eitaa logo
🌷🌷خادم الزهرا (س)🌷🌷
365 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
297 فایل
#گروه_جهادی_فاطمیون #کانال_خادم_الزهرا #متن_مولودی_و_مداحی #لبیک_یا_خامنه_ای #جمهوری_اسلامی_ایران 🤍🤍🤍🤍 @servant18 :آدرس مدیر ⬛ @Hosse113 @Heyda122
مشاهده در ایتا
دانلود
مناجات زیبا و حکایت جوان توبه کار _ حجت الاسلام میرزامحمدی 🔵🟢🔴🔵🟢🔴🔵🟢🔴🔵🟢🔴 تو بصره یه جوونی بود مشهوره به فسق و فجور ، مردم دیگه از دستش به ستوه اومده بودن ، ما چی بگیم ؟ من میگم؛ شما ها رو جسارت نمی کنم ، آقامون از دستمون دیگه به ستوه اومده ... اخه آگه نوکری ،نوکر که اینجور نمیشه ! تو اومدی اربابی کنی ..." نوکر که انقده پیمان نمیشکنه ، نوکر که انقده توبه نمیشکنه ..." مردم از دستش به ستوه اومدن ، خوش به حال اونایی که آخر عمری دیگه توبه می کنن ...حالا چه جوری این واسطه حاصل میشه ، خودش اول الکلامه" روزای آخر که از چشم مردم افتاده بود ، یه جور دیگه توبه کرد ، حق الناس به گردنش نبود ، مادرش رو صدا زد ، مادر" سه تا وصیت بهت می کنم تو که میدونی مردم از من بدشون میاد ، وصیت اول : وقتی من مردم یه طنابی به پای من ببند ، دور خونه بگردون بگو: "الهی ... هذا عَبْدُکَ الآبقَ" خدایا این بنده ی فراری تو آوردم ..." وصیت دوم : شبانه دفنم کن ، نمیخوام این مردم زیر جنازه ام ناسزا بگن ، کسی نیاد تشییع جنازه ام لعن و نفرین کنه دل تو رو بسوزونه ... وصیت سوم : خودت منو تو قبر بزار ، شاید خدا به گیسوان سفید تو رحم کنه منو ببخشه ...." جوونش از دنیا رفت میخواد به سه تا وصیت عمل کنه ؛ طنابی به پاهای جوونش بست شروع کرد این بدن رو کشون ، کشون دور خونه گردوندن ، هی میگفت خدایا این بنده ی فراریه تو ... (تو هم میتونی بگیا...) دیگه چیزی نمونده به ماه رمضان ... "َأَنَا هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ" امروز اومدم در خونه ی تو ، همین که داشت این دعا رو میکرد یه وقت دید یه صدایی اومد ، یه منادی میگی : "اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون" مادر چی کارش داری ؟ اون ولی ماست ..." وصیت دوم ، چهار غلام گرفت ، بهشون پول داد ، گفت نیمه شب بدن پسرمو ببرین قبرستان دفن کنید ، نیمه شب اومدن ؛ کسی خبر نداره ، شیخ نجیب الدین از علمای بزرگ بصره س ،میگه شبانه از کنار قبرستان رد می شدم ، به نظر اهل ریاضته" میگه دیدم یه بدنی رو دارن چهار غلام دارن میبرن ، یه پیرزنی هم دنبال بدن داره به سر میزنه ؛ گفتن حتما این بدن رو حتما اینا کشتن ، نیمه شب دارن دفن میکنن کسی خبر دار نشه ، اومدم مانع شدم ، پیرزنه گفت اینجوری نیست ، ظن و گمان بد نبر" این جنازه ی پسرمه ، وصیت کرده نیمه شب دفنش کنم ؛ همچنین وصیت کرده خودم تو قبر بزارمش ، شیخ میگه دلم سوخت بعد از اینکه ماجرای "عبدالآبق" رو شنیدم ، گفتم مادر اجازه بده من خودم دفنش کنم ... بدن رو گذاشتن تو قبر لحد و چیدم ، آخرین قطعه سنگ لحد رو که میخواستم بچینم ، یه وقت دیدم این جون به اذن خدا به زبون اومد ، به من گفت شیخ نجیب الدین ، برو به همه بگو ، خدا اونقده مهربونه ... اونقده آمرزنده س که منو آمرزید ..." شیخ میگه لحد رو چیدم ، گفتم نیمه شبه حتما یه صدایی تو خیالم شنیدم ، با خودم گفتم بزار خودم سوال کنم ، سر رو که پایین آوردم دیدم یه ندایی بلند شد شیخ نجیب الدین چرا حبیب ما رو داری اذیت می کنی ؟ باورت نمیشه ما اونو آمرزیدیم ؟!! امروز این عبد فراری اومده در خونت ... به حق اون آقایی که راوی میگه مثل دهانه ی مشک باز شده چنان اشک از چشمان سید الشهدا جاری بود ... اینجوری با خدا حرف می زد ... ما رو بیامرز ... الهی العفو ...
