زمینه خودت بگو....mp3
6.88M
خودت بگو...
🎙حاج مهدی رسولی
بسیار دلنشین
#وفات_حضرت_ام_کلثوم
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
4_5978961919074112142.mp3
4.43M
به هرکی گفتم نوکرم زد زمین منو💔
#مجیدرضانژاد
52.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جان و جانان منی...🫀؛
#حسینستوده | #امامحسن
می گفت :
ما اصلا دعای بی اجابت نداریم ،
میری اون دنیا یهو کلی ثواب میریزن
پات و میگن بیا اینم جواب اون همه
دعاهایی که خواستی و نشد :))
ـ چقدر قشنگ =)🥺
*برای هم دعا کنیم تاثیر زیادی تو زندگیمون داره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسممو نوشتم ، روی ضریحت💙
#حسینستوده | #امامحسین
هیئتمجازي|ᴴᵉʸᵃᵗ ᵐᵃʲᵃᶻⁱ
#قسمت_دهم #روشنا وارد کافه شدیم نگاهی به اطراف کردم واقعا زیباست فضایی دنج ☺️ با کاغذ دیواری های ب
#قسمت_یازدهم
#روشنا
مشغول مطالعه مقاله علمی در سیستم بودم که صدای مامان و سینا را از پائین شنیدم
سینا پسرم گل💐 یادت نره
باشه مامان جان
شما نمی آیید ؟
الان آماده می شوم تا با هم برویم !
مامان دیر شده یک ساعت دیگر ساعت ساعت ترخیص تمام می شود
باشه باشه
از اتاق بیرون آمدم و کنار نرده ها داد زدم
سینا کجا میری ؟
چطور ؟!😎
حالا تو بگو !😐
میرم بابا را بیارم خانه مرخص شده
لبخندی زدم
منم میام سینا در حالی که سرخ شده بود
مگر داریم می رویم عروسی منم می آیم منم می آیم 😶
نگاهی متعجب به سینا کردم
چه خبرت هست ؟!
من دارم میروم شرکت سر راهت منم برسون
خواهر جان چرا متوجه نیستی که شرکت با بیمارستان مسیرش خیلی ...
مامان در حالی که لباس اش را مرتب می کرد چی شده خانه را گذاشتید روی سرتان
روشنک شرکت برای چه میروی ؟
آقای صدر تماس گرفته بود و تاکید داشت برای رسیدگی به پرونده های شرکت سری به آن جا بزنم
مامان که گل از گلش💋 شکفته بود
چرا زودتر نگفتی ؟
سینا نفس بلندی کشید و از خانه خارج شد
من هم رفتم لباس بپوشم نمی دانستم چه لباسی انتخاب کنم
با شناخت منصفانه از که از صدر داشتم می دانستم پوشیدن لباس های👗👡 جلو باز مناسب نیست
اصلا دوست نداشتم در تیرس نگاه های👀 او قرار بگیرم
صدای بوق زدن سینا از پارکینگ شنیدن مامان در حالی که فریاد می زد
چیکار می کنی روشنک عجله کن
از پله ها پائین رفتم
و همراه مامان از خانه خارج شدم .
داخل ماشین صحبت خاصی نکردم بیشتر مامان و سینا مشغول بودند ،با صدای سینا به خودم آمدم
حواست نیست می گویم کی برمی گردی ؟!
دوساعت یا سه ساعت دیگر ...
چند دقیقه بعد سینا ماشین را جلوی شرکت متوقف کرد .
از ماشین پیاده شدم نفسم را در سینه حبس کردم و به طرف ساختمان رفتم .
نویسنده :تمنا 🌵🎄🐚🍄
کانال🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸
「ʝσɨŋ↷
@Heyate_Majazii8
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
کانال🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸
「ʝσɨŋ↷
@Heyate_Majazii8
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
کانال🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸
「ʝσɨŋ↷
@Heyate_Majazii8
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
کانال🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸
「ʝσɨŋ↷
@Heyate_Majazii8
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
کانال🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸
「ʝσɨŋ↷
@Heyate_Majazii8
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
کانال🇮🇷هیئت مجازی🇵🇸
「ʝσɨŋ↷
@Heyate_Majazii8
ما سـاده دلـیم بـﮧ دلـۍ کار نـداریـم😊✋
جز حضـرتـ اربابـ خـریدار نـداریـم😇♥️
◕
أنتـ فے قلبــۍ طُ خـود عشقے♡ـ
◕
دوست من حضورت اینجا اتفاقی نیست
همه دعوت شده آقا هستیم 😍
اینجا میتونی 👇
["💕] #پࢪوفایݪ_مذهبے
["✨"] #مطالب_هیئتی
["💕"] #فیلم_مداحی
["✨"] #تݪنگࢪانہ
["💕"] #مطالب_مذهبی
["✨"] #احکام
داشته باشی
@Heyate_Majazii8✨♥
@Heyate_Majazii8🥰♥
=)'🫀'
ایدی مدیر
@Azsobhan83