هدایت شده از جهاد تبیین
🌷مادربزرگش نام میترا را برایش انتخاب کرد. اما او هر چه بزرگتر می شد اعتراضش نسبت به اسمش بیشتر می شد و به همه می گفت من را زینب صدا کنید. او یک روز روزه گرفت و نام خود را به زینب تغییر داد. سالی که به تکلیف رسید باحجاب شد و روزه را شروع کرد.خیلی لاغر و نحیف بود ولی در آن گرمای طاقت فرسا روزههایش را می گرفت. نماز شبش ترک نمی شد. در دفتر خودسازیاش جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت از نماز به موقع، همیشه با وضو بودن، نماز غفیله و ... که همه را انجام می داد. فعالیت های مذهبی و حجاب زینب، مورد غضب سازمان منافقین ضد خلق قرار گرفته بود.او همیشه غسل شهادت می کرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت کرده بود. برای خواندن نماز به مسجد رفت. آن نماز، آخرین نماز زینب 14 ساله بود. وقتی از مسجد برمی گشت, منافقان او را ربودند و سپس با گره زدن چادرش او را خفه کردند. بعد از سه روز پیکر غرق به خونش پیدا شد. او را با چادرش به خاک سپردند...
#کتاب_خاطرات_دردناک, #ناصرکاوه
برشی از زندگی شهیده زینب (میترا) کَمایی
چادر سر میکردے...
وصله دار و ساده...
مهربان بودے ...
زلال و پاک!
و سرور زنان عالم شدے...
تا همیشه ے تاریخ
کسـے مثل تو را ندیده،
و نمیبیند...!
هشتم خرداد ماه
مصادف با تولد
#شهیده_زینب_کمایی🌱
════✧🌸✧════
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
#مرگ_منافقین_داخلی_خارجی
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بخش های کوتاهی از فیلمهای دفاع مقدس با عنوان : خوش به حال خمینی (ره)
#سرباز_خمینی😰
🌷#هشام_صباح_الفخري فرمانده بعثی, پس از پايان بازجويي گفت: آن سه ايراني را پيش من بياوريد. سريع آنان را نزد هشام بردند. او گفت:
به #خميني_فحش_بدهيد!.... آن اسيران ايراني بدون هيچ حركتي درجاي خود ايستادند. هشام ازجاي خود برخاسته و چند سيلي سنگين به صورت شان زد و گفت: چرا؟ چرا؟ چرا؟... به طرف هليكوپترش رفت و از محافظانش خواست كه آن سه نفر را هم بياورند. آن سه سرباز ايراني به همراه هشام سوار هلي كوپتر شدند. همراه آنان، سربازان محافظ هم كه سلاح هايشان را به طرف آن سه ايراني نشانه رفته بودند، سوار شدند. هلي كوپتر به پرواز درآمد. هشام در آسمان به سه ايراني گفت: شما را پيش خميني مي فرستم. به او بگوييد: هشام به تو سلام ميرساند! ها...ها...ها... وقتي هلي كوپتر به نزديك مرز رسيد، بسيار بالا رفته بود. از بالاي هلي كوپتر در حالي كه سربازان و اهالي «قلعه ديزه» از پايين شاهد بودند، آن سه سرباز ايراني به پايين انداخته شدند و پس از غلت خوردن بر قله هاي بلند كه چون توپي غلتان از نقطه اي به نقطه ديگر مي افتادند، سرهايشان از بدن شان جدا شد. هشام اين مناظر را مي ديد و لذت مي برد... يكي از افسران گفت، قربان! به نظر مي رسد يكي از آنان زنده باشد. به هيچ وجه، من مