eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
297 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها امروز کلاس دارم😅 فقط میتونم ۱ پارت تایپ کنم..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام کانالتون خیلی لوسه با رمان های مسخره داستان هاش فقط عشق و عاشقی هستش فکرشو بکنید نویسنده واقعی
فک نمیکنم همه مثل شما دوست عزیز فک کنن... خودتون دارید میگید ... اون یه نویسندس... خب شما دارید چهارتا نوجوون رو که در اوج هیجان و احساسات هستن با یه نویسنده مقایسه میکنید.... در ضمن .. یادم نمیاد هیچ وقت گفته باشم رمان هامون جای گاندو رو میگیره😐
استوری پندار اکبری و وحید رهبانی😄🦋
بسم الله النور✨ 🌱عنبࢪڪالا جامع تࢪین فࢪوشگاھ محصولات فࢪهنگے معنوے🌱 دنیاے محصولات ࢪنگاࢪنگ وگلگلے🌻🌈 مـݪزومات حجاب [چادࢪ،ࢪوسرے، گیرھ و ...]🦋🧕 ست عبادت [قࢪآن، جانماز، ادعیھ، ...]🦋✨ محصولات شهدایے[کاࢪت مݪے،استند،دفتریاد داشت،قـاب...]🕊🍃 قیمتای استثنائیشونو که نگو ..اصلا باورم نمیشه..😳 ✅بھ قیمت تولیدے⚡️🛍💯 http://eitaa.com/joinchat/940834879C62ea48be53
سلام صبحتون... هوم... گاندویی😂❤️
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ داوود:(عکس بابام بود آخه پدرم مثل آقا محمد فرمانده بود و من بعد از سه سالگی طعم شیرین پدر داشتنو نچشیدم آخ حاج مرتضی کجایی که نوه دار شدی😢) علی سایبری:به آقا داوود یادی از سایبری ها کردید_بَبَبَه سلام علی سایبری خودمون 😃 علی سایبری:داداش به سلامتی شیرینی چیه ‍؟ داوود:با اجازتون خدا یه حال خیلی خوبی داره بهم میده شیرنیه اونه _وا حاله چی ؟ داوود: امروز فهمیدم دارم بابا میشم اینم شیرینی اونه علی سایبری:به به به مبارک باشه به سلامتی 🤩 پس این شیرینی خوردن داره 😋 داوود:داداش من کلی کار رو سرم ریخته میشه زحمت شیرینی هارو تو بکشی علی سایبری:چراکه نه ، یا علی 🖐️ _علی یارت🖐️☺️ * فاطمه:(لباسامو پوشیدم و منتظر داوود بودم که بیاد و حاضر شه بریم خونه مادرشینا داخل افکارت خودم بودم که صدایه زنگ درو شنیدم ) .کیه ؟ داوود:همون همیشگی 😁 فاطمه:به سلام بالاخره قدم رویه چشم ما گذاشتید و تشریف فرما شدید 😏 داوود: اختیار دارید بانو (خرس پشمالویی که تو راه گرفتم با یه شاخه گل روزو جلوش گرفتم ) بفرمایید بانو ، این هدیه ناقابل را از من قبول میکنید ؟ فاطمه:او 🤩بله عالیجناب مگه میشه قبووول نکنم ، داوود چه خوشگله این 😍 داوود: فاطمه حان تا الان داشتم با لقب عالیجنابیم حال میکردم چرا یهو زدی تو خط داوود ؟ 😐🤨 فاطمه:چون دیگه الاناس که هنه صداشون در بیاد بدو حاضر شو بریم پاین داوود:(حاضر شدم و رفتیم پایین اول به رسم ادب با مادرم و عموم و زن عموم و در آخر رسول سلام و حالو احوال پرسی کردیم خیلی شبه خوبی بود ) **** سعید:از فردا قرار بود با داوود رویه یه پرونده مشترک کار کنیم ولی نمیدونستم آقا محمد چرا انقد تاکید داشت به کسی چیزی در باره این پرونده نگم... ادامه دارد........ نویسنده:قراره از قسمت های بعدی وارد داستان اصلی بشیم و با کلی از اتفاقات هیجان انگیز روبرو بشبم پس مارو همراه کنید ✨✨✨