eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_19 استاد داشت بقیه اسم هارو میخوند ولی از وقتی که اسم زهرا رو خونده
...: +نظرت چیه بریم دوتا کاسه آش بخوریم؟تو این هوای سرد آش خیلی میچسبه _آره بریم.من خیلی سردمه.این نزدیکی جایی هست آش بفروشه؟ چشمکی زد و با خنده گفت: +آره من میشناسم.آش های خوبی هم داره.میریم اونجا؛نزدیکه رفتیم سمت جایی که آش می فروختند.تو راه بیرون رفتن از دانشگاه،سنگینی نگاه یه سری از دخترا و پسرای دانشگاه،وقتی که منو کنار یه دختر چادری می دیدند اذیتم میکرد ولی سعی کردم به روی خودم نیارم.به هرحال میتونستم به اونا حق بدم.چون من از کسایی بودم که به شدت از چادریا و مذهبیا متنفر بودم ... شب که مامانم از سرکار اومد،بعد از عوض کردن لباسهاش اومد تو اتاقم و گفت: +نیلوفر،بابات که گشنش نیست شام نمیخوره.تو نیمرو می خوری برات درست کنم؟ دراز کشیدم روی تخت؛آهی کشیدم و با اعتراض گفتم: _ای بابا!مامان،من شبیه نیمرو شدم.یه غذای دیگه بلد نیستی درست کنی؟بخدا دلم برای یه غذای خوشمزه خونگی تنگ شده +تو که میدونی من از سرکار میام خسته ام.تازه وقت هم کمه.تا بخوام یه غذای خوب درست کنم و بخوری شده نصف‌شب.ولی میرم ببینم چی میتونم برات درست کنم به زور لبخندزدم و سرتکون دادم.مامانم هم از اتاق بیرون رفت. نیم ساعت بعد مامانم صدام کرد و گفت که برم شام بخورم.رفتم بیرون و باکمال تعجب دیدم که کوکو سیب زمینی درست کرده.نزدیک بود ذوق مرگ بشم.واقعا هرکس هم جای من بود ذوق میکرد ... روز جمعه مامانم شیفت بود و بابام هم با دوستاش رفته بود شمال.هرچی به من اصرار کرد که باهاش برم،نرفتم.خوشم نمیومد با دوستای بابا و دختراشون که معلوم نبود چطوری هستن و چه اخلاقی دارن برم گردش. ...
💞✨ توانايی با هم خنديدن به عنوان يكی از مولفه‌های مهم زندگی زناشويی محسوب می‌شود. شوخ طبعی می‌تواند به زوجين كمک كند نگذارند مشكلات پايشان را از گليمشان درازتر كنند! ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هــمــســــ💞ــــرانـہ 💁‍♀ خانم ها هم دوست دارند گاهی شاهد همسرشان در کارهای خانه باشند ؛ 👈 گاهی حتی برای چند دقیقه هم که شده درکارهای منزل به کمک کنید تا بداند کارهای او در خانه به چشم شما می آید... •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حتي خيال نداشتنت هم نماز وحشت را واجب ميكند چه برسد نباشي كه خود قيامت است... ‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
من و تو... با هم لج میڪنیم... بعضی وقتا حرف همو نمیفهمیم... گاهی وقتا با هم ڪنار نمیایم... دعوا میڪنیم... دل میشڪونیم... قهر میڪنیم... اما این یه حقیقته... هیچکس مث من درڪت نمیڪنه... هیچکس مث من غصه ے اشڪاتو نمیخوره... هیچکس مث من دلش پیشت نیست... هیچکس مث من نگرانت نمیشه... هیچکس مث تو واسه من پیدا نمیشه... هیچکس قد تو ڪنار من نیست... هیچکس غیر تو آرومم نمیڪنه.... هیچکس قد تو راز دار من نیست ... ما بے هم نمیتونیم.... بفرست برا همسر جانت😍❤️ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_20 +نظرت چیه بریم دوتا کاسه آش بخوریم؟تو این هوای سرد آش خیلی میچسبه
...: تو‌خونه داشتم آهنگ گوش میدادم؛ دستم رو گذاشته بودم زیر چونه ام و از پنجره بیرون رو نگاه میکردم. وسط آهنگ گوش دادن همش فکرم می رفت سمت حرفهای اون خانومه: (تمام مشکلات ما به خاطر دوری از خداست؛یه گناه کوچیک رو ترک کن و از خدا یه چیز بزرگ بخواه) اعصابم خورد شده بود.یه لحظه هم فکرم‌از حرفهاش دور نمیشد.نمیدونستم باید چیکار کنم.یعنی باید کدوم خوشیم رو کنار میذاشتم تا به یه خوشی بزرگ و خوب برسم؟اصلا واقعا خوشی بزرگ و خوبی وجود داشت؟یعنی من ضرر نمیکردم؟واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم.چشمام رو بستم و خوابیدم. شنبه بعدظهر تو خونه داشتم با گوشیم ور میرفتم که تلفن خونه زنگ خورد.مامانم بود.وقتی تلفن رو برداشتم با ذوق گفت: +سلام عزیز دلم.خوبی؟میگم امروز میای بیمارستان؟میخوام تو رو به همکارام نشون بدم.خیلی تعریفتو کردم دوست دارن ببیننت. خندیدم و گفتم: _وا مامان!مگه من لباسم که‌میخوای منو به اونا نشون بدی؟ اونم خندید و گفت: +دیوونه؛لباس چیه؟میخوام دختر قشنگ تر از ماه خودم رو بهشون نشون بدم بگم چه دختر‌گلی دارم.که فکر نکنن فقط پسر و دخترای خودشون عتیقه ان. بعد دوباره خندید و گفت: +شوخی‌کردم.میای دیگه؟! _با اینکه حوصله ندارم ولی باشه.آماده میشم میام داشتم آماده می شدم که یکدفعه یادم افتاد امروز شنبه است و زهرا اینا تو خونشون سخنرانی دارن.نمیدونم چرا انگار سخنرانی خانومه من رو به سمت خودش می کشید.منی که از اسم سخنرانی حالت تهوع میگرفتم!!!با خودم گفتم حالا که به مامانم گفتم،میرم بیمارستان.آماده شدم وایسادم جلوی آینه آرایش کردم و مانتو جلو باز مشکی با روسری زیتونی که خیلی به صورت سفیدم میومد رو پوشیدم و رفتم پایین. وقتی سوار ماشین شدم دوباره شک و دودلی اومد سراغم.... ....
