرفم ادامه بدم.مینو با عصبانیت گفت: +واقعا فکر نمیکردم اینقدر نمک نشناس و بی وفا باشی.متاسفپ برات با ناراحتی رفتم سرم رو گذاشتم رو دیوار و شروع کروم به گریه کردن.آروم آروم اشک می ریختم؛خیلی ناراحت بودم. اونروز سر کلاس هیچی از درس دادن معلم ها نفهمیدم و همش تو فکر دوستام و حرفهای زهرابودم.وقتی هم داشتم از کلاس بیرون میرفتم دیدم که دوستام دارن به امیر و مسعود-دوتا از پسرهای دانشگاه-یه چیزایی میگن و اون دوتا هم با تعجب خیره شده بودند به من و با تاسف سر تکون می دادند. وقتی رسیدم خونه سریع رفتم تو تلگرامم تا باهاشون صحبت کنم و بگم که اشتباه فکر می کردند ولی همشون بلاکم کرده بودندو به تلفنمم جواب نمیدادن.باورم نمیشد.احساس تنهایی و شکست می کردم.نشستم رو تخت و باصدای بلند شروع کردم به گریه کردن😭آخه چرا من اینقدر بدشانسم. شنبه وقتی رفتم دانشگاه مستقیم رفتم سمت زهرا که یه گوشه تو حیاط نشسته بود و درس میخوند.با عصبانیت گفتم: _همش تقصیرتوعه،به خاطر تو،به خاطر اینکه اومدم خونه تو،همه دوستام باهام قهر کردند،حتی من رو بلاک کردند.می فهمی؟بلاکم کردن جواب تلفنم رو نمیدند.حتی نگاهمم نمیکنند بلند شد و بغلم کرد.همین کافی بود تا بزنم زیر گریه و به هق هق بیفتم.با همون لحن آرومش گفت: +متاسفم عزیزم.امروز میرم وباهاشون صحبت میکنم و میگم که من ازت خواستم که بیای خونمون و باهم حرف بزنیم.براسون سوء تفاهم پیش اومده. درکشون کن ... با کمال میل شنوای حرفهاتون هستم @shahid_gomnam_3_1_3 https://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb 🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_12 همونطور داشتم به رفتنش تو اتاق نگاه کردم که مامانش نشست سرس
...: 🌸🌸🌸 سرم رو از روی شونش بلندکردم و گفتم: _اونا از تو بدشون میاد.حرفتو باور نمی کنن.اصلا دلشون نمیخواد توروبینن.الکی زور نزن.فایده ای نداره لبخندی زد و گفت: +می دونم ولی من تلاشم رو می کنم که قانعشون کنم. توی راهروی ساختمون دانشگاه نشسته بودم و داشتم دوستام رو نگاه می کردم که بی توجه به من داشتند از پله ها بالا می رفتند،خیلی حال و روز بدی داشتم همش فکر‌میکردم چطور اینقدر سریع‌منو قضاوت کردند که یکدفعه صدای زهرا رو از کنارم شنیدم: +خانوم بخشی(مینو)!یه لحظه همه دوستام برگشتند و نگاهش کردند.منم داشتم با تعجب نگاه میکردم ببینم چی میگه.حوصله دردسر‌نداشتم ولی گلا همیشه عاشق هیجان بودم گفت: +یه کاری باهاتون داشتم.با همتون.اگه میشه چند لحظه باهاتون صحبت کنم. مینو با اخم گفت: +ما حرفی با تو نداریم میخواستن برگردن و برن که دوباره زهرا گفت: +یه لحظه وایسید و به حرفهای من گوش بدید.شما نباید سر یه قضیه به این کوچیکی زود قضاوت کنید و رابطه تون رو با دوستتون بهم بزنید.اون خودش دوست نداشت که بیادخونه ما.من ازش خواستم که... که همون لحظه لیلا حرف زهرا رو قطع کرد و با عصبانیت چند تا پله رو اومد پایین وگفت: +آره شما مذهبیا همتون اینطوریید.کاملا عادیه؛شما همیشه با حرفهاتون دیگران رو خام می کنید.نیلوفر ساده هم گول حرفهای تو رو خورد و سریع خودشو تیلیم تو کرد.شما همتون بی شعورید.شما... همون لحظه یکی از پسرهای مذهبی دانشگاه اومد جلو و گفت: +بس کنید لطفا خانوم؛به حراست خبر میدما که زهرا برگشت و آروم به اون پسر گفت: +بزارید حرفش رو بزنه اون پسر مذهبیه هم سرش رو انداخت پایین،رفت عقب و با عصبانیت بهشون نگاه می کرد.وقتی به خودم اومدم و اشکهام رو پاک کردم و به دور وبرم نگاه کردم،متوجه شدم که نصف بچه هاجمع شدند و دارند به این مهلکه لعنتی نگاه می کنند.نمیدونستم چیکار کنم.لیلا به داد زدنش ادامه داد: +آره بزار حرفم رو بزنم.بزار بگم چقدر دلم خونه.هرجا میریم باید چن تا از شما سیاه پوشا و ریشو ها مزاحم کارمون باشند.ولمون کنید تو رو خدا.ما از شما بدمون میاد.شما گیر کردین تو هزارسال قبل به ما ربطی نداره. بزارید زندگیمونو بکنیم.دوستمونو ازمون گرفتی خیالت راحت شد؟ چن تا از دختر ها اومدند و لیلا رو بردند تا آرومش کنند.زهرا هم بدون توجه به نگاه های بقیه از پله ها اومد پایین.چند تا خانوم و آقای مذهبی رفتند سمتش.یه سریشون شروع کردند به سرزنش کردنش که: +چرا بهشون هیچی نگفتید؟زدن شما رو جلوی همه خورد کردن.فقط وایسادید نگاهشون کردید؟ بعضی هاشون هم با کار زهرا موافق بودند و می گفتن سکوت بهتره. تو کل تایم کلاس هیچ کدوم از دوست هام حتی نگاهمم نکردند.منم سعی کردم کاری به‌کارشون نداشته باشم و به جای اونا... ... نظراتتون🙃 @shahid_gomnam_3_1_3 https://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb 🌸🌸🌸
💠صلوات خاصه امام موسی کاظم علیه‌السلام ✨اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِينِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَرِّ الْوَفِيِّ الطَّاهِرِ الزَّكِيِ‏  پروردگارا درود فرست بر امام امين و معتمد خلق حضرت موسى بن جعفر كه نيكوكار و وفادار و پاك و مهذب است. ✨النُّورِ الْمُبِينِ (الْمُنِيرِ) الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ عَلَى الْأَذَى فِيكَ‏  نور علمش مبين احكام الهى آنكس كه همه عمر با كمال كوشش و اجتهاد در انجام وظايف امامت بر آزار امت در راه رضاى تو صبور و شكيبا بود. ✨اللَّهُمَّ وَ كَمَا بَلَّغَ عَنْ آبَائِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِكَ وَ نَهْيِكَ وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ  اى خدا چنانكه از پدران آن امام آنچه نزد او وديعه بود از امر و نهى دين تو همه را بخلق رسانيد و بار فرمان الهى را به راه شرع و طريق مستقيم برد. ✨وَ كَابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَ الشِّدَّةِ فِيمَا كَانَ يَلْقَى مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ‏ و با اهل غرور و سختگيران و در آنچه از جهال قومش ميكشيد مقاومت كرد و رنج برد. ✨رَبِّ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ وَ أَكْمَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِمَّنْ أَطَاعَكَ وَ نَصَحَ لِعِبَادِكَ إِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ  پس اى خدا تو بر آن بزرگوار درودى فرست بهتر و كاملتر از هر درود و رحمت كه بر احدى از بندگان مطيع خود و ناصحان بندگانت فرستى كه البته تو خداى آمرزنده گناه خلق و مهربان در حق بندگانى. ♥️ ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💞 ✅تمرین کنید تا از کنار بعضی از مسایل سُر بخورید و رد بشید تا اینکه بخواهید باهاشون برخوردی کنید که دردسر ساز بشه و نشه جمع و جورش کرد! ✅همیشه و در هر شرایطی، حامی و پشتیبان همسرتون باشید و او را در شرایط سخت و دشوار زندگی تنها نگذارید! ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: 🌸🌸🌸 #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_13 سرم رو از روی شونش بلندکردم و گفتم: _اونا از تو بدشون میاد.حرف
...: 🍂🌺🍂🌺🍂 منم سعی کردم کاری به کارشون نداشته باشم و به جای اونا فقط حواسم به زهرا بود.نمیدونستم براش دلسوزی کنم یا از دستش ناراحت باشم که باعث شد رابطه من و دوستام به هم بخوره؛ولی خودم هم میدونستم که تقصیر اون نبود.خودم خواسته بودم که دوباره باهاش حرف بزنم.یه جورایی هم خوشحال بودم که ذات واقعی دوستامو شناخته بودم.دوستایی که تو مواقع سختی آدمو ول کنن که دوست نمیشن ... کلاس که تموم شد رفتم خونه و مستقیم روی مبل دراز کشیدم.خیلی فکرم درگیربود.دلم میخواست بازم باهاش حرف بزنم.احساس میکردم مثل یه آهنربا بود که ناخودآگاه منو به سمت خودش می کشوند. بعدظهر ساعت5 آماده شدم و رفتم دم در خونشون. رفتم نزدیک و دیدم چند تا خانم چادری دم ساختمون وایسادند و دارن باهم حرف میزنن.تا رفتم نزدیک یکیشون گفت: +خیلی خوش اومدی عزیزم.با کسی کار داشتی؟ با مِن و مِن گفتم: _با خانوم مهدوی کار داشتم. با تعجب یه نگاهی به سرتا پام انداختند و گفتند: +اممم..آها برای برنامه اومدی؟منزلشون طبقه دوم واحد پنجه.بفرما بالا تعجب کردم.چه برنامه ای بود؟دفعه قبل که چیزی دربارش نگفته بود.شاید نمیخواست من بدونم!رفتم بالا و دیدم در خونشون بازه و کلی کفش زنونه جلوی در جفت شده.با احتیاط و تعجب زیاد،آروم رفتم تو خونه.حدود60تا خانوم که اکثرشون چادری بودند و شاید حدودا فقط ۱۰ تاشون بدون چادر بودند تو خونه نشسته بودند.یه خانمی هم روی صندلی نشسته بود و با لحن گیرایی داشت صحبت میکرد.با خودم گفتم: _وای😏!سخنرانی؛کلا مثل این‌که من شانس ندارم بعدش هم سر گردوندم و وقتی دیدم زهرا و مامانش مشغول پذیرایی هستن،رفتم و یه گوشه نشستم تا سرش‌خلوت بشه.سنگینی نگاه های اطرافم به خاطر آرایش و نوع لباسم اذیتم میکرد ولی به روی خودم نیاوردم.داشتم با ناخونهام ور می رفتم و مثلا خودمو از زیر‌نگاه های دیگران نجات میدادم که یه نفر جلوم وایساد و گفت: ... هر چی بگین با کمال میل میشنوم😊 @shahid_gomnam_3_1_3 https://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb 🍂🌺🍂🌺🍂
💞 ❌هرگز اجازه ندید که دیگران به اسم دلسوزی و راهنمایی و تجربه و ترحم به حریم خصوصی زندگی شما راه پیدا کنند!هر کسی باید سبک زندگی خودشو شخصا طراحی کنه و نسخه ها و رونوشت زندگی دیگران به درد اشخاص دیگه نمی خوره! ✅گاهی وقتها خیلی بهتره که از خواسته های خودتون به نفع دوام و بقای خانواده صرف نظر کنید! ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💞 ✅تمرین کنید و خیلی خوب یاد بگیرید که اولین و مهمترین فرد زندگیتون، همسرتونه و نه خانوادتون! ❌هیچ وقت مترجم و وکیل مدافع خانواده ی خودتون نباشید و تلاش نکنید از کارهاشون دفاع کنید یا اونها رو برای همسرتون با ترجمه کردن توجیه کنید! ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
