1577272600_.mp3
4.36M
🎙خطر فضای مجازی رها شده
🔰 حجت الاسلام و المسلمین عالی
#پند_روز
📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5
🆔 @hosna_ch
📚 #کتاب_پیشنهادی
📖 خون دلی که لعل شد... (زندگی نامه خود گفته حضرت آقا)
قسمت 0⃣2⃣
🚩 زدن به قلب دشمن...
💠 من در بیرجند دوستانی داشتم که در سفرهای قبلی ام با آنها آشنا شده بودم .
💠 روز سوم محرم بود که به بیرجند رسیدم . که این برای یک شخص منبری دیر است . سخنران باید از قبل محرم به محل منبر خود برود که از روز اول شروع کند . اگر دیرتر برسد ممکن است دیگر مجلسی برای او حاضر نباشد .
💠اما با اینکه دیر رسیدم ، دوستانم برایم چند منبر در مساجد مختلف هماهنگ کردند .
💠 روز هفتم محرم فرا رسید. یعنی همان روزی که امام نقشه کشیده بود تا جنایات رژیم را افشا کند . آن روز جمعه بود.
💠 خوشبختانه کار طوری جلو رفت که من آن روز به عنوان منبری دوم به مسجد بزرگ شهر یعنی مسجد مصلی دعوت شدم .
💠 متاسفانه اتفاقی غیر منتظره افتاد ❗️سخنران اول به طرز غیر معمولی منبر خود را ادامه داد . من نگران بودم که این فرصت گرانبها از دست برود❗️
💠 بالاخره آن شخص ، تنها ۲۰ دقیقه مانده به اذان مغرب راضی شد که از منبر پایین بیاید و منبر را به من بدهد ❗️
💠من سریع به منبر رفتم . در آن اجتماع انبوه ، هر چه که در سینه داشتم بیرون ریختم و همه چیز را گفتم .
👈 منبر را با نقشه بیگانگان برای « جدایی دین از زندگی » آغاز کردم و بعد هم با شرح توطئه شاه علیه اسلام ادامه دادم . بعد هم با توصیف ماجرای فیضیه منبر را به پایان رساندم .
📌ادامه دارد...
✔️ لطفاً در کانال ها و گروه ها انتشار بدهید
👈قسمت بعدی : دوشنبه ساعت ۲۳/۱۵ در کانال «حُسنیٰ»
👇👇👇
📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5
🆔 @hosna_ch
💠 با روی باز بر همگان لطف میکنی
حتی به سائلی که رسید و ادب نداشت...
#روز_زیارتی_امام_حسن_مجتبی
📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5
🆔 @hosna_ch
💠 در روزهایی که روح همه ما از دیدن صحنه زنده به گور کردن جوجه های یک روزه جریحه دار شده ، خواندن این داستان خالی از لطف نیست...
👇👇👇
🌺 ذکر روز دوشنبه
🔹 ۱۰۰ مرتبه
💠 گفتن این ذکر کمتر از 5⃣ دقیقه طول می کشد که آن را می توان در ضمن کارهای دیگر هم انجام داد...
📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5
🆔 @hosna_ch
📝 داستانِ کوتاه «مهمانی»
🌸 تهیه شده در تحریریه کانال حُسنی
🎁 تقدیم به پیشگاه ملکوتی نگین انبیا ، آقا رسول الله (ص)
قسمت 1⃣
- ببخشید ! شنیدم که شما پارچه یَمَنی دارید ، میشه ببینمشون ؟
فروشنده با بی حوصلگی سر خود را بلند کرد و قیافه صاحب صدا را برانداز کرد : دو زن میانسال ، یکی قد بلند و دیگری با قامتی متوسط . صدا از آنِ زن قدبلند بود . لباس شان نشان می داد که وضع مالی خوبی ندارند .
- همونه که جلو گذاشتم . همین چندتا فقط مونده . ولی فکر نمی کنم شما گداها بتونید پول یک وجب آن را هم بپردازید ❗️
چهره زن قدبلند در هم رفت . آهسته چیزی درب گوش زن همراهش گفت و لحظه ای بعد هر دو رفتند .
پارچه فروش با عبایش کمی خود را باد زد و با نفرت گفت :
«مجبور بودید زندگی تون را رها کنید و به شهر ما بیایید و گدا بشید ؟ هم ما را بدبخت کردید و هم خودتان را ! گداهای بی همه چیز ! »
- لا اله الا الله !
همسایه اش بود .
- هان ؟ چیه ؟ باز هم حرف بدی زدم خرما فروش ؟
- اولا که اینها گدا نیستند و «مهاجر» هستند . ثانیا چرا پشت سر زنان مردم حرف می زنی و بهشون توهین می کنی ؟ ثالثا بنده اسم دارم : « حارث» . همسایه چند ساله تو در بازار مدینه !
- « مهاجر» ... « انصار» ... ، اینها مزخرفاتی ه که محمد به خورد مردم مدینه داد تا به زور همشهری های رونده شده ش رو بپذیرند !
- مالک ! از خدا بترس و مواظب حرف زدنت باش❗️
«حارث» جمله ی آخر را کمی با چاشنی تهدید گفت. مالک کمی جا خورد و زیر لب غرولندی کرد و به باد زدن خود با عبا ادامه داد .
بازار مدینه خیلی شلوغ بود و هوا هم به شدت گرم. مردم در رفت و آمد بودند . روزهای پایانی ماه شعبان بود .
حارث بعد از اینکه دو نفر از مشتری هایش را رد کرد ، آمد و در کنار مالک نشست .
- میشه بگی تو با محمد چه مشکلی داری ؟
- چه مشکلی دارم ؟ بهتره بپرسی چه مشکلی ندارم ! ببین من کلّاً آبم با این آدم توی یه جوب نمیره . نمی تونم حرف ها و کارها و افکارش رو تحمل کنم . مشکل دارم باهاش.
- میشه بفرمایید چه مشکلی ؟
- بله که میگم ! همین که ....
هنوز جمله مالک کامل نشده بود که ناگهان صدای غیرمنتظره ای در فضا پیچید ...
📌 ادامه دارد ...
👈 قسمت بعدی : سه شنبه ساعت ۱۷ در کانال حُسنی
#داستان
#داستان_روزانه
#داستان_کوتاه_مهمانی
📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5
🆔 @hosna_ch
1_119014496.mp3
3.24M
🎙 مادران گمنام
💠 حجت الاسلام و المسلمین عالی
#پند_روز