فکر میکنید برام مهمه که درس دارم :/ اره مهمه ولی واقعا حال خر خونی نیست
چی میشد مدرسه نداشتیم میتونستیم قهومونو بخوریم و تا صبح توی حیاط هری پاتر ببینیم
عه باورتون میشه همین الان یهو رعد برق زد و بعد بارون مثل تو فیلما بود یهو یهویی.. چقدرم شدیده ^^ وای من برم هودیمو بپوشم برم بالا پشت بوم بخوام رو زمین خیس :))
چقدر رنگ آسمون که کناراش بنفشه
بالا مشکی و وسطا سرمه ای زیباست
و این نشون دهنده شبه....!
شبتون خوش
با چکمه ای پر از اب بارون ،
در ژرف های پر از اب زمین میپرد '
قطره ی بارون روی گونه هایش رد خیسی به جا میذارد .
چقدر رنگ آسمون که کناراش بنفشه
بالا مشکی و وسطا سرمه ای زیباست
و این نشون دهنده شبه....!
شبتون خوش
و کلاس معجون سازیم تموم شد
بعد از این کلاس سریع باید بره کلاس دفاع برابر جادو های سیاه داخل راه رو ها دوید و به سمت سالن رفت
امروز قرار بود دوئل کردن رو یاد بگیرن
یک راه رو بالا تر از سطح زمین قرار گرفته بود و بقیه بچه ها پایین بودن و پروفسور روی اون بود ..
- خب امروز دوئل رو یاد میگیریم ،
کمی مکث کرد و گفت
البته یاد که گرفتیم میخوایم انجامش بدیم چند تا داوطلب میخوام ..
ببشتر بچه ها دستشون رو بالا اوردن بعضی ها حتی میگفتن "من، من ،من پروفسور ... " دریکو هم دستش رو بالا برد ولی خیلی ساده ..
پروفسور گفت: دریکو بیا بالا ..
بقیه همه یک صدا داد زدن " ما بیایم ، ما ما ، "
ولی پروفسور گفت نه خودم انتخاب میکنم داوطلب نمیخوام
سرش رو چرخوند داشت بین بچه ها رو نگاه میکرد ..
یک دفعه سرش یک جا وایساد. بین این همه دانش اموز دقیقا هرسیلیایی که ته ته وایساده بود رو کشید بیرون گفت بانو هرسیلیا شما ما با دریکو دوئل کنید...
وای هرسیلیا احساس خجالت داشت گونه هاش سرخ شده بود همه بچه برگشتند نگاه کردن تا بره رو سکو وای اون نمی تونست با دریکو دوئل کنه... اخه با دریکو؟؟ اخه چراا
تو ذهنش صد بار ارزو میکرد این کلاس رو نیومده بود بریده بریده و اروم میگفت: نمیشه من نیام بلد نیستم لطفاا صدا دوستش اومد نه هرسلیا تو خیلی قشنگ دوئل میکنی اون لحظه واقعا دلش میخواست اونو ادام کنه ولی مهم نبود دیگه مجبور بود
پرفسور درحالی که هرسیلیا داشت سعی میکرد بیاد روی سکو خم شد و در گوشش گفت: اگه خوب مبارزه نکنی یا حس کنم از قصد داری بد مبارزه میکنی کل امتیاز گروه اسلایترین رو کم میکنم تا از صفر شروع کنید.. وای
هرسلیا نمیتونست بیاد بالا هی داشت تلاش میکرد که دریکو اومد سمتش ور دستش رو گرفت هرسیلیا رو با کشید هرسیلیا نتونست خودشو کنترل کنه رفت تو اغوش دریکو.. سرخ شد و سریع رفت اون ور ممنون..
دریکو سمت چپ ایستاده بود و هرسلیا سمت راست
قدم برداشتن به هم نزدیک شدن کمرشون رو به نشونه احترام خم کردن و سریع بلند شدن میخواستن برگردن که دریکو یه چشمک به هرسی زد و بعد رفتن سر جاشون دوئل شروع شد و دریکو کاری نکرو با این که میتونست دفاع یا حمله کنه ولی کاری نکرد منتظر شد هرسلیا بزنه
ثانیه ای منتظر موندن بعد هرسیلیا نگاهی به پرفسور کرد پرفسور سرش رو تکون داد یه جورایی داشت تهدیدش رو ادامه میداد
هرسلیا از اون پروفسور متنفرر شده بوده مجبور شد حمله کنه
"استوبفای"*واقعا نمیدونم درست نوشتم یا نه هرجی که شندیه بودم رو نوشتم ولی مزمعنم املاش غلطه حالا مهم نیست.
