سلام دوستان عزیز 🌻🌳
صبحتون به خیر و شادی☀️🌈🌸
من امروز نمیتونم رمان بزارم 💕🖇❤️
واقعا معذرت میخواهم 😔
#سرباز_مهدی_عج
『حـَلـٓیڣؖ❥』
😊بله دیگه.. برای مهمونی های آقایون کرونا لا موجود.. به عزاداری که میرسه حماقت:)) البته در این تصویر
موافقم
دلیلشم توی این آیه ذکر شده👇🏻
وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ۖ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (آیه ۴۵ سوره زمر)
و هنگامی که خدا به تنهایی یاد شود ، دلهای کسانی که به آخرت ایمان ندارند منزجر (حالت تنفر) می گردد و هنگامی که کسانی غیر از خدا یاد شوند به ناگاه شادمان میشوند
مزمون آیه:
افرادی که به آخرت ایمان ندارند وقتی حرف از خدا و دین باشه معترض و گله مندن وقتی غیر از خدا در کار باشه راضی و خشنود هستند
سلام مجدد
بچه ها خبر خوووب 😅
تونستم ۱ پارت تایپ کنم 🤦🏻♀💁🏻♀
به بزرگی خودتون ببخشید 😬
خیلی سخت بود انگار اورست فتح کردم 😂
#سرباز_مهدی_عج
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_بیست_و_دوم
#نرگس
داوود که رفت بیرون در خونه رو از ترس قفل کردم .
یادداشت رو خوندم نوشته بود
《سلام خانوم میرزایی ماموریت فردا ساعت ۱۱صبح شروع میشه.
قبلش ساعت ۱۰ داوود بر میگره و ۱۱ برق قط میشه ، خیلی طبیعی جلوه بدید ،فقط شما باید به بهانه شناسایی مشکل ، بلیک رو از خونش بیرون بکشید .》
خوب اینم از ماموریت فردا .
خیلی خسته بودم نصف غذام رو خوردم و خوابیدم .
ساعت ۴ بود که بیدار شدم تا وضو گرفتم اذان دادن و نمازم رو خوندم .
ساعت ۵ صبحانه خوردم ، شروع کردم به خوندن کتاب های دفاع شخصی ، خیلی خوب بود همزمان تمرین هم میکردم .چند دقیقه بعد سیستم رو روشن کردم و گوشی رو زدم در گوشم ، باز داشت با تلفن رمزی حرف میزد ، همه رو نوشتم ، حدودا ۵ صفحه شد !
به خودم که اومدم ساعت ۹ونیم بود !
سریع خونه رو جمع و جور کردم .
ماموریت خوبی بود ، حداقل خونه داری یاد گرفته بودم ، معمولا داخل خونه خودمون نرجس غذا درست میکرد می شست و من تمیزی میکردم .
بعد مرگ بابا دیگه کسی رو به جز نیما نداشتیم که اونم چند ماه بعد ...
اهههههههه ... خدا رو شکر الان زندس !
تو همین فکر بودم که زنگ در خونه رو زدن .
رفتم درو باز کردم دیدم آقا داووده
اومد داخل و گفت
داوود:سلام
نرگس:سلام
داوود:چه خبر ؟ چیزی نگفته ؟
نرگس:خیلی حرف میزنه ، چطور شارژش تموم نمیشه :/؟
داوود:چه میدونم ،حالا چی میگه ؟
نرگس:رمزی...
داوود:کار بلده
نرگس:بچه ها برای ماموریت آماده هستن ؟
داوود:اره ، راستی حرفای دیروزش رو دادم علی سایبری گفت رمزگشایی میکنه هر وقت تموم شد میگه .
نرگس:خوبه
۱ ساعت بعد
رسول اومده بود و مثلا داشت مشکل قطی رو شناسایی میکرد ، رفتم در خونه بلیک و در زدم .
استرس داشتم ! درو باز کرد با دیدنش ۱ قدم عقب رفتم و با مِن مِن گفتم :
نرگس:س.سلام
بلیک:سلام ، کاری داشتی ؟
نرگس:من همسایه بغلی شما هستم ... برق شما قط نشده ؟
بلیک :خوشبختم ، چرا قط شده !
نرگس:مال ما هم همینطور، این آقا اومدن که درستش کنن .
بلیک:خیلی هم خوب .
رسول:با اجازه من یه نگاه به مدار شما بندازم خانوم .
بلیک:بفرمایید
رسول رفت سر پله و سریع یه دوربین کوچولو وصل کرد . کارشو خوب بلد بود !
داوود:آقا خوب درستش کن من شبا خونه نیستم هستم سر کار ، اگه برق بره خانومم می ترسه .
بلیک :درست شد ؟
رسول:مشکل از اینجا نیست !
پ.ن:بلیک مهربونه ها😐
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند :
درست شد !
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م