eitaa logo
🌷🌷خادم الزهرا (س)🌷🌷
334 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
4.1هزار ویدیو
367 فایل
#گروه_جهادی_فاطمیون #کانال_خادم_الزهرا #متن_مولودی_و_مداحی #لبیک_یا_خامنه_ای #جمهوری_اسلامی_ایران 🤍🤍🤍🤍 @servant18 :آدرس مدیر ⬛ @Hosse113 @Heyda122
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌ الله الرحمن الرحیم از آسمان کوفه علی پر کشید رفت از دستهای عالم و آدم برید رفت آن کس که چشمهای نخفته ز غصه داشت آرام و خسته زیر لحد آرمید و رفت برروی خاک کوچه یتیمی به گریه گفت دنیا یتیم شد که پدر هم پرید رفت دلتنگ بود و جای گریبان صبر خویش با دست تیغ فرق سرش را درید رفت گاهی عدو شود سبب خیر، ضربه ای آن استخوان بین گلو را کشید رفت ** ای کاش بر خرابه سری می زد آن غیور آن کس که ناز چشم یتیمان خرید رفت @majmaozakerine
بسم‌الله الرحمن الرحیم یا علی چشم تو نازم که بهشت دگر است گرد و خاک ره تو اختر و شمس و قمر است لشگری دید تو را و سپر انداخت زمین صف مژگان تو لشگر شکنی بس قَدَر است «پله پله به ملاقات خدا می آید» قدمی که طرف شهر نجف در سفر است بس که ازعشق به تو دل شده سرریز ببین صدف دیده چطور از غم تو پر گوهر است هر زمین خورده علی گفت و علی بالش داد دستگیری که خودش خسته و بی بال و پر است داغ سنگینِ چه کس، آه شکسته است تو را سالها دست تو از بار غمت بر کمر است ** رفتی و از لحدت می رسد آه تو هنوز یاد آن آتش و هیزم کفنت شعله ور است ابن ملجم زد و اما همه می دانستند قاتل اصلی تو ضربه ی دیوار و در است گیرافتاد عزیز تو میان آتش پر پروانه و آتش به خدا دردسر است گرچه می سوخت ولی باز مقاوم استاد گفت جانم به خدا بهر امامم سپر است تا در خانه شکست و نفسش بند آمد همه گفتند دگر فاطمه عمرش به سر است ناگهان ناله ای از پشت در آمد ای وای شام عمر پسرم فضه بیا بی سحر است هر که در آل علی آینه‌ی فاطمه شد بیشتر از همه کس چشم ترش خون جگر است مثل آن دختر ویرانه که بر پیکر او یادگار از سر هر بام و سر هر گذر است بس که در راه زمینش زده شلاق ستم بند بند تن او زخمی از این همسفر است سر بابا که در آغوش گرفت او، گفتند این سه ساله چقدر از پدرش پیرتر است خواست تا خستگی اش همره جان در بشود همه دیدند لبش روی لبان پدر است @majmaozakerine
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم در آسمانی نگاهت پر بگیرم ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق دست شما را جای قرآن سر بگیرم ای کاش می شد لااقل یک بار در خواب با دست آغوشم تو را در بر بگیرم ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم ای کاش در تقدیر من امشب نویسند پای تو را یک شب به چشم تر بگیرم ای کاش می شد تا برای سجده از تو مهری زخاک تربت مادر بگیرم تقدیرم ای کاش این شود با تو محرم ده روز روضه بر تن بی سر بگیرم من عاشقم خرده ز ای کاشم مگیرید ای کاش ها را کاش ازاین در بگیرم
