#پارت_نود_پنج
رمان عشق وطن شهادت
فصل دوم
#محمد
+بفرمایید
در باز شد....
سعید بود....
- سلام آقا....
+ سلام خب بگو ببینم چیکار کردی؟؟؟؟
- رمز گشایی رو تموم کردیم...
+ سعید قبلا زودتر رمز گشایی میکردیم....
الان چرا اینطوریه؟؟؟؟
- آقا قبلا رسول رمز گذاری میکرد...
ولی الان....
+ برای رمز گشایی، رمز های نادیا.....زمان بیشتری باید بزارید... آره؟؟؟؟
- متاسفانه....
+ خب بده ببینم....
- آقا اصلا معلوم نیس چی گفته....
+ قرار نیست که ما بفهمیم....
اینو جوری نوشته که دوستش بفهمه....
از جام بلند شدم و
برگه رو از سعید گرفتم
+ به آقای شهیدی هم بگو بیاد اتاق بازجویی....
- چشم...اقا یه سوال میتونم بپرسم؟؟؟
+ بپرس...
- تا کی میخواین نگهشون دارین....
درو باز کردم.....
+ تو هم اگه خواستی بیا....
فعلا....
از آتاق که خارج شدم گفت
- ممنون از توضیحات جامع و کاملتون....
به سمت بازداشتگاه رفتم.....
+سلام خانم نادری......یاسمن محمدی رو بیارید اتاق بازجویی..
£ چشم آقا....
به اتاق بازجویی رفتم....
همه چیزو آماده کردم تا خانم نادری بیارتش....
در باز شد...
آقای شهیدی بود
از جام بلند شدم...
+ سلام آقا....خسته نباشید...
¥ سلام محمد جان.... شما هم خسته نباشید....
بشین لطفاً.....
سعید گفت بالاخره رمز گشایی شد....
+ بله آقا متاسفانه یکمی طول کشید....
¥ چرا نمیدی رسول رمز گذاری کنه که ما سریع تر بتونیم رمز گشایی کنیم....
+ آقا اطلاعات خیلی مهم و حساسی که
نادیا بدست میاره....
خودش رمز گذاری میکنه.....
آقای شهیدی فقط سرشو تکون داد...
صدای در بلند شد
¥ بفرمایید.....
در باز شد و یاسمن اومد داخل.......
$ سلام.....
¥ سلام....بیا بشین..
+ سلام.....
$ خب به من گفتن که رمز گشایی کردید...
+ آره تونستیم رمز گشایی کنیم....
برگه ها رو جلوش گذاشتم و
گفتم
+ ببین میتونی چیزی از اینا دربیاری؟؟؟؟
$ چشم....
و مشغول شد...
بعد پنج دقیقه سرشو بلند کرد و گفت....
$ میشه به من چندتا برگه بدید تا یادداشت کنم....
آقای شهیدی چند برگه و خودکار بهش داد....
و مشغول نوشتن شد....
فکر کنم یه نیم ساعتی طول کشید.....
$ بفرمایید....
برگه ها رو ازش گرفتم و نگاهی بهشون انداختم....
حدودا شیش هفت صفحه بود....
تو صفحه آخر...
یه قسمتی رو خالی گذاشته بود....
+ چرا اینجا رو خالی گذاشتی؟؟؟
نتونستی بفهمی چیه؟؟
$ اونجا....چطوری بگم؟؟؟؟
+ چیه بگو خب؟؟؟؟
$ اونجا نوشته بود.....
...
.....
.......
از شنیدن این جمله ها خونم به جوش اومد....
+ این حرفا یعنی چی؟؟؟
اینا چیه که میگی خانم محمدی؟؟؟؟
سرشو انداخت پایین....
+ خانم محمدی جواب منو بدید.....
¥ محمد جان...
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره
لطفاً حمایت کنین