eitaa logo
🌷🌷خادم الزهرا (س)🌷🌷
380 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
297 فایل
#گروه_جهادی_فاطمیون #کانال_خادم_الزهرا #متن_مولودی_و_مداحی #لبیک_یا_خامنه_ای #جمهوری_اسلامی_ایران 🤍🤍🤍🤍 @servant18 :آدرس مدیر ⬛ @Hosse113 @Heyda122
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه شب بیست وسوم خوب شد تیغ تو بشکافت سرم را دشمن هم تو بر آرزوی خویش رسیدی هم من آمدی دیر چرا چشم براهت بودم از همان شب که تن فاطمه ام گشت کفن در همان لحظه که شمشیر تو بالا میرفت نشنیدی به جنان فاطمه (س) میگفت نزن شب آخر احیاست اگه درد داری اگه گرفتاری آخرین فرصته هرجومیتونی امشب اشک بریز به چشمات التماس کن براعلی گریه کنه بگو نمیدونم تا سال بعد زنده میمونم یا که بهش بگو امشب گریه کن من شب اول قبربهت احتیاج دارم گریه کن شب بیست و سوم ماه رمضانه شب سوم امیرالمومنین آی گریه کن اینقده علی توزندگیش دردکشید وقتی ضربت خورد همه برا علی گریه کردن الا خودش آخه علی اینقدر خوشحال بود میگفت دارم میرم پیش زهرام پسرم محسن منتظر منه خیلی علی غریبه مردم امشب با بچه های یتیم امیرالمومنین برا غربت علی گریه کنیم تابوت امیرالمومنینو گرفتن پشت تابوت هم امام حسن و امام حسین گرفتن بدن بابا رو تشیع جنازه کردن تابوت بابارو روزمین گذاشتن بدن باباشونو بین خاک قرار دادن شروع کردون دوتا برادرا به گریه کردن آخ بمیرم بدنو تحویل قبردادن اما دوتابرادرا دستاشونو گذاشتن دور گردن همدیگه امام حسن صدازد داداش حسین یادت میاد تومدینه وقتی بابامون بدن مادرمونو غسل میدادتادست بابارسید به پهلوی شکسته مادر سرشو به دیوار گذاشت برامادرگریه میکرد یادمه گفت داداش یادت میاد تومدینه بدن مادرمونو نیمه های شب غریبانه تشیع کردیم یادمه گفت داداش حالا یه نگاه کن ببین بدن بابامونو هم غریبانه آوردیم یاالله بدنو دفن کردن ازدفن بدن بابا دارن برمیگردن رسیدن به یه خرابه دیدن صدای ناله میاد صدای گریه میاد یکی میگه آقا من چیکارکردم سه شبه به دیدنم نمیای منکه بجز تو کسی رو ندارم وارد خرابه شدن امام حسن و امام حسین دیدن یه پیرمرد جزامیه چشاش جایی رو نمیبینه باخودش حرف میزنه هی میگه آقای مهربون من کجایی حسنین سوال کردن پیرمرد چرا گریه میکنی گفت من جزامی هستم چشام جایی رو نمیبینه همه ازم فرار می کنند اما شبا یه آقایی میومد با دست خودش غذا دهنم می داد خودش ترو خوش کم میکرد سرمنورو زانوش می گرفت اما الان سه شبه که به دیدنم نمیاد دلم براش تنگ شده دیگه غذا نمیخوام اما یه بار دیگه بیاد می خوام صداشو بشنوم امام حسن سوال کردپیرمرد اسمش رو بلدی یا نه صدا زد اسمشو بهم نمیگفت اما هر وقت می اومد خرابه در و دیوار خرابه میشناختنش یه وقت پیرمرد جذامی دید امام حسن داره میکنه سوال کرد پیرمردآقا چرا شما گریه می کنید مگه میشناسی این آقا رو اینجا رشته صبر امام حسن پاره شد پیرمرد دیگه منتظر نمون اون آقا دیگه نمیاد اون آقارو کشتن اون بابای غریب من علی بود اما آقا جان یا امام حسن می خوام بگم اینجا بابات گوشه خرابه می رفت به خرابه نشین ها سر میزد اما من یه دختری میشناسم یه دختری رو سراغ دارم خرابه نیمه شب صدا زد عمه من بابامو می خوام می خوام بگم زینب جان داداش داداشاتو اومدن بدن باباتو غسل دادن بدنشو کفن کردن بابدن بابات وداع کردی زینب جان چه حالی داشتی گوشه خرابه وقتی رقیه سر بابارو بغل گرفت نگفت گرسنمه نگفت تشنمه صدازد عمه بهم اجازه بده سر بابامو ببرم بین دخترای شامی بگم آی دخترای شامی منم بابادارم
