eitaa logo
موسسه فرهنگی ‏حُسنیٰ
794 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
365 ویدیو
33 فایل
خدا به شهید سلیمانی هر دو «حُسنی» را داد... کانال رسمی موسسه فرهنگی تربیتی ‏حُسنی وابسته به مسجد حضرت جوادالائمه علیه السلام پادادشهر اهواز ویژه دختران و بانوان ادمین پاسخ گویی به سوالات @ya_emamreza8
مشاهده در ایتا
دانلود
1577272600_.mp3
4.36M
🎙خطر فضای مجازی رها شده 🔰 حجت الاسلام و المسلمین عالی 📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5 🆔 @hosna_ch
منتظر قدوم شما هستیم در 👇👇👇
🌺پویش «هلهله فرشته ها» 🔹ستاد جمع آوری کمک های خیریه بانوان و دختران ❎ پ.ن : تمامی پروتکل های فاصله گذاری اجتماعی در این مکان رعایت می شود.
📚 📖 خون دلی که لعل شد... (زندگی نامه خود گفته حضرت آقا) قسمت 0⃣2⃣ 🚩 زدن به قلب دشمن... 💠 من در بیرجند دوستانی داشتم که در سفرهای قبلی ام با آنها آشنا شده بودم . 💠 روز سوم محرم بود که به بیرجند رسیدم . که این برای یک شخص منبری دیر است . سخنران باید از قبل محرم به محل منبر خود برود که از روز اول شروع کند . اگر دیرتر برسد ممکن است دیگر مجلسی برای او حاضر نباشد . 💠اما با اینکه دیر رسیدم ، دوستانم برایم چند منبر در مساجد مختلف هماهنگ کردند . 💠 روز هفتم محرم فرا رسید. یعنی همان روزی که امام نقشه کشیده بود تا جنایات رژیم را افشا کند . آن روز جمعه بود. 💠 خوشبختانه کار طوری جلو رفت که من آن روز به عنوان منبری دوم به مسجد بزرگ شهر یعنی مسجد مصلی دعوت شدم . 💠 متاسفانه اتفاقی غیر منتظره افتاد ❗️سخنران اول به طرز غیر معمولی منبر خود را ادامه داد . من نگران بودم که این فرصت گرانبها از دست برود❗️ 💠 بالاخره آن شخص ، تنها ۲۰ دقیقه مانده به اذان مغرب راضی شد که از منبر پایین بیاید و منبر را به من بدهد ❗️ 💠من سریع به منبر رفتم . در آن اجتماع انبوه ، هر چه که در سینه داشتم بیرون ریختم و همه چیز را گفتم . 👈 منبر را با نقشه بیگانگان برای « جدایی دین از زندگی » آغاز کردم و بعد هم با شرح توطئه شاه علیه اسلام ادامه دادم . بعد هم با توصیف ماجرای فیضیه منبر را به پایان رساندم . 📌ادامه دارد... ✔️ لطفاً در کانال ها و گروه ها انتشار بدهید 👈قسمت بعدی : دوشنبه ساعت ۲۳/۱۵ در کانال «حُسنیٰ» 👇👇👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5 🆔 @hosna_ch
💠 با روی باز بر همگان لطف میکنی حتی به سائلی که رسید و ادب نداشت... 📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5 🆔 @hosna_ch
💠 در روزهایی که روح همه ما از دیدن صحنه زنده به گور کردن جوجه های یک روزه جریحه دار شده ، خواندن این داستان خالی از لطف نیست... 👇👇👇
💠 عارف و جوجه...
🌺 ذکر روز دوشنبه 🔹 ۱۰۰ مرتبه 💠 گفتن این ذکر کمتر از 5⃣ دقیقه طول می کشد که آن را می توان در ضمن کارهای دیگر هم انجام داد... 📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5 🆔 @hosna_ch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 داستانِ کوتاه «مهمانی» 🌸 تهیه شده در تحریریه کانال حُسنی 🎁 تقدیم به پیشگاه ملکوتی نگین انبیا ، آقا رسول الله (ص) قسمت 1⃣ - ببخشید ! شنیدم که شما پارچه یَمَنی دارید ، میشه ببینمشون ؟ فروشنده با بی حوصلگی سر خود را بلند کرد و قیافه صاحب صدا را برانداز کرد : دو زن میانسال ، یکی قد بلند و دیگری با قامتی متوسط . صدا از آنِ زن قدبلند بود . لباس شان نشان می داد که وضع مالی خوبی ندارند . - همونه که جلو گذاشتم . همین چندتا فقط مونده . ولی فکر نمی کنم شما گداها بتونید پول یک وجب آن را هم بپردازید ❗️ چهره زن قدبلند در هم رفت . آهسته چیزی درب گوش زن همراهش گفت و لحظه ای بعد هر دو رفتند . پارچه فروش با عبایش کمی خود را باد زد و با نفرت گفت : «مجبور بودید زندگی تون را رها کنید و به شهر ما بیایید و گدا بشید ؟ هم ما را بدبخت کردید و هم خودتان را ! گداهای بی همه چیز ! » - لا اله الا الله ! همسایه اش بود . - هان ؟ چیه ؟ باز هم حرف بدی زدم خرما فروش ؟ - اولا که اینها گدا نیستند و «مهاجر» هستند . ثانیا چرا پشت سر زنان مردم حرف می زنی و بهشون توهین می کنی ؟ ثالثا بنده اسم دارم : « حارث» . همسایه چند ساله تو در بازار مدینه ! - « مهاجر» ... « انصار» ... ، اینها مزخرفاتی ه که محمد به خورد مردم مدینه داد تا به زور همشهری های رونده شده ش رو بپذیرند ! - مالک ! از خدا بترس و مواظب حرف زدنت باش❗️ «حارث» جمله ی آخر را کمی با چاشنی تهدید گفت. مالک کمی جا خورد و زیر لب غرولندی کرد و به باد زدن خود با عبا ادامه داد . بازار مدینه خیلی شلوغ بود و هوا هم به شدت گرم. مردم در رفت و آمد بودند . روزهای پایانی ماه شعبان بود . حارث بعد از اینکه دو نفر از مشتری هایش را رد کرد ، آمد و در کنار مالک نشست . - میشه بگی تو با محمد چه مشکلی داری ؟ - چه مشکلی دارم ؟ بهتره بپرسی چه مشکلی ندارم ! ببین من کلّاً آبم با این آدم توی یه جوب نمیره . نمی تونم حرف ها و کارها و افکارش رو تحمل کنم . مشکل دارم باهاش. - میشه بفرمایید چه مشکلی ؟ - بله که میگم ! همین که .... هنوز جمله مالک کامل نشده بود که ناگهان صدای غیرمنتظره ای در فضا پیچید ... 📌 ادامه دارد ... 👈 قسمت بعدی : سه شنبه ساعت ۱۷ در کانال حُسنی 📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5 🆔 @hosna_ch
1_119014496.mp3
3.24M
🎙 مادران گمنام 💠 حجت الاسلام و المسلمین عالی