بعضی اوقات فکر میکنم یه نفر رفته
تو مغزم داره واسه خودش حرف میزنه
منم نمیتونم یدونه بخوابونم دهنش خفه
بشه متاسفانه
هدایت شده از - مَفتون -
از دست دیگران به کناری گریختم،
از دست خویشتن به کجا میتوان گریخت؟
واقعا دارم پوره میشم، استخون دستمم
دررررررد میکنه خداروشکر که الحمدالله
وگرنه والا بخدا
محبوبم اگه میای همین الان گمشو بیا
من دیگه توان کار کردن و خونه چیدن
ندارم منو بردار ببر
بلاخره همه چی یجایی به پایان میرسه دیگه،
یه زمانی که حرفای درونم داشت سرازیر میشد
هیچیسم و زدم و انصافا که واسه اونموقع خیلی
عالی عمل کرد و با حرف زدن توش خالی میشدم
ولی طبق فرمول دنیا که هر آدمی یجایی تغییر
میکنه منم تغییر کردم دیگه حرفی واسه گفتن
ندارم دیگه طنزی واسه بیان ندارم نمیشه گفت
مثل قبل همه چی به کتفمه و بی خیالم خلاصه
که عوض شدم پس بنابراین کرکرهی هیچیسم
با منِ قبلی بسته میشه شما هم خیلی مشتی
بودین از یادم نمیره ، اینجا به خاطرات خوش
پیوست🤍.