روضه شب بیست وسوم خوب شد تیغ تو بشکافت سرم را دشمن هم تو بر آرزوی خویش رسیدی هم من آمدی دیر چرا چشم براهت بودم از همان شب که تن فاطمه ام گشت کفن در همان لحظه که شمشیر تو بالا میرفت نشنیدی به جنان فاطمه (س) میگفت نزن شب آخر احیاست اگه درد داری اگه گرفتاری آخرین فرصته هرجومیتونی امشب اشک بریز به چشمات التماس کن براعلی گریه کنه بگو نمیدونم تا سال بعد زنده میمونم یا که بهش بگو امشب گریه کن من شب اول قبربهت احتیاج دارم گریه کن شب بیست و سوم ماه رمضانه شب سوم امیرالمومنین آی گریه کن اینقده علی توزندگیش دردکشید وقتی ضربت خورد همه برا علی گریه کردن الا خودش آخه علی اینقدر خوشحال بود میگفت دارم میرم پیش زهرام پسرم محسن منتظر منه خیلی علی غریبه مردم امشب با بچه های یتیم امیرالمومنین برا غربت علی گریه کنیم تابوت امیرالمومنینو گرفتن پشت تابوت هم امام حسن و امام حسین گرفتن بدن بابا رو تشیع جنازه کردن تابوت بابارو روزمین گذاشتن بدن باباشونو بین خاک قرار دادن شروع کردون دوتا برادرا به گریه کردن آخ بمیرم بدنو تحویل قبردادن اما دوتابرادرا دستاشونو گذاشتن دور گردن همدیگه امام حسن صدازد داداش حسین یادت میاد تومدینه وقتی بابامون بدن مادرمونو غسل میدادتادست بابارسید به پهلوی شکسته مادر سرشو به دیوار گذاشت برامادرگریه میکرد یادمه گفت داداش یادت میاد تومدینه بدن مادرمونو نیمه های شب غریبانه تشیع کردیم یادمه گفت داداش حالا یه نگاه کن ببین بدن بابامونو هم غریبانه آوردیم یاالله بدنو دفن کردن ازدفن بدن بابا دارن برمیگردن رسیدن به یه خرابه دیدن صدای ناله میاد صدای گریه میاد یکی میگه آقا من چیکارکردم سه شبه به دیدنم نمیای منکه بجز تو کسی رو ندارم وارد خرابه شدن امام حسن و امام حسین دیدن یه پیرمرد جزامیه چشاش جایی رو نمیبینه باخودش حرف میزنه هی میگه آقای مهربون من کجایی حسنین سوال کردن پیرمرد چرا گریه میکنی گفت من جزامی هستم چشام جایی رو نمیبینه همه ازم فرار می کنند اما شبا یه آقایی میومد با دست خودش غذا دهنم می داد خودش ترو خوش کم میکرد سرمنورو زانوش می گرفت اما الان سه شبه که به دیدنم نمیاد دلم براش تنگ شده دیگه غذا نمیخوام اما یه بار دیگه بیاد می خوام صداشو بشنوم امام حسن سوال کردپیرمرد اسمش رو بلدی یا نه صدا زد اسمشو بهم نمیگفت اما هر وقت می اومد خرابه در و دیوار خرابه میشناختنش یه وقت پیرمرد جذامی دید امام حسن داره میکنه سوال کرد پیرمردآقا چرا شما گریه می کنید مگه میشناسی این آقا رو اینجا رشته صبر امام حسن پاره شد پیرمرد دیگه منتظر نمون اون آقا دیگه نمیاد اون آقارو کشتن اون بابای غریب من علی بود اما آقا جان یا امام حسن می خوام بگم اینجا بابات گوشه خرابه می رفت به خرابه نشین ها سر میزد اما من یه دختری میشناسم یه دختری رو سراغ دارم خرابه نیمه شب صدا زد عمه من بابامو می خوام می خوام بگم زینب جان داداش داداشاتو اومدن بدن باباتو غسل دادن بدنشو کفن کردن بابدن بابات وداع کردی زینب جان چه حالی داشتی گوشه خرابه وقتی رقیه سر بابارو بغل گرفت نگفت گرسنمه نگفت تشنمه صدازد عمه بهم اجازه بده سر بابامو ببرم بین دخترای شامی بگم آی دخترای شامی منم بابادارم