از بس که زخمهای دلم بی شماره بود هفت آسمان زچشم ترم پرستاره بود بیگانه جای خود که مرا آشنا شکست آیینه ام که همسفرم سنگ خاره بود تشت از حرارت جگرم داد می کشید از بس که داغ بر جگر پاره پاره بود «زهری که می شکافت دل سنگ خاره را » با من چه کرد که نفسم در شماره بود خون دهان مجال سخن را زمن گرفت در بسترم وصیت من با اشاره بود خاموش بودم از غم غیرت تمام عمر این راز سر به مهر گریبان پاره بود درگوش مانده آه پس از سال ها هنوز آهی که از شکستن یک گوشواره بود قدم نمی رسید تا سپر مادرم شوم بر خاستن به پنجه پا کاش چاره بود دیدم به چشم خویش که مادر دگر ندید مویم سپید شد اگر از آن نظاره بود من که نخفته بودم از این غم تمام عمر تابوت پیش چشم ترم گاهواره بود قسمت نبود در دل تابوت خفتنم تشییع تیر روضه این سوگواره بود تشییع من دومرتبه بود و ولی حسین ... تشییع جسم پر پر او چند باره بود بس که ستور از تن او رفت و باز گشت چون رشته های زلف تنش پاره پاره بود
/ *بخش اول صوت* (ع) ویژه (ع) مداحی‌های کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آهسته می‌آمد ولی بی بال و پر بود یک دست بر پهلو و دستی بر جگر بود زیر سر مهمانی اجباری‌اش بود وقتی که می‌آمد عبایش روی سر بود از بس میان کوچه‌ها افتاد بر خاک روی لباسش ردپای هر گذر بود با آه می‌افتاد و بر می‌خواست اما آهش زمان راه رفتن بیشتر بود وقتی عصای پیری آدم نباشد باید به زیر منت دیوار و در بود آری شبیه قصه‌‌ی آن کوچه‌ی تنگ فرسنگ‌ها انگار خانه دورتر بود بال و پرش زخمی شد از بس دست و پا زد هر جای حجره رد و پاهای جگر بود سختی کشید اما چقدر آرام جان داد آخر سرش بر رو پاهای پسر بود باید که اهل کشف باشی بین روضه باید میان روضه‌ها اهل نظر بود وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد پا روی زخم سینه‌اش پر دردسر بود وای از دمی که رفت بالا خنجر کُند وای از کسی که شاهدش با چشم تر بود *شاعر :‌ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
بسم‌الله الرحمن الرحیم آهسته می‌آمد ولی بی‌بال و پر بود یک دست بر پهلو و دستی بر جگر بود زیر سر مهمانی اجباری‌اش بود وقتی که می‌آمد عبایش روی سر بود از بس میان کوچه‌ها افتاد بر خاک روی لباسش رد پای هر گذر بود با آه می‌افتاد و بر می‌خواست اما آهش زمان راه رفتن بیشتر بود وقتی عصای پیری آدم نباشد باید به زیر منت دیوار و در بود آری شبیه قصه‌ی آن کوچه تنگ فرسنگ‌ها انگار خانه دورتر بود بال پرش زخمی شد از بس دست و پا زد هر جای حجره رد و پاهای جگر بود سختی کشید اما چقدر آرام جان داد آخر سرش بر رو پاهای پسر بود باید که اهل کشف باشی بین روضه باید میان روضه‌ها اهل نظر بود وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد پا روی زخم سینه‌اش پر دردسر بود وای از دمی که رفت بالا خنجری کُند وای از کسی که شاهدش با چشم تر بود
ای پسر بی بدل آفتاب دیده تو وصف زلالی آب پلک تو باشد ورقی از کتاب پلک بزن سوره نوری بتاب مصحف رویت بخدا خواندنی است قاری آن غیر خداوند نیست سوره حمد است ثنا گوی تو واقعه ساطع شده از بوی تو سوره والشمس ضحی روی تو سجده واجب به دو ابروی تو والقمر آن طره بر شانه ات ارض و سما دور تو پروانه ات جلوه حق بین دو دنیا علی هرپسر خانه زهرا علی معنی هم نامی تو با علی لعن علی عدوک یا علی عشق علی در پدرت منجلی ای علی بن علی بن علی هر کسی از لطف وعنایات گفت چشم  تورا قبله حاجات گفت ذره به خورشید مباهات گفت از نفس گرم کرامات گفت ذات شما ذات کریم خداست ذات غلام تو فقیرشماست آن حرم قدس تو افلاکی است جلوه جنات از آن حاکی است چیست ضریحی که به این پاکی است چادر زهرا است اگر خاکی است پهن شده بر حرمت چادرش گشته به عالم علمت چادرش چون علی اکبر توعلی اکبری آینه‌ی حیدر و  پیغمبری گرچه نشد تیغ به کار آوری تیغ کلام تو کند حیدری کرببلا را تو نگه داشتی دین خدا را تو نگه داشتی بعد پدر کرببلا کار تو این همه درد است و دل زار تو غم نخوری عمه غمخوار تو بعد ابالفضل علمدار تو تک یل این قافله آقا تویی مثل حسن شاهد غم‌ها تویی تو همه‌ی دلخوشی خواهری غم نخوری کم نشده معجری کم نشده از پدرت جز سری پیرهنی رفته و انگشتری آب بخور گریه نکن اینقدر روضه نخوان از لب خشک پدر خصم گمان کرد که صبرت گسست دست تورا با غل و زنجیر بست صبر ولی پای تو از پا نشست کی بتوان پشت علی را شکست گرچه که صبرت نشدآقا تمام زخم تو کاری شده در شهر شام سخت ترین جای سفرشام بود سنگ به دست همه بر بام بود تلخ ترین باده در جام بود زخم زبان ،طعنه و دشنام بود دور تو و قافله ات صف زدند برغم و بر گریه تو کف زدند وای ازآن دم که گرفتار رفت قافله ات بی کس بی یار رفت اشک از آن دیده خونبار رفت بنت علی  بر سر بازار رفت تا که ابالفضل نفس می کشید سایه اورا به خدا کس ندید از سر هر بام تورا میزنند سنگ بر این آیینه ها میزنند وجه خدا را به خدا میزنند دست تو بسته است چرا می زنند بام چه داغی  به دل ما نهاد بر سر عمامه ات آتش فتاد
افتخار دین و آیین را اگر می‌شد سرود شعر اول از خدیجه لب به گفتن می‌گشود ای که بر شأن بلندت کوه‌ها زانو زدند وی که بر خاک قدم‌هایت فلک دارد سجود تو که هستی؟ که شدی همراه ختم الانبیا در نزول وحی یا در جاده‌ی قوس صعود حق تعالی گر که احمد را ستایش کرده است تو که هستی؟ که مقامت را محمد می‌ستود از مقامات تو بس که مادر زهرا شدی غیر تو بانو کسی شایسته‌ی کوثر نبود اولین فردی که هرچه داشته بخشیده است جود تو شد مبدأ تاریخی هجری جود ۹ هر شب از چادرنمازت رنگ و بوی نور داشت هر سحر با دیدن تو بخت خود را می‌گشود آبرو جبریل از آب وضویت می‌گرفت در پی این بحر می‌شد هر چه اقیانوس رود ** با چنین شأن و مقامی در زمان احتضار غیر زهرای سه ساله کس به بالینت نبود ناگهان از سوی حق بر دست‌های جبرئیل پنج پیراهن برای آمد فرود پنجمین پیراهنِ این پنج تن شد قسمتت بر تو سهمش را حسین از عرشِ حق هدیه نمود فاطمه که دید می‌ماند حسینش بی کفن بافت پیراهن برای یوسفش یاس کبود بافت تا عریان نماند بین صحرای بلا بافتش با اشکِ تار و بافتش با آهِ پود از حریر کهنه‌ای آن پیرهن را بافت تا وقت غارت در نیاید از تنش اما چه سود وقتِ غارت گشت، یک لشگر به آن گودال ریخت یک نفر با خود زره را برد و یک نامرد خُود بر سر پیراهن کهنه نزاعی در گرفت می‌کشیدند از تنش از هر طرف قوم جُهود پاره پاره گشت و آمد از تنش آخر برون ماند عریان یوسف و آن جامه را گرگی ربود نیمه‌ی شب ماند یک انگشتر و یک ساربان ختم شد غارت به خاتم... خنجری آمد فرود... ✍
بسم الله الرحمن الرحيم از روز ازل مست می نوکری ام من دلداده ی این طایفه ی دلبری ام من ای ساقی کوثر بده پیمانه به دستم هرقدر بریزی به خدا مشتری ام من گر سربرود خون ز رگم بانگ زند باز آند السون علینین جانینا حیدری ام من* این رشته اشکم نخی از چادر زهراست در حشر گواهی بدهد مادری ام من اما منشم سائلی از دست کریم است آری حسنی ام ، ز دو عالم بری ام من هر قطب نما قبله نما گشته به سویت این ماه مبارک شده با رویت رویت تا خواست قنوت شب زهرا اثری را در چهره تو دید مبارک سحری را هر کس که خبردار شد از آمدن تو عاشق شد و دادند به او بی خبری را وا شد به گدایان دری امشب که دوباره سائل نکشد هیچ کجا در به دری را تا چشم تو واشد همه این معجزه دیدند در چهره خورشید طلوع قمری را یک رتبه حسن داد به مولای مراتب پوشاند تن شاه لباس پدری را در دست علی سوره و شمس ضحی ها است این ماه مبارک شد ه ی سفره زهراست هرجا سخن از بردن دلها که بیاید اول رخ زیبای حسن دل برباید بی شک که ببینند همه روی حسن را روزی که خدا از رخ خود پرده گشاید تو زلف بیفشان و به عالم نظری کن تا از شب تاریک جهان ماه درآید هرکس قدوبالای تو را دیده به لبهاش لاحول ولاقوه الله بیاید بر حلقه تو هر که اسیر است امیر است این حکم مقرر شده بی شبهه و شاید از نام حسن گفتم لب غرق عسل شد هر قطعه ای ازجان و تنم نیز غزل شد تا چرخ و فلک از می چشمان تو نوشید شد مست به دور سر این میکده چرخید افتاد ز رونق همه جا عطر فروشی تا باد در آن حلقه گیسوی تو پیچید هر کوچه که بند آمده از تو خبری هست هرجا سخنی هست کلام تو درخشید ابروی گره کرده تو فاتح رزم است ای لشگریان جملی بار ببندید طوری به زمین گام نهادی که به افلاک خورشید و قمر از سر هر گام تو پاشید این زَهری چشم تو به هر رزم مَثَل بود مژگان حسن صف شکن جنگ جمل بود بی عشق حسن زندگی ما شدنی نیست جز کرببلا بر حسنیون وطنی نیست او هرچه که دارد به خدا وقف حسین است درمکتب و قاموس حسن ، خویشتنی نیست در حد حسن هیچ کسی نیست حسینی اندازه ارباب کسی هم حسنی نیست از بس که به سینه زده ام سنگ شما را چون سرخی این سینه ،عقیق یمنی نیست در قبر هم از تن نَکَنم جامه ی خدمت جز رخت غلامی به تن ما کفنی نیست درسینه نمانده زغمت صبر و قراری دل ، تنگ تو و صحن سرایی که نداری یک عمر تنت بود اگر رخت امیری یک غصه تو را برد همه عمر اسیری سربسته بگو از غم خود در دو سه جمله ازکودکی خویش بگو از سر پیری یک بار نشد راحت و آسوده بخوابی در خواب نوای "نزن ای پست" نگیری وقتی که روی تشت جگر های تو می ریخت دیدند که هر پاره شده زخم ز تیری زخمی که همه از غم آن کوچه تنگ است این غصه تو را برد همه عمر اسیری تا مادر تو فاطمه در کوچه زمین خورد آلاله ی عمر تو در آن ثانیه پژمرد * آندوالسون علینین جانینا حیدری ام من (کلامی زنجانی) قسم به جان علی من حیدری ام ✨💫✨💫✨💫✨💫
ای پسر بی بدل آفتاب دیده تو وصف زلالی آب پلک تو باشد ورقی از کتاب پلک بزن سوره نوری بتاب مصحف رویت بخدا خواندنی است قاری آن غیر خداوند نیست سوره حمد است ثنا گوی تو واقعه ساطع شده از بوی تو سوره والشمس ضحی روی تو سجده واجب به دو ابروی تو والقمر آن طره بر شانه ات ارض و سما دور تو پروانه ات جلوه حق بین دو دنیا علی هرپسر خانه زهرا علی معنی هم نامی تو با علی لعن علی عدوک یا علی عشق علی در پدرت منجلی ای علی بن علی بن علی هر کسی از لطف وعنایات گفت چشم  تورا قبله حاجات گفت ذره به خورشید مباهات گفت از نفس گرم کرامات گفت ذات شما ذات کریم خداست ذات غلام تو فقیرشماست آن حرم قدس تو افلاکی است جلوه جنات از آن حاکی است