https://abzarek.ir/service-p/msg/35259
دوستان این لینک ناشناس
#خادم_الزهرا
هر نظر پیشنهادات و انتقادات درباره خودم و رمان دارید بگین
ممنون
۱.قسمت اخر بود و ۳قسمت اخر برش خورد
۲..
۳.رسول
۴.رسول
۵.بله
۶.بله پدر اقای علی افشار نبود
۷خیر
#خادم_الزهرا
۱.ببینم چی میشه
۲.ندارم شرمنده #همراه_گاندو دست خودت رو میبوسه
۳.سیع میکنم
۴.
#خادم_الزهرا
۱.ادمین جان لطفا بیشتر بزارید
۲.چشم
۳.چیشده
۴.بله چطور
۵.چی
۶.😂
۷.چزا ماسک نمیزنید ماسک بزنید کرونا میگیرید
۸.چه کد های باحالی
۹.نمیدونم
#خادم_الزهرا
۱.چشم اعضا بره بالا
۲.چشم اعضا بره بالا
۳.ممنونم
۴.سیع میکنم
۵.بله.حتما اعضا بره بالا
۶.استرس نداشته باشید
۷.نمی میره
۸.سپاسگزارم
#خادم_الزهرا
۱.ممنونم
۲.نه نشد
۳.چشم
۴.حتما
۵.اخی
۶.ایدی
۷.نمیدونم
۸.شرمنده سرم خیلی شلوغه با برنامه اینشات یا ویدیو شو میتونید درست کنید
#محمد
ایشالله
اخی
نمیدونم
گذاشته شده
😂
چشم پیدا میکنم میزارم
..
تو ایتا نیستند
#خادم_الزهرا
۱.اره خوبه
۲.😭😭
۳.نمیدونم کدوم رو میگید
۴.چه نظری
۵.چشم
۶.هر کی داره بزاره تو کانال
۷...
۸.همش باهم هستند
#خادم_الزهرا
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_شست_ششم
#نرگس
رفتم داخل ساختمون ، همزمان با من بلیک از خونه در اومد و دوتا مرد هم پشت سرش بیرون اومدن ، داشت وسایل خونه بلیک رو میاوردن بیرون .
یکی از مردا سرش رو بالا آورد ، آقا سعید بود !!!
بلیک:سلام نرگس ، خوبی عزیزم
نرگس:سلام ، ممنون تو خوبی ؟داری از اینجا میری؟
بلیک:ممنون، آره میخواهم برگردم خارج .
نرگس:واقعا؟چرا انقدر دیر بهم گفتی ؟
بلیک:یه دفع ای شده .
بعد خطاب به اون دوتا مرد گفت:
بلیک:آقا حواست باشه نشکنه.
نرگس:اینا کی هستن ؟
بلیک:کارگر ، گفتم بیان و برام وسایلم رو بیارن .
نرگس:اها
فکر نمیکردم که اقا سعید انقدر خوب کارش رو بدل باشه که حتی خودش رو به جای کارگر هم در بیاره .
همون موقع اقا مصطفی داخل گوشی گفت
مصطفی:نرگس خانوم دستور رسیده که شما باید وارد عمل بشید و دوربین ها رو از داخل خونه بردارید ، ممکنه پیداشون کنه .
نرگس:بلیک جان بزار کمکت کنم.
بلیک:نه ، کارام زیاد نیست .
نرگس:دوست دارم کمکت کنم .
رفتم داخل و اولین کاری که کردم نزدیک تابلو شد و دوربین رو ازش جدا کردم و گرفتم داخل جیبم و بعد اون تابلو رو بردم دم در .
بعد اون هم به بهانه صندلی های داخل تراس دوربین اونجا رو کندم .
و آشپزخونه هم که دیگه کاری نداشت!
پ.ن:بلیک داره میره 😄
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
دستت درد نکنه گلم
با هم در ارتباط هستیم 😊
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_شست_هفتم
#نرگس
بعد از چند دقیقه که کمک کردم گفتم
نرگس:عزیزم من باید برم ، یه کاری دارم .
بلیک:دستت درد نکنه گلم
نرگس:راستی منو فراموش نکنی ها!
بلیک:با هم در ارتباط هستیم
نرگس:باشه ، فعلا خدا حافظ
بلیک:بای
رفتم داخل خونه خودم ، چند با گوشیم زنگ خورده بود ، نگاه کردم ناشناس بود ، برای همین دیگه زنگ نزدم .
شب رو خوابیدم و فردا صبح ساعت ۷ رفتم اداره .
وقتی رسیدم رفتم روی میز خودم که دیدم یه پرونده سر میزه ، برش داشتم و به اطراف نگاه کردم ، یهو یه صدا از پشت سر اومد برگشتم دیدم آقا رسوله .
رسول:سلام، آقا محمد گفت چون پنجشنبه اولین ماموریت دستگیری شما و نرجس خانومه این رو بهتون بدم و بگم که بخونید و اماده باشید .
نرگس:سلام ، ممنون ، همین یدونه ؟
رسول:نه ۲ تا بود مال نرجس خانوم رو بهش دادم ، اینم مال شما .
نرگس:مگه نرجس اینجا بوده؟
رسول: یه سر اومدن و رفتن .
نرگس:بازم ممنون .
بعد هم بدون توجه بهش نشستم روی صندلیم و شروع کردم به خواندن .
به خودم که اومدم ۲ ساعت گذشته بود .
از ۸ اینجا بودم و الان ۱۰ بود !!!
صبحانه هم نخورده بودم .
از توی کشو ی میزم یدونه کیک برداشتم ، رفتم داخل خوابگاه و یدونه قهوه درست کردم که با کیکم بخورم .
داشتم از پله ها پایین میومدم که یه دفع ...!!!!!!!!!!!!!!!
پ.ن:بمانید در خماری 😌😈
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
این چه کوفتی بود !!!
عیب نداره ، بفرمائید
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م