『حـَلـٓیڣؖ❥』
رفت که شاید حیا کنند...💔
اولش گفتند: ما با دختر پیامبر نمی جنگیم...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
بعد چی شد؟!😢
همونایی که صحابه نزدیک پیامبر بودند...
درب خونه دخترش رو آتش زدند...😭🖤
『حـَلـٓیڣؖ❥』
همونایی که صحابه نزدیک پیامبر بودند... درب خونه دخترش رو آتش زدند...😭🖤
در نیمسوخته تعادل نداره...💔😢
『حـَلـٓیڣؖ❥』
وقتی اون نامرد درب رو هل داد...😭💔
وقتی مادر فریاد زد :《 محسنم رو کشتند》😭💔
『حـَلـٓیڣؖ❥』
تو کوچه.... یه زن... که دارن میزننش...😭✋🏻💔
تو کوچه های مدینه یه مرد نبود؟!🖤😭