مناجات زیبا و حکایت جوان توبه کار _ حجت الاسلام میرزامحمدی ◻️◼️◻️◼️◻️◼️◻️◼️ تو بصره یه جوونی بود مشهوره به فسق و فجور ، مردم دیگه از دستش به ستوه اومده بودن ، ما چی بگیم ؟ من میگم؛ شما ها رو جسارت نمی کنم ، آقامون از دستمون دیگه به ستوه اومده ... اخه آگه نوکری ،نوکر که اینجور نمیشه ! تو اومدی اربابی کنی ..." نوکر که انقده پیمان نمیشکنه ، نوکر که انقده توبه نمیشکنه ..." مردم از دستش به ستوه اومدن ، خوش به حال اونایی که آخر عمری دیگه توبه می کنن ...حالا چه جوری این واسطه حاصل میشه ، خودش اول الکلامه" روزای آخر که از چشم مردم افتاده بود ، یه جور دیگه توبه کرد ، حق الناس به گردنش نبود ، مادرش رو صدا زد ، مادر" سه تا وصیت بهت می کنم تو که میدونی مردم از من بدشون میاد ، وصیت اول : وقتی من مردم یه طنابی به پای من ببند ، دور خونه بگردون بگو: "الهی ... هذا عَبْدُکَ الآبقَ" خدایا این بنده ی فراری تو آوردم ..." وصیت دوم : شبانه دفنم کن ، نمیخوام این مردم زیر جنازه ام ناسزا بگن ، کسی نیاد تشییع جنازه ام لعن و نفرین کنه دل تو رو بسوزونه ... وصیت سوم : خودت منو تو قبر بزار ، شاید خدا به گیسوان سفید تو رحم کنه منو ببخشه ...." جوونش از دنیا رفت میخواد به سه تا وصیت عمل کنه ؛ طنابی به پاهای جوونش بست شروع کرد این بدن رو کشون ، کشون دور خونه گردوندن ، هی میگفت خدایا این بنده ی فراریه تو ... (تو هم میتونی بگیا...) دیگه چیزی نمونده به ماه رمضان ... "َأَنَا هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ" امروز اومدم در خونه ی تو ، همین که داشت این دعا رو میکرد یه وقت دید یه صدایی اومد ، یه منادی میگی : "اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون" مادر چی کارش داری ؟ اون ولی ماست ..." وصیت دوم ، چهار غلام گرفت ، بهشون پول داد ، گفت نیمه شب بدن پسرمو ببرین قبرستان دفن کنید ، نیمه شب اومدن ؛ کسی خبر نداره ، شیخ نجیب الدین از علمای بزرگ بصره س ،میگه شبانه از کنار قبرستان رد می شدم ، به نظر اهل ریاضته" میگه دیدم یه بدنی رو دارن چهار غلام دارن میبرن ، یه پیرزنی هم دنبال بدن داره به سر میزنه ؛ گفتن حتما این بدن رو حتما اینا کشتن ، نیمه شب دارن دفن میکنن کسی خبر دار نشه ، اومدم مانع شدم ، پیرزنه گفت اینجوری نیست ، ظن و گمان بد نبر" این جنازه ی پسرمه ، وصیت کرده نیمه شب دفنش کنم ؛ همچنین وصیت کرده خودم تو قبر بزارمش ، شیخ میگه دلم سوخت بعد از اینکه ماجرای "عبدالآبق" رو شنیدم ، گفتم مادر اجازه بده من خودم دفنش کنم ... بدن رو گذاشتن تو قبر لحد و چیدم ، آخرین قطعه سنگ لحد رو که میخواستم بچینم ، یه وقت دیدم این جون به اذن خدا به زبون اومد ، به من گفت شیخ نجیب الدین ، برو به همه بگو ، خدا اونقده مهربونه ... اونقده آمرزنده س که منو آمرزید ..." شیخ میگه لحد رو چیدم ، گفتم نیمه شبه حتما یه صدایی تو خیالم شنیدم ، با خودم گفتم بزار خودم سوال کنم ، سر رو که پایین آوردم دیدم یه ندایی بلند شد شیخ نجیب الدین چرا حبیب ما رو داری اذیت می کنی ؟ باورت نمیشه ما اونو آمرزیدیم ؟!! امروز این عبد فراری اومده در خونت ... به حق اون آقایی که راوی میگه مثل دهانه ی مشک باز شده چنان اشک از چشمان سید الشهدا جاری بود ... اینجوری با خدا حرف می زد ... ما رو بیامرز ... الهی العفو ...