۲۸ مهر ۱۴۰۱
۲۸ مهر ۱۴۰۱
دفترچه خاطرات گمشده :)
نور خورشید باعث شد از خواب بیدار شود ؛ صدای ویلونی که آهنگ " fairytale " رو میزنه باعث شد روحش جلا ب
برای شام به سالن اصلی رفتن. هرسیلیا بغل دوستاش نشسته بود دریکو هم اون سمت با فاصله زیادی نشسته بود هرسلیا زیر زیرکی نگاهش میکرد همین طور دستش رو زیر چونه اش گذاشته بود حالت چهره ای که "خدایا چقدر جذابه" داشت نگاهش میکرد که یهو دریکو هم برگشت نگاهش کرد هرسیلیا دست پاچه شد سریع سیخ شد و هل شده بود و به دریکو نگاه میکرد اونم لبخند گرمی زد و سرشو کج کرد یه چشمک زد باز دوباره دوستاش صداش کردن مشغول حرف زدن شد
هرسیلیا سعی میکرد دیگه ضایه نگاهش نکنه... ولی دست از نگاه کردنش بر نمیداشت.
غذارو خوردن و به خوابگاهشون رفتن.. اون شب هرسلیا از شدت فکر به دریکو اصلن خوابش نبرد.
صبح شد چشمانش رو باز کرد به ویلون دریکو نگاه کرد عو دیگه برای دریکو نبود برای خودش بود.. باورش نمیشد....
انقدر بهش فکر کرد و فکر کرد که یادش رفت کلاس داره
نگاهی به ساعت کرد وای وای کلاس با پورفسور اسنیپ داشت و دیر شده بود سریع لباسشو پوشید به موهاش دستی کشید با عجله کتاب هاش رو برداش دوید دوید در زد و وارد شد پورفسور اسنیپ با اعصبانیت نگاه کرد: فکر کنم خانمی یادش رفته که امروز کلاس داره..
همه زدن زیر خنده همه به جز دریکو.. وای هرسلیا؟ داش اب میشد از شدت خجالت سرش رو خم کرد و گفت ببخشید..
سر جای همیشگیش پر بود.. کمی صبر کرد و تعجب کرد
اسنیپ: خانم جوان شما به اندازه کافی دیر کردین نمیخواید بشینید
_ ام ام جام... پر... اسنیپ حرفش رو قطع کرد..
: خب حالا میتونی یه جای دیگه بشینی.. هرسیلیا دور تا دور کلاس رو نگاه کرد..
اسنیپ: بغل اقای دریکو یه جا هست برو اونجا بشین....
وای وای چطوری.. از استرس میمردددد
_ولیــ.. ولیــ.. _ خانم جوان نیمخوای که تا اخر کلاس وایسی؟
_نه.. دریکو وقتی اسنیپ گفت هرسلیا بغلش بشینه لبخندی زد و با ولی ولی کردن هرسلیا اون بخند از روی لبش رفت
بالاخره هرسلیا بغل دریکو نشست و سریع کتابش رو گذاشت روی میز.. ام کجای کتابیم دقیقا؟
دریکو با لحن ارامش بخشی: صفحه ۱۲۴ معجون خواب اور..
هرسیلیا تند تند ورق زد ولی پیدا نکرد ام پس کجاستت
_ همین طور داشت ورق گیزد که دست ملفوی به دستاش برخورد کرد و اون صبر کرد دریکو لبخندی و براش صفحرو پیدا کرد ـ هرسلیا ماتش برده بود..
ممنون.. یه ممنون تند و سریع دریکو هم لبخند همیشگیش
#deracos_violen part : 2
۲۸ مهر ۱۴۰۱
۲۹ مهر ۱۴۰۱
۲۹ مهر ۱۴۰۱
۲۹ مهر ۱۴۰۱
چقدر رنگ آسمون که کناراش بنفشه
بالا مشکی و وسطا سرمه ای زیباست
و این نشون دهنده شبه....!
شبتون خوش
۲۹ مهر ۱۴۰۱
۳۰ مهر ۱۴۰۱
وای باورم نمیشه از اون موقعی که کانالمو زدم 9 ماه گذشت ^^
وای وای چقدر دوستون دارم مرسی که موندین ؛مرسی که حمایت کردین و ، واقعا منو با حرفای قشنگتون خوشحال کردین خلاصه که نمیخوام زیاد لوس بازی در بیارم ولی مچکرم از همتون
یه جورایی ماهگرد یا هرچیه دیگه مبارک :))
۳۰ مهر ۱۴۰۱
۳۰ مهر ۱۴۰۱