موقع برگشت،گفت: «دایی هر وقت بابای من عمیق میخوابید، اینجور میخوابید چشماش یکمی باز بود».
آنجا فاطمه بابایش رو شناخت و قبول کرد.
از مسئولین معراج پرسیدم شما دیشب گفتید نمیشه کاری کرد؛
گفتند حاج خانم دیشب بعد از دانشگاه دیدیم پیکر پس از هشت روز خونریزی کرده و مجبور شدیم. مجدد پیکر رو غسل بدیم .
موقع غسل به بچه ها گفتم :پیکر آقا مصطفی بهخاطر دخترش خونریزی کرده؛ پس پیکر رو طوری آماده کنید که دخترش قبول کنه،پنبه ها رو از بینی و دهان بیرون آوردیم .
تا فاطمه خانم باباش رو اینجوری ببینه.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa