eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
297 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان عزیز 🌻🌳 صبحتون به خیر و شادی☀️🌈🌸 من امروز نمیتونم رمان بزارم 💕🖇❤️ واقعا معذرت میخواهم 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
😊بله دیگه.. برای مهمونی های آقایون کرونا لا موجود.. به عزاداری که میرسه حماقت:)) البته در این تصویر
موافقم دلیلشم توی این آیه ذکر شده👇🏻 وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ۖ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (آیه ۴۵ سوره زمر) و هنگامی که خدا به تنهایی یاد شود ، دلهای کسانی که به آخرت ایمان ندارند منزجر (حالت تنفر) می گردد و هنگامی که کسانی غیر از خدا یاد شوند به ناگاه شادمان میشوند مزمون آیه: افرادی که به آخرت ایمان ندارند وقتی حرف از خدا و دین باشه معترض و گله مندن وقتی غیر از خدا در کار باشه راضی و خشنود هستند
پست جدید پندار اکبری
استوری جدید پندار اکبری
استوری جدید علی افشار
سلام مجدد بچه ها خبر خوووب 😅 تونستم ۱ پارت تایپ کنم 🤦🏻‍♀💁🏻‍♀ به بزرگی خودتون ببخشید 😬 خیلی سخت بود انگار اورست فتح کردم 😂
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ داوود که رفت بیرون در خونه رو از ترس قفل کردم . یادداشت رو خوندم نوشته بود 《سلام خانوم میرزایی ماموریت فردا ساعت ۱۱صبح شروع میشه. قبلش ساعت ۱۰ داوود بر میگره و ۱۱ برق قط میشه ، خیلی طبیعی جلوه بدید ،فقط شما باید به بهانه شناسایی مشکل ، بلیک رو از خونش بیرون بکشید .》 خوب اینم از ماموریت فردا . خیلی خسته بودم نصف غذام رو خوردم و خوابیدم . ساعت ۴ بود که بیدار شدم تا وضو گرفتم اذان دادن و نمازم رو خوندم . ساعت ۵ صبحانه خوردم ، شروع کردم به خوندن کتاب های دفاع شخصی ، خیلی خوب بود همزمان تمرین هم میکردم .چند دقیقه بعد سیستم رو روشن کردم و گوشی رو زدم در گوشم ، باز داشت با تلفن رمزی حرف میزد ، همه رو نوشتم ، حدودا ۵ صفحه شد ! به خودم که اومدم ساعت ۹ونیم بود ! سریع خونه رو جمع و جور کردم . ماموریت خوبی بود ، حداقل خونه داری یاد گرفته بودم ، معمولا داخل خونه خودمون نرجس غذا درست میکرد می شست و من تمیزی میکردم . بعد مرگ بابا دیگه کسی رو به جز نیما نداشتیم که اونم چند ماه بعد ... اهههههههه ... خدا رو شکر الان زندس ! تو همین فکر بودم که زنگ در خونه رو زدن . رفتم درو باز کردم دیدم آقا داووده اومد داخل و گفت داوود:سلام نرگس:سلام داوود:چه خبر ؟ چیزی نگفته ؟ نرگس:خیلی حرف میزنه ، چطور شارژش تموم نمیشه :/؟ داوود:چه میدونم ،حالا چی میگه ؟ نرگس:رمزی... داوود:کار بلده نرگس:بچه ها برای ماموریت آماده هستن ؟ داوود:اره ، راستی حرفای دیروزش رو دادم علی سایبری گفت رمزگشایی میکنه هر وقت تموم شد میگه . نرگس:خوبه ۱ ساعت بعد رسول اومده بود و مثلا داشت مشکل قطی رو شناسایی میکرد ، رفتم در خونه بلیک و در زدم . استرس داشتم ! درو باز کرد با دیدنش ۱ قدم عقب رفتم و با مِن مِن گفتم : نرگس:س.سلام بلیک:سلام ، کاری داشتی ؟ نرگس:من همسایه بغلی شما هستم .‌.. برق شما قط نشده ؟ بلیک :خوشبختم ، چرا قط شده ! نرگس:مال ما هم همینطور، این آقا اومدن که درستش کنن . بلیک:خیلی هم خوب . رسول:با اجازه من یه نگاه به مدار شما بندازم خانوم . بلیک:بفرمایید رسول رفت سر پله و سریع یه دوربین کوچولو وصل کرد . کارشو خوب بلد بود ! داوود:آقا خوب درستش کن من شبا خونه نیستم هستم سر کار ، اگه برق بره خانومم می ترسه . بلیک :درست شد ؟ رسول:مشکل از اینجا نیست ! پ.ن:بلیک مهربونه ها😐 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند : درست شد ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م