هرسیلیا مجبور شد دریکو رو با وردش پرت کنه دریکو مرت شد سریع بلند شد هر سیلیا منتظر بود که دریکو اخم کنه یا نارحت باشه یا ضربه بزنه اما دریکو بازم لبخند زد منتظر موند که هرسیلیا حمله کنه هرسلیا بازم حمله کرد..
و دوئل اونا تموم شد و هرسیلیا برد پروفسور دست هرسلیا گرفت گفت برنده این دوئل خب کلاس امروز تموم این دوستامون یکم طولش دادن یه دونفر بعدی نرسیدیم کل بپه ها ناله ای کشیدند و بعد از در خارج شدن دوستای دریکو داشتند بهش میگفتن که فهمیدن که دریکو جوان مردی کرده... و از این حرفا... موقعی خارج شدن هرسیلیا بچه هارو کنار زدن تا بره از دریکو معذرت بخواد.. ولی دریکو بیین بچه ها گمشد و رفت..
تق تق..
صدای کلفت و دورگه ی دوستای دریکو شنیده میشد: بلــه کیه!؟
_ام منم هرسلیا میخوام با دریکو حرف بزنم
درو باز نکردن و ادامه دادن
_ دریکو نیست دور از سالن رفته کمی ویالون بزنه...
اها رفته همون جایی که اولین بار دیدش ..
#deracos_violen part : 3
دویید دویید.. رفت اونجا صدای ویلون زدن دریکو وای ارمش بخشه ^^
منتظر شد که ویلون زدنش تموم بشه...
تپ تپ تپ پشت سر هم صدای تند تند زدن قلبش میومد
وای دوباره اونجوری شده بود حتی وقتی میخواست دوئل کنه هم همین طوری بود یا حتی وقتی بغل دریکو نشسته بود کلا هروقتی که دریکو رو میدید اینجوری میشد
استرس تمام وجودشو گرفته بود اون دختر پر شور هیجان که با همه حرف میزنه و اصلا خجالت نمیکشه پیش دریکو یه دختر معصوم بود..
امم امم
ام ام کردن هرسلیا بعد تموم شد اهنگ دریکو باعث شد دریکو متوجه اومدنش بشه و برگرده و بازم لبخندش
_عه اصلا متوجه اومدنت نشدم..
_ببخشید ترسوندمت؟
دریکو لحظه ای خندش رو قطع کرد و حالت تعجبی گرفت و بعد دوباره لیخند زد و گفت مگه میشه از تو بترسم؟؟
استرس تپ تپ تپ تپ قلبش جوری میتپید که انگار الان میزنه بیرون میره دریکو رو بغل میکنه..
بریده بریده:
- امم خوبه خب من اومدم ازت عذر خواهی کنم..
دریکو حرفش رو برید
- برای چی مگه کاری کردی؟
_ اتفاقی که صبح افتاد
- اتفاق؟ منظورت دوئله؟ اسمش روشه که دوئل یعنی مبارزه، واقعا فکر کردی برای مبارزه باید عذر خواهی کنی یا اینکه من ناراحت میشم؟؟
_عو خوبه که ناراحت نشدی مرسی منم فهمیدم که چه کاری برام کردی و بهم حمله نکردی ..
-عمرا اگه باهات مبارزه کنم
وای
_خب پس امم خداحافظ..
زود دویید رفت حس میکرد اگه بمونه نمیتونه خودشو کنترل کنه همون لحظه از شدت جنتل منی دریکو میمره..
دریکو با لحن بهشتیش:
خداحفظ هرسیلیا روز خوبی داشته باشی
وای دریکو اسمش رو صدا کردد اونم با اون لحن بهشتیش..
و گفته که روز خوبی داشته باشیی وای یه جورایی براش ارزو کرده... و خیالات همیشگی هرسیلیا
#deracos_violen part : 4