♦️شش اصل آرامش، برای تو👇 🔸به کسی که به تو اهمیت نمیده، اهمیت نده! 🔸به خلایق هر چی لایق، باور داشته باش! 🔸توقعتو از دیگران، به صفر برسون! 🔸هر کسو نتونستی ادب کنی، بشینو صبر کن تا روزگار ادبش کنه! 🔸هر انسانی به اندازه ی سطح شخصیت و شعور خودش میتونه ارزش تو رو تشخیص بده! 🔸هر کسی که ارزش تو رو ندونست، راهتو ازش جدا کن؛ و اگر امکانش نبود، در ذهنت کم رنگش کن! •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
من و تو... با هم لج میڪنیم... بعضی وقتا حرف همو نمیفهمیم... گاهی وقتا با هم ڪنار نمیایم... دعوا میڪنیم... دل میشڪونیم... قهر میڪنیم... اما این یه حقیقته... هیچکس مث من درڪت نمیڪنه... هیچکس مث من غصه ے اشڪاتو نمیخوره... هیچکس مث من دلش پیشت نیست... هیچکس مث من نگرانت نمیشه... هیچکس مث تو واسه من پیدا نمیشه... هیچکس قد تو ڪنار من نیست... هیچکس غیر تو آرومم نمیڪنه.... هیچکس قد تو راز دار من نیست ... ما بے هم نمیتونیم.... بفرست برا همسر جانت😍❤️ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
••💚❤️💚•• 🍃پیامبر اکرم (ص): بعد از ایمان به خدا نعمتی بالاتر از همسر موافق و سازگار نیست😍❤️
* ✅ اگر بخواهیم محیط خانه گرم و باصفا و صمیمی باشد، فقط باید صبر و استقامت و گذشت و چشم پوشی و رأفت را پیشۀ خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد. 📚در محضر بهجت، ج ١، ص ٣٠٠
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: #رمان_فرشته‌ی‌من #قسمت_21 تو‌خونه داشتم آهنگ گوش میدادم؛ دستم رو گذاشته بودم زیر چونه ام و ا
...: تصمیمم روگرفتم.زنگ زدم به مامانم و گفتم که باید یه جایی برم و نمیتونم برم پیشش.از لحن خداحافظیش فهمیدم که از دستم ناراحت شد ولی من اونجا رو ترجیح می دادم. حرکت کردم و رفتم سمت خونه زهرا.تقریبا یه ربع از شروع سخنرانی می گذشت.رفتم داخل نشستم و به حرفهای خانومه گوش دادم؛وسطای حرفهاش بود: +ما فکر کردیم هرکی بی حجابه شیطانه،هرکی با حجابه فرشته است.نه اینطور نیست؛خواهرای من"حجاب بخشی از ایمانه.با رفتارهامون مسبت به بی حجابا یا بدحجابا اونا رو نسبت به دین و مذهب زده نکنیم. فکر نکنیم اگه کسی چادریه دیگه علیهم السلام شده و هیچ گناهی نمی کنه.توی هرگروهی خوب و بد وجود داره.بعدش هم نیایم هر بی حجابی سر راهمون سبز شد براش مثال آبنبات بدون پوست و سیب پوست گرفته رو بزنیم.این مثال ها خوبه ها ولی قانع کننده نیست برای اون فرد. بجاش بهش بگیم "خواهر خوب من،میدونی شما وقتی حجابت رو رعایت نمی کنی نگاه چند تا مرد همسردار رو به خودت جلب می کنی،؟راضی هستی اون بره خونه با زنش بداخلاقی کنه چون از وقتی تو رو دیده حوصله زنش رو نداره؟میشه گفت نگاه نکن؟نمیشه.بالاخره آدم چشمش میخوره می بینه.بعضی وقتا تو همون یه لحظه نگاه اتفاقی هزارتا بلا و گرفتاری هست.تو رو خدا بخاطر لذت های خودمون خانواده ها رو از هم نپاشونیم.خودت رو می بخشی اگه فهمی یه مرد به خاطر این که خوشگلی تو رو دیده از زنش خسته شده و طلاق گرفته؟اصلا خوشت میاد شوهرت یه روز بیاد خونه و به بهانه های مختلف بگه دیگه از تو خوشم نمیاد بعدش دوروز دیگه با یه زن آرایش کرده خوشگل تر از خودت ببینیش؟ نکنیم این کارهارو.جامعه اگه خرابه به دست ما خراب شده،از اول خراب نبوده که برام جالب بود.تا حالا کسی اینطوری برام درباره حجاب نگفته بود.به قول این خانوم،همیشه مثال شکلات و سیب و حصار دورخونه رو شنیده بودم.... ....