مدح حضرت قاسم ابن الحسن سلام الله علیه
پسرِ شیرِ جمل واردِ میدان شده است ...
یاعلی گفته و بی باک رجز خوان شده است
نظرِ بد نخورد صورتِ ماهش ...کامل ..
وسطِ معرکه چون ماه فروزان شده است
جامه ی رزم ندارد به تنش ...این یعنی ..
آینه دارِ حسن ...فاتحِ دوران شده است
زمزمه کرد انا ابنُ الحسن و شور گرفت ..
پسرِ شیرِ جمل قبله ی جانان شده است ..
ارزق شامیِ بی شرم و حیا چون پشّه ست
پیشِ قاسم به نظر خارِ مغیلان شده است
کرد با ضربه ی شمشیر،گل مجتبوی.. غوغایی
ارزق افتاد و همه لشگرش حیران شده است
تازه این شیر شده مثلِ علی... غُرنّده...
چشم خود بسته و شمشیرِ تابان شده است
پدرش... سینه سپر می نگرد از جنّت...
پسرش یل شده و یکسره طوفان شده است
حسنی زاده بهم ریخت همه ی ارض و سما
خانه ی زاده ی مرجانه چه ویران شده است
وَ شهادت شده.. احلی العسلِ این آقا...
زخم تا خورد عمو پاره گریبان شده است
روضه اش را چه بگویم.. که نرنجد احدی
بدنش له شده تا سمّ ستوران شده است
#محسن_راحت_حق
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم
گرچه یک عمر من از دلبر خود بیخبرم
لحظهای نیست که یادش برود از نظرم
نه که امروز بود دیـــــده من بر راهـش
از همان روز ازل منتظــــــرم منتظــرم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍀🍀🍀
♥️ارباب من
🤍نشود صبح اگر عرض
♥️ ارادت نکنم
🤍نام زيبای تو را صبح
♥️تلاوت نکنم
🤍اَلسلامُ علی الحُسین
♥️وعلی علی بن الحُسین
🤍وَعلی اُولاد الـحسین
♥️وعَلی اصحاب الحسین
💐سلام صبحتون بخیر💐
🍃🖤🍃🖤
📖 تقویم شیعه🥀
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۲ مرداد ۱۴۰۲
میلادی: Monday - 24 July 2023
قمری: الإثنين، 6 محرم 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹دعوت حبیب بن مظاهر، بنی اسد را به یاری امام حسین علیه السلام، 61ه-ق
🔹تجمع لشکر یزید ملعون در کربلا، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا عاشورای حسینی
▪️19 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️29 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️44 روز تا اربعین حسینی
▪️52 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
✅ با ما همراه شوید...
🍃🖤🍃
▪️ #الدخیل_یا_باب_الحوائج▪️
۶ ماه ميشود به تو من خو گرفته ام
باشد، عصاے پيرے #مـادر توهم برو
فكر دل شكسته ے #عمه نمےكنے؟
كم بود داغ قاسم و اكبر؟ تو هم برو
🏴🏴#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
[💔]
حـضـرتحـاجـات🍂
امشب بــرات "کـرب و بـلا" را طلـب کـنـیـد
از کودک رباب ، که "باب الحوائج" است...
#شب هفتم🖤
شب هفتم محرم/ حضرت علی اصغر(ع)😔
تا طفلی می گه آب گریهم میگیره
من از اسم رباب گریهم میگیره
همیشه وقتی «بابا آب داد»و
میخونم تو کتاب گریهم میگیره
تا میبینم که بانویی به بچهش
میگه: مادر بخواب! گریهم میگیره
اگه مردی جلو روی عیالش
بمونه بیجواب گریهم میگیره
حساب تا میکنم آبی که نوزاد
مینوشه، بی حساب گریهم میگیره
گلوی طفل شش ماهه چقدره؟
میپرسم، از جواب گریهم میگیره
همین که مادرم دنبال چیزی
میگرده با شتاب گریهم میگیره
اگه دیدم زنی رد میشه ظهری
به زیر آفتاب گریهم میگیره
جنوب وقتی میبینم خانوما رو
با روبند و نقاب گریهم میگیره
نشون مستیه تو شعر اما
تا مینویسم شراب گریهم میگیره
به سقاخونه حساسه دل من
تو صحن انقلاب گریهم میگیره
تا طفلی گم شده باباشو میخواد
اونم با اضطراب ... از حالمیرم?
