سلام.
یکی از مدیر گروه ها دیشب برای تبادل اومده بود پی وی بنده. که متاسفانه به امشب موکول شد
متاسفانه من حواسم نبود و گفت و گو رو پاک کردم😅
لطفا اگر این پیام رو میبینید بنرهارو برای من ارسال کنید. و قرار امشب سر جاشه .. ممنون😊❤️
#سارا
برگشتم که ببینم کیه....
زینب:سلام...ببخشید من دنبال یه دوست بی معرفت میگشتم..خانوم سارا حسنی... شما میشناسیشون؟
من:سلااااام...واای خوبی زینب...میدونی چند وقته ندیدمت؟....دلم واست تنگ شده بود....
زینب:بله که میدونم....چه خبرا...
من:خبر مهم تر از اینکه رفیقمو بعد مدتها دیدم
زینب:عین قبلنا دیوونه ای
من:نظر لطفته😂
زینب:عکساتو بگیر که کلی حرف دارم...
من:گرفتم بریم یه جای خوب
زینب:کجا؟
من:بیا سوار شو خودت میفهمی
رسیدیم همونجا
زینب:اینجا همون پارکیه که باهم میومدیم😍
من:اره😊
نشستیم رو صندلی...
من:خب بگو تو این مدت که نبودی چیکارا میکردی...کجا بودی
زینب:درس میخوندیم...کار میکردیم... تو چیکار میکردی؟
من:منم درسم که تموم شد رفتم سرکار.. حالا دکتر چی شدی؟
زینب:فعلا عمومی
تلفنم زنگ خورد اقا محمد بود....
پایان پارت اول
پارت 2⃣
#زینب
بعد از اینکه تلفنشو قطع کرد گفت...
سارا:من یه کاری برام پیشومده باید برم
زینب:باشه ولی این نشدا
سارا:جبران میکنم
زینب:نمیخواد برو به کارت برس
سارا:خداحافظ
زینب:خدانگهدار
سارا که رفت منم یه آژانس گرفتم و رفتم بهشت زهرا....
داشتم قدم میزدم و به اسامی شهدا نگاه میکردم...شهید....شهید....شهید......
شهدا جونشونو به خاطر حفظ امنیت کشور به خطر انداختن...از خود گذشتگی کردن...بعضیاشون حتی نام و نشونشونو گذاشتن و رفتن...خوش بحالشون...چه عاقبت قشنگی...شهادت....یادمه بچه که بودیم پدربزرگم بعد از نمازش میگفت.. الهی هیچ قلبی بدون شهادت از کار نیفتد...اون موقع متوجه نمیشدم ولی الان میفهمم که چه دعایی بود... تو فکر بودم و با صدای زنگ تلفنم به خودم اومدم....
زینب: الو...سلام بانو
_........................
زینب:برای چی؟
_........................
زینب:باشه
رفقا برای خوندن رمان لوس😂 اگر پیامرسان سروش رو دارید به ادرس
sapp.ir/kafe0
و حمایت کنید . چون تعداد دنبال کننده هاشون خیلی کمه... اگر سروش ندارید من در خدمتم و توی همین کانال قرار میدم😊
😄رفقا ما رو به امار 500 برسونید مصاحبه پندار اکبری با زنده رود رو در کانال قرار میدیم😄❤️
هدایت شده از گاندو
14.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا