eitaa logo
🌷🌷خادم الزهرا (س)🌷🌷
364 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
297 فایل
#گروه_جهادی_فاطمیون #کانال_خادم_الزهرا #متن_مولودی_و_مداحی #لبیک_یا_خامنه_ای #جمهوری_اسلامی_ایران 🤍🤍🤍🤍 @servant18 :آدرس مدیر ⬛ @Hosse113 @Heyda122
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم گفتم از آبی که می‌نوشند حتی اسب‌ها مرهم لب‌های بی‌جانش کنم اما نشد آنقدر گفتم که منوا مادرم هم گریه کرد خواستم یک جرعه مهمانش کنم اما نشد رو زدم بر حرمله گفتم علی، جان می‌دهد رو زدم شاید پشیمانش کنم اما نشد  بچه‌ام را تشنه بر دستم گرفتم خواستم آن جماعت را پریشانش کنم اما نشد خون چکید از این عبا و مادرش از هوش رفت آمدم با تیر پنهانش کنم اما نشد پشت خیمه خاک کردم دستپاچه لااقل مخفی از چشمِ سوارانش کنم اما نشد جای زخم ناخنش بر گردن من مانده است زخم آوردم که درمانش کنم اما نشد   تیر وقتی خورد بر حلقش ، نگاهش خشک شد هی تکان دادم که گریانش کنم اما نشد (حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۱)
بسم الله الرحمن الرحیم   ندیدم هرچی می‌گردم یه دونه آشنا مادر کسی اینجا حواسش نیست به حال و روزِ ما مادر کنار نیزه‌ها بودم که اُفتادی تو آغوشم هوامو داشت تو کوچه یه سنگِ بی‌هوا مادر برای دیدن بچه‌م سنان با بچه‌هاش اومد تماشا کرد ما رو باز میون کوچه‌ها مادر من‌و پشت سرِ نیزَت به هر‌جا می‌برن باهم  می‌دونن که باید باشه همیشه بچه با مادر زن شامی سرِراهم به طفلش شیر می‌دادش منم رد می‌شدم خوندم برا بچش دعا مادر ضعیفم کرده بی خوابی  نحیفم کرده غم خورن تنور خولی انداخته  من و از اشتها مادر عبایی که به روت بودش تو جنسای حراجی بود ولی دیدم که خونِت هست هنوزم رو عبا مادر به دستام این طنابه که نشه بردارمت از راه اگه یک دفعه اُفتادی به زیر دست و پا مادر به نیزدار گفتم که کمی هم استراحت کن برای عمه گفتم که  گرفته درد پا مادر تو رو یک تیر راحت کرد من اما مضطرب موندم تو رو تیر از نفَس انداخت  من‌و هم از صدا مادر صدای تارای صوتی‌ت هنوزم توی گوشم هست شنیدم ضربشو از دور سه‌شعبه خورد تا مادر سرت توی بغل بودو تنت اما روی دوشش سه‌شعبه با خودش کرده گلوتو جابجا مادر شراب و خیزان بود و همینکه داشت می‌اُفتاد سرِ باباتو برداشتم من از طشت طلا مادر لباس مندرس داریم هنوزم جای شکرش هست حواسا پرتِ باباته نه پرتِ دخترا مادر به پشت پرده‌ها هستن زنای اهل این مجلس عروس فاطمه اما شده انگش نما مادر (حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۱)
بسم الله الرحمن الرحیم یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم تیر را بیرون کشیدم خِس‌خِسِ تو قطع شد ای زبان‌بسته تو را من از صدا انداختم حرمله بعد از شکارت چند تا خلعت گرفت گفت با یک تیر  اما هردو را انداختم کاش پشت خیمه‌ها پنهان نمی‌کردم تو را وای بدجوری طمع در نیزه‌ها انداختم آب را وا می‌کنند اما نمی‌نوشد رُباب عمه‌هایت را پس از تو از غذا  انداختم آه هر سنگی که بر من خورد بعدش بر تو خورد شرمگینم که تورا در زیر پا انداختم دست بسته می‌دود دنبال تو با خواهرم... مادرت را بین مُشتی بی حیا انداختم (حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۲)
بسم الله الرحمن الرحیم گفتم از آبی که می‌نوشند حتی اسب‌ها مرهم لب‌های بی‌جانش کنم اما نشد آنقدر گفتم که منوا مادرم هم گریه کرد خواستم یک جرعه مهمانش کنم اما نشد رو زدم بر حرمله گفتم علی، جان می‌دهد رو زدم شاید پشیمانش کنم اما نشد  بچه‌ام را تشنه بر دستم گرفتم خواستم آن جماعت را پریشانش کنم اما نشد خون چکید از این عبا و مادرش از هوش رفت آمدم با تیر پنهانش کنم اما نشد پشت خیمه خاک کردم دستپاچه لااقل مخفی از چشمِ سوارانش کنم اما نشد جای زخم ناخنش بر گردن من مانده است زخم آوردم که درمانش کنم اما نشد   تیر وقتی خورد بر حلقش ، نگاهش خشک شد هی تکان دادم که گریانش کنم اما نشد (حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۱)