eitaa logo
دفترچه خاطرات گمشده :)
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
676 ویدیو
0 فایل
مدتِ بسیاری در ژرفای بازگشت خاطرات سبز و قارچی اش بود که از یاد برده بود میتواند خاطره ی جدیدی بسازد ؛ صدایی درون مغزم زمزمه میکند " به دنبال معنای گمشده ی زندگی " راه ارتباطی با من در تریتون : @HToooo
مشاهده در ایتا
دانلود
و آسمانی سرمه ای که انگار نقاش؛ چند قطره رنگ بنفش رو اشتباهی روی بومش چکیده و همین باعث زیبایی خاص این نقاشی شده اشتباهی زیبا فقط از برخی شب ها پیش میاد شبتون خوش :)
هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>
هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>
یادت باشه که زیاد نزدیک ستاره ها نشی ؛)
هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>
دفترچه خاطرات گمشده :)
سولینا-خب بچه ها به نظرم گردشو دیگه ول کنید . بغل ابشار غذا بخوریم ؟ زیر انداز دست کیه  ؟      یرین
همه مشغول خوردن و حرف زدن اینا بودن منم ساکت نشسته بودم که دیدم از بغلم یه اردک فرح بخش ناز رد میشه . سریع ذوق کردم و برگشتم به سمتش -الیس الیس اینو ببین. بالحن شوخی *: همزادته -عهه وا     الیس خم شد روبه جلو و از نزدیک اردکو دید اردک رو دست من بود اما تا دیدم خم شده دادم بهش -وای خدا خیلی خوشگلهه  یهو ویلی از اون سمت میگه :- عه حرف اردک شد الیس بیا برات عروسک اردکرو بافتم * الیس ذوق میکنه -وای ویلی مچکرم این خیلی فرح بخشه من میگم - وای ویلی منم میخواممم -لورا برای تو هم درست کردم تا دیدم برگشتی یدونه اسب فرح بخش درست کردم -یس یسسسس خوبههه . منو الیس رفتیمو ویلی رو بغل کردیم اون عروسکا خیلی قشنگن خداا. غذا خیلی خوش مزه شده بود از مد کلی تشکر کردم بعد غذا دوباره یکم چرخیدیدم و بغل ادم قارچیا عکس گرفتیم ؛ وای نورمن همش سعی میکرد اونارو بترسونه و میرابل و ارونا هم تو عکس ادای بامزه ای در میوردن ولی بالخره تونستیم یه عکس درست حسابی بگیریم ‌. دیگه میخواستیم برگردیم ، برای ادم قارچیا دست تکون دادم بعد همه باهم از اون دیوارِ درختی رد شدیم و حرکت کردیم من دوربین ویلی رو قرض گرفتم ، البته با قول اینکه کلی عکس بگیرم ازش گرفتم و خب کلی عکس از این طبیعت قشنگ هم گرفتم خیلی خوب بود که همون لحظه چاپ میشد ؛)  عکس از یه گل بنفش هم گرفتم ولی گذاشتم برای ویلی بمونه اخه بقیه عکسایی که گرفتمو برای خودم برداشتم ! یکم که راه رفتیم به درشکه و اسبا رسیدیم سوار شدیم با سرعت خیلی خیلی زیادی حرکت کردیم .... اسبای لویی  و رو بهش پس دادیم و ازش تشکر کردیم و بهش قول دادیم دفعه ی بعد با اون بریم . رسیدیم روستا و الان وقت برگشتنه منه. همه دوباره دم اون چاه جمع شدیم و فکر کنم همه بازم نگران بودیم یعنی همیشه نگارنیم که شاید با رفتن من دیگه هیچی یادم نیاد . -بچه ها امروز خیلی خیلی خیلی خوش گذشت . رو به مد میکنم -مد غذات خیلی خوشمزه شده بود کلی تشکرر.. لبخند زدن .. از چاه رد شدم و سالم به دنیای خودمون رسیدم part : 26
هاله ای از نور پدیدار شد و به چمن های سرد ؛ روح بخشید :>