eitaa logo
ه‍‌ی‍‌ئ‍‌ت‌م‍‌ج‍‌از‌ي|ᴴᵉʸᵃᵗ ᵐᵃʲᵃᶻⁱ
976 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
146 فایل
بسمک یا الله؛ 🌱 مَرا‌بھِ‌گوشھِ‌ۍ‌آغ‌ـوش‌خویٖش‌دَعوت‌کُن🖇 ..؛ ‌مَگر‌بھِ‌جُز‌'‌طُ'‌‌کسۍ‌گوشھِ‌ۍ‌دِلم‌دارم‌حُ‌ـسیـٖن🌱❤️‍🩹 . . !˹ ️ کپی.؟باذکرصلوات برای‌ #ظهور_حجت:) @Azsobhan83❣:ارتباط با مدیر -تولدمونه؛ 🤍🎧 ¹⁴⁰³/¹/⁸ @Heyate_Majazi8 ازجمله‌شرایط‌تب👆⬆
مشاهده در ایتا
دانلود
امام رضا یه حال خوب برای همه مون مرحمت بفرما❤️ . ┄┅┅┄┅ꖒ︎✽✥✼ꖒ︎┅┄┅┅┄ کانال‌🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸 「‌‌‎‌‌ʝσɨŋ↷ @Heyate_Majazii8
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میشه برگردم آقا دوباره🫀؛ | کانال‌🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸 「‌‌‎‌‌ʝσɨŋ↷ @Heyate_Majazii8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه تو بخوای آرومم کنی میتونی حسین ❤️‍🩹. | کانال‌🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸 「‌‌‎‌‌ʝσɨŋ↷ @Heyate_Majazii8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا مولای ما حسین اولین و آخرین رفیق ماست او را از ما و ما را از او دور مفرما...♥️ کانال‌🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸 「‌‌‎‌‌ʝσɨŋ↷ @Heyate_Majazii8
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️♥️ ی وقت نگیری از دلم خودت رو کانال‌🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸 「‌‌‎‌‌ʝσɨŋ↷ @Heyate_Majazii8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ه‍‌ی‍‌ئ‍‌ت‌م‍‌ج‍‌از‌ي|ᴴᵉʸᵃᵗ ᵐᵃʲᵃᶻⁱ
#قسمت_بیست_هفتم #روشنا صبح روز بعد با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم به دلیل خستگی زیاد بعد از ن
12ساعت بعد ..... چشمان خواب آلود خود را باز کردم ؛ نگاهی به اطراف کردم در محوطه ی پایانه بودیم گوشی را در دست گرفتم و نگاهی به ساعت کردم حدود 4 صبح بود از اتوبوس پیاده شدم و به سمت سالن پایانه رفتم فضای آن جا مملو از مسافرانی بود که با چشمان خواب آلوده روی صندلی ها چرت می زنند گوشی در دست را روشن کردم و به سینا پیامک زدم بیداری خفاش ؟! طولی نکشید سینا پاسخ داد تازه داشت خوابم می برد دوباره به ساعت نگاه کردم حدود نیم ساعت تا اذان صبح مانده بود به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا وضو بگیرم ؛ در راه برای سینا نوشتم من تازه اصفهان رسیدم پایانه کاوه هستم دنبال من بیا پنج دقیقه بعد سینا پیامک زد چرا زودتر نگفتی الان خیلی خسته هستم عصبانی شدم بعد از این همه فشار در سفر حالا سینا بازی در آورده است گوشی را کنار گذاشتم و بعد از وضو به سمت نمازخانه رفتم تا نماز صبح بخوانم سینا دوباره پیام داد پنج دقیقه میرسم حدود یک ربع بعد سینا به پایانه رسید در طول مسیر جز سلام و احوال حرفی نزدم زمانی که به خانه رسیدم نماز خواندم و به رخت خواب رفتم با صدای مامان چشمانم را باز کردم صبح بخیر عزیزم چه زمانی رسیدی چرا ما را خبر نکردی ؟! خیلی گرفتار بودم مامان لیلی توضیح داد چه اتفاقی افتاده چرا خودت به ما توضیح ندادی ؟! مامان جان بعد در مورد آن صحبت می کنم از اتاق بیرون رفتم تا صورتم را بشورم مامان میز صبحانه را چیده بود همه دور آن جمع شدیم روشنک عزیز دلم بیا صبحانه بخور رنگ رویت خیلی پریده است به سمت میز رفتن به به روشنک بابا چطور هست ؟! آهی کشیدم چه بگویم مامان چشمانش را ریز کرد و بعد با صدای بلند پرسید با آقای صدر مشکلی برایت پیش آمده است ؟ نگاهی گذرا و عصبانی بابا شما از آقای صدر خواسته بودید با من .... بابا وسط حرف من پرید منظور تو آقا آرش هست لطفا این بحث را تمام کنید ؛ من نمی خواهم با آقای صدر و هیچ کس دیگر در ارتباط باشم. این ارتباط ها از نظر دین و همچنین روان شناسی صحیح نیست ، در آخر عاقبت تلخی برای انسان ایجاد می کند بابا در حالی که با چاقو پنیر را می برید و روی نان می مالید نگاهی به کرد . اما دختر عزیزم من روی آقای صدر بابا لطفا نه ! سینا ناگهان بدون مقدمه وسط صحبت ما پرید . و با صدایی هیجان زده به همه گفت ناهار مهمان روشنک باشد ؟! نویسنده :تمنا😍🍭
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال‌🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸 「‌‌‎‌‌ʝσɨŋ↷ @Heyate_Majazii8
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال‌🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸 「‌‌‎‌‌ʝσɨŋ↷ @Heyate_Majazii8