شاعر:قاسم صرافان
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#زبان_حال_حضرت_رباب_س
#محاوره
نای بستنِ چشاتو نداری
با چشای باز داری خواب میبینی
من دارم توو گریههام غرق میشم
تو میخندی اشکامو آب میبینی
یادته قصهشونو گفته بودم
اون شبی که ما بودیم و جبرئیل
حالا اینجا زیر گنبد کبود
من مثِ هاجرم و تو اسماعیل
همیشه قصهی اونا روضه بود
من میفهمیدم که هاجر چی کشید
ولی آخرش لبای تشنهشون
به بهشتِ خنکِ چشمه رسید
یعنی قصهی ما هم اونطوریه؟!
یعنی آخرش تو هم آب میخوری؟!
یعنی میشه ببینم مثل قدیم
داری رو دست بابا تاب میخوری؟!
بیا آرزوهامو بازی کنیم
یه کم از تشنگیمون فرار کنیم
به عموت بگیم بیاد کمک کنه
مشکا رو رو ناقهمون سوار کنیم
مثلا توو اولین تولدت
داری بیشتر شبیه بابا میشی
آخ که اون لحظه برات غش میکنم
دست بابا رو میگیری پا میشی
مثلا یه سال گذشته از عطش
یه نگاه به من و بابا میکنی
که داریم بهت میگیم بگو علی
یاعلی میگی زبون وا میکنی
عزیزم من چشام آب نمیخوره
به تو یک قطره سرابم برسه
میدونم که آخرش تشنه میری
اگه حتی به تو آبم برسه
؛؛؛
یه صدای مهربون میگه رباب!
عمه اومده منو بیدار کنه
میگه بچهتو بده دست باباش
نمیدونم که میخواد چیکار کنه
وای میخواد بچهمو میدون ببره
نه میخواد رو بزنه برای آب
رو نزن تشنه بمیره بهتره
رو نزن حسین! میمیره رباب
شاعر: #رضا_قاسمی
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
خیمهها را عجیبتر میکرد
گریههایِ عجیبِ آن نوزاد
پیشِ گهوارهاش زمین میخورد
مادرِ بی شکیبِ آن نوزاد
همه مشغولِ کودکش بودند
خبر از سمتِ علقمه آمد
که عمو رویِ خاک افتاده
وَ پدر دست، بر کمر میزد
نا امیدانه مادرِ اصغر...
رو به زینب، چکار باید کرد؟
دارد از دست میرود طفلم
سوخت از تب، چکار باید کرد؟
اینچنین صحنه را تصور کن
این همه درد را کجا دیدی؟
تا به حالا تمامِ عمر آیا
سُرفهی خشکِ طفل را دیدی؟
پدرش آمد و عبایی خواست
طفل را در عبایِ خود پیچید
نرم و آهسته گام بر میداشت
لبِ او را چقدر میبوسید
تا عبا را کنار زد بابا
دید طفلش دوباره تب میکرد
پسرِ مظهرِ مناعتِ طبع
آب از دشمنش طلب میکرد
اشکِ بابا فقط تمسخر داشت
به علی رحم شد؟ بگو اصلاً
حرمله آمد و نشانه گرفت
یک سه شعبه رسید تا گردن
گره افتاده بود در کارش
پدری مانده بود شرمنده
این طرف گریهی حرم بود و
آن طرف یک سپاه در خنده
وَ گذشت و گذشت و گذشت
روزگاری به مادرش طی شد
اصغرش را ندید تا وقتی
که سرِ او سوارِ بر نِی شد
گفت حالا به رویِ این نیزه
لااقل قد کشیدهای، مادر
از کبودیِ پلکِ تو پیداست
چِقَدَر زجر دیدهای مادر
✍ #مهدی_قربانی
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
تو که لبتشنه بودی، چارهای را دست و پا کردند
برایت عاقبت زیرِ گلویت چشمه وا کردند
تنت را موقعِ بیرون کشیدن از درونِ خاک
به زورِ ضربههایِ محکمِ سرنیزه تا کردند
فقط یک نیزه خالی بود و نیزهدار سر میخواست
که اینها با سرِ تو حاجت او را رَوا کردند
غریبی میکنی بالایِ آن نیزه نمیمانی
سرت را چند باری رویِ نیزه جابهجا کردند
نخِ قنداق، یا معجر، نمیدانم چه بود اما
سرت تا بند شد بر نیزه، جشنی را به پا کردند
سرت بر رویِ نیزه، رو به رویِ مادرت اما
تنت را مثلِ بابا در بیابانها رها کردند
✍ #مهدی_قربانی