زندگی یعنی صدای تو ، هوای تو ، نگاه تو ، عطر تو ، عشق تو ، آخ عشق تو !...❤️ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💞 ✅اگر اشتباهی رو مرتکب شدید، صادقانه آن را بپذیرد و جبرانش کنید و البته فراموش نکنید که بهترین نوع عذرخواهی، علاوه بر دلجویی کردن، تکرار نکردن اشتباه و تغییر رفتاره! 🌺مراقب شیرازه‌ی زندگیتون باشید تا به واسطه ی خودخواهی ها، ندانم کاریها و تعصبات غلط و نابجا از هم پاشیده نشود. ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💞 ❌هرگز به همسرتون توهین نکنید و اون را تهدید نکنید، چون با این کار به انتخاب خودتون و دراقع به خودتون توهین می کنید! ✅یادتون باشه که زندگی مشترک رینگ بوکس و نزاع نیست و برد و باخت یک‌طرفه نداره. یا هر دو نفر با هم برنده میشن یا هر دو با می بازند! ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: 🍂🌺🍂🌺🍂 #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_14 منم سعی کردم کاری به کارشون نداشته باشم و به جای اونا فقط حوا
...: 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 +بفرمایید. سرم رو بلند کردم تا چایی بردارم که دیدم زهراست.تا منو دید لبخندی زد و گفت: +عه تویی نیلوفر؟اینجا چیکار میکنی؟چرا نگفتی میای؟ چایی رو برداشتم و آروم گفتم: _راستش اومده بودم باهات حرف بزنم که دیدم سرت شلوغه.گفتم وایسم تا وقتی سرت خلوت شد اگه اشکالدنداره یه جند دقیقه باهم حرف بزنیم. بالبخند گفت: +ما همیشه روزهای شنبه بعدظهرها تو خونمون سخنرانی و زیارت عاشورا داریم.اگه دوست داشته باشی میتونی از این به بعد بیای. حالا بیا بریم کارت رو بهم بگو _حالا هستم.سرت خلوت شد بگو بیام پیشت.الان به کارت برس لبخند زد وچایی رو برد به نفربعدی تعارف کرد.همونطور که سرم پایین بود و با نعلبکی و قندم ور میرفتم برخلاف میلم حرفهای خانومه رو هم می شنیدم: +خانمای عزیز،میدونید منشاء همه مشکلات ما از کجاست؟دقت کنید،نمیگم بعضی از مشکلات،میگم همه مشکلات.مشکلات ما فقط و فقط یه دلیل داره و اون هم بخاطر اینه که ما از خدا دور شدیم و امام زمان(عج)رو فراموش کردیم.بعضی وقت ها هم فکر می کنیم خیلی خوشیم و مشکلی هم نداریم ولی اینطوری نیست.ما فقط به خاطر این که دردهامون رو حس نکنیم میایم سرمون رو به یه کار الکی دیگه گرم می کنیم که البته هیچ وقت هم ارضا نمی شیم.شما بیا یه هفته به خودت بگو(خدایا من این هفته به خاطر تو،به خاطر امام زمان(عج)این گناه کوچیکم رو ترک می کنم.)من ضمانت می کنم،ضمانت میکنم که اثرش رو تو زندگیت می بینی.اصلا بیا به خاطر ترک گناهت از خدا یه چیزی بخواه.سعی بکن که این چیزی که میخوای،بزرگ باشه.نگو خدا نمیتونه.نه،اتفاقاخدا بزرگتر از این هم میتونه؛هر چقدر چیز بزرگتری بخوای بهتره... ما خدا رو دست کم گرفتیم.بگو‌خدایا من این گناه رو ترک می کنم تو هم فلان چیز رو به من بده.ببین اگه خدا نداد!مطمئن باش که می ده.حتی بیشتر از اون چیزی‌که میخوای بهت میده. داشتم به حرفهاش گوش میکردم که یه دستی نشست روی شونه ام.سرم رو بالا گرفتم.زهرا با لبخند داشت نگاهم می کرد.آروم گفت: +بلند شو بریم توی اتاقم انتظار داشتم بخاطر اتفاق امروز از دستم ناراحت باشه و من رو مقصر بدونه ولی اصلا به روی خودش نیاورد.من اگه‌جاش بودم واقعا عصبانی میشدم و به غرورم برمیخورد. رفتیم و نشستیم روی تختش.پاش رو روی اون یکی پاش انداخت‌و با مهربونی گفت: +بفرما عزیزم همونطور که به دیوار اتاقش که از عکس شهدا پر بود نگاه میکردم پرسیدم: _از دست من ناراحت نیستی؟ +نه.چرا فکر میکنی باید ناراحت باشم؟ _تو امروز بخاطر من رفتی و اون جوری جلوی همه ضایع شدی. +آدم اگه عاشق ... ... نظری،انتقادی باشه خوشحال میشم @shahid_gomnam_3_1_3 https://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