چیست ضریحی که به این پاکی است چادر زهرا است اگر خاکی است پهن شده بر حرمت چادرش گشته به عالم علمت چادرش چون علی اکبر توعلی اکبری آینه‌ی حیدر و  پیغمبری گرچه نشد تیغ به کار آوری تیغ کلام تو کند حیدری کرببلا را تو نگه داشتی دین خدا را تو نگه داشتی بعد پدر کرببلا کار تو این همه درد است و دل زار تو غم نخوری عمه غمخوار تو بعد ابالفضل علمدار تو تک یل این قافله آقا تویی مثل حسن شاهد غم‌ها تویی تو همه‌ی دلخوشی خواهری غم نخوری کم نشده معجری کم نشده از پدرت جز سری پیرهنی رفته و انگشتری آب بخور گریه نکن اینقدر روضه نخوان از لب خشک پدر خصم گمان کرد که صبرت گسست دست تورا با غل و زنجیر بست صبر ولی پای تو از پا نشست کی بتوان پشت علی را شکست گرچه که صبرت نشدآقا تمام زخم تو کاری شده در شهر شام سخت ترین جای سفرشام بود سنگ به دست همه بر بام بود تلخ ترین باده در جام بود زخم زبان ،طعنه و دشنام بود دور تو و قافله ات صف زدند برغم و بر گریه تو کف زدند وای ازآن دم که گرفتار رفت قافله ات بی کس بی یار رفت اشک از آن دیده خونبار رفت بنت علی  بر سر بازار رفت تا که ابالفضل نفس می کشید سایه اورا به خدا کس ندید از سر هر بام تورا میزنند سنگ بر این آیینه ها میزنند وجه خدا را به خدا میزنند دست تو بسته است چرا می زنند بام چه داغی  به دل ما نهاد بر سر عمامه ات آتش فتاد
بسم‌ الله الرحمن الرحیم از آسمان کوفه علی پر کشید رفت از دستهای عالم و آدم برید رفت آن کس که چشمهای نخفته ز غصه داشت آرام و خسته زیر لحد آرمید و رفت برروی خاک کوچه یتیمی به گریه گفت دنیا یتیم شد که پدر هم پرید رفت دلتنگ بود و جای گریبان صبر خویش با دست تیغ فرق سرش را درید رفت گاهی عدو شود سبب خیر، ضربه ای آن استخوان بین گلو را کشید رفت ** ای کاش بر خرابه سری می زد آن غیور آن کس که ناز چشم یتیمان خرید رفت
بسم‌الله الرحمن الرحیم یا علی چشم تو نازم که بهشت دگر است گرد و خاک ره تو اختر و شمس و قمر است لشگری دید تو را و سپر انداخت زمین صف مژگان تو لشگر شکنی بس قَدَر است «پله پله به ملاقات خدا می آید» قدمی که طرف شهر نجف در سفر است بس که ازعشق به تو دل شده سرریز ببین صدف دیده چطور از غم تو پر گوهر است هر زمین خورده علی گفت و علی بالش داد دستگیری که خودش خسته و بی بال و پر است داغ سنگینِ چه کس، آه شکسته است تو را سالها دست تو از بار غمت بر کمر است ** رفتی و از لحدت می رسد آه تو هنوز یاد آن آتش و هیزم کفنت شعله ور است ابن ملجم زد و اما همه می دانستند قاتل اصلی تو ضربه ی دیوار و در است گیرافتاد عزیز تو میان آتش پر پروانه و آتش به خدا دردسر است گرچه می سوخت ولی باز مقاوم استاد گفت جانم به خدا بهر امامم سپر است تا در خانه شکست و نفسش بند آمد همه گفتند دگر فاطمه عمرش به سر است ناگهان ناله ای از پشت در آمد ای وای شام عمر پسرم فضه بیا بی سحر است هر که در آل علی آینه‌ی فاطمه شد بیشتر از همه کس چشم ترش خون جگر است مثل آن دختر ویرانه که بر پیکر او یادگار از سر هر بام و سر هر گذر است بس که در راه زمینش زده شلاق ستم بند بند تن او زخمی از این همسفر است سر بابا که در آغوش گرفت او، گفتند این سه ساله چقدر از پدرش پیرتر است خواست تا خستگی اش همره جان در بشود همه دیدند لبش روی لبان پدر است