eitaa logo
دفترچه خاطرات گمشده :)
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
677 ویدیو
0 فایل
مدتِ بسیاری در ژرفای بازگشت خاطرات سبز و قارچی اش بود که از یاد برده بود میتواند خاطره ی جدیدی بسازد ؛ صدایی درون مغزم زمزمه میکند " به دنبال معنای گمشده ی زندگی " راه ارتباطی با من در تریتون : @HToooo
مشاهده در ایتا
دانلود
دفترچه خاطرات گمشده :)
گل من،بگو که این نورمن کیه
گل من ، من کلا یدونه نورمن میشناسم که خیلی خفنه و چیزای ترسناک میذاره چنلشو و گیتارم داره به نظرت کی میتونه باشه ؟
دفترچه خاطرات گمشده :)
گل من ، من کلا یدونه نورمن میشناسم که خیلی خفنه و چیزای ترسناک میذاره چنلشو و گیتارم داره به نظرت کی
وای گل من،ببخشید منو امشب تا خود کوری میشینم میخونمش🌹🙏🏻 وای خدای من دارم میترکم فرض کن دوستت بسیار عالی و متعالیت تو رمانش ازت یاد کنه
گل من ممنونم که تو داستانت انقدر خفن از من یاد کردی. مرامتو عشقه. راستی از این به بعد میخوام بهت بگم گله من😂
و هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>
-خونه قارچی فرح بخش-
نقاشی کردن از طبیعت ، موجودات طبیعت ، گیاهان طبیعت ، در خود طبیعت >>
و هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>
زیبایی مشاهده کنید'
و هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>
دلم میخواد این جا باشم >>
دفترچه خاطرات گمشده :)
در زدم* مامان در رو باز کرد و من سریع رفتم داخل  مامانم خیلی نگران به نظر میرسید -لورا کجا بودی ؟ -گ
رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم الان وضعیت ظاهریم ؟ یه شروار لی کوتاه با یه پیراهن بزرگ سبز پسته ای که زیرش یه تیشرت سفید که عکس قارچ روشه تنمه با کلی انگشتر  و موهامم که کوتاهه! میشه گفت موهام با کش یه تیکه ی کوچولو میشه اما خب بستنشم خیلی سخته! چون هم کوتاهه و هم لخت ، کش نمیتونه جمعش کنه و بیشتر اوقات موهام بازه کوله بیرونیم رو برداشتم و زدم بیرون چند قدم دور شده بودم که مامانم در خونه رو باز کرد گفت : چتر هاول یادت نره اوه یادم رفته بود سریع برگشتم و چتر رو برداشتم بعد از اینکه از تریتون بگرشتم میتونم چتر هاولو بهش بدم رفتم سمت چاه و بعد تریتون . حالا دوباره تویه تریتون قدم میزنم دوییدم سمت یه بوستان جنگلی احتمالا بچه ها اونجا بودن . اره درسته اینجان الیس منو دید و پرید بغلم -وای الیس دلم برات تنگ شده بود دختر -منممم خیلی ترسیدم میخواستم بیام دنبالت . -نه چیزی نشده بود فقط مریض شده بودم *خاطراتم با بچه ها بعد اولین ملاقت جدید باهاشون یادم اومد اما اینکه چطور به اینجا راه پیدا کردم یا خاطراتم درمورد دفترچه هنوز یادم نمیاد* گلویلو گفت : الان بهتری -اره خیلی بهترم به بچه ها درمورد نجوم گفتم و مد پیشنهاد داد فردا دوباره به اینجا بیام و با بچه بریم رصد خونه ! هرچند همه چیز از اینجا فرق داشت و شاید من فقط هاله ای محو از زمین رو میتونستم ببینم! به هر حال که سریع رفتم و برگشتم به زمین از جنگل گذشتم و کتابخونه هاول رو دیدم او وقتشه که برم چترشو بدم اینو گفتم و یهو فکر تویه ذهنم اومد ؛ یادم رفته بود که از بچه ها قضیه هاول رو بپرسممم مهم نیست فردا میپرسم در زدم و رفتم داخل هاول اومد جلویه در اما هیچی نگفت داشت کتابارو ورق میزد و به من بی توجهی کرد -چترت رو اوردم مچکرم از اینکه بهم دادیش -خوبه چترم رو دادم وگرنه اینجا بر نمیگشتی تا چیزیو پس بدی منظورشو متوجه نشدم بره همین پرسیدم -چی ؟ منظورت چیه -هیچی خواهش میکنم -پس من میرم -واقعا ؟ تاحالا انقدر مکالمه با هاول نداشتم بیشتره موقعه ها جوابمو نمیداد یا یه کلمه و اروم حرف میزد الانم اهسته و سریع حرف میزنه ولی انگار میخواست بپرسه که چرا نیومدی با اینکه اینو میدونم اما دلم میخواد ازم بپرسه و بگم ؛ میخوام روش یکم کار کنم تا باهام بیشتر حرف بزنه. پس جواب میدم -یعنی چی واقعن ؟  جواب نمیده انگار موفق نشدم راستی میخواستم برای مامانم یه چیزی بگیرم چون اون چند روز خیلی خیلی زحمت کشید . البته همیشه زیاد زحمت میکشه ولی خب ؛ وقتی این یادم اومدم گفتم -راستی کجای میتونم یه چیز خوب برای مامانم پیدا کنم ؟ تو کدوم بخش  ؟ -طبقه سوم راه روی سمت B کتاب های بخش اشپزیه طبقه بیست سوم غرب اینجا هم میتونی درباره ی خیاطی چیزی پیدا کنی . بعد خودش بلند شد و رفت یه سمت دیگه * اینو بگم که هاول تنها زندگی میکنه توی این کتابخونه بزرگ البته کتابخونه بزرگ کلمه مناسبی نیست باید بگم کتابخونه فوق فوق بزرگ اینجا انقدر بزرگه که چندین تا در داره و بعضی وقتا ممکنه هاولم گمشه ! و مجبور کیلومتر ها قدم بزنی تا به بعضی از کتابا دسترسی پیدا کنی ! * رفتم سمت پله  که برم طبقه ی سوم . قدم گذاشتن روی پله های چوبیو بوی چوب رفتم سمت قسمت B چندین تا قسمت درباره اشپزی بود کتابای داخل قفسه ها قطر هاشون خیلی زیاد بود خیلی کتاب اشپزی زیاد بود و البته باید بگم این قسمت فقط برای اشپزی غذا ها و شیرینی هایی هست که برای کشور خودمونه اشپزی غذا های کشور های دیگه قسمت  D شرقیه ! غذای مربوط به هر کشور یه قسمت جداگانه داره که توش بیش از ده هزار کتابه ! بعد کلی گشتن یه کتاب با جلد صورتی پیدا کردم ؛ از صورتی خوشم نمیاد اصلا ولی خب مامانم از این رنگ خیلی خوشش میاد . روی کتاب نوشته بود تقدیم به بهترین سر اشپز مادر! به نظرم جالب اومد برای همین نگاهی به صفحه هاش انداختم خیلی خوب به نظر میومد . این رو انتخاب میکنم رفتم طبقه ی اول هاول برگشته بود یه کاغذ کادوی صورتی دستش بود -عاعا هاول نمیدوستم اینجا کاغذ کادو هم نگه میداری لبخندی زد و خیلی کوتاه گفت -بیارش اینجا کتاب رو دادم دستش اونم کتابو کادو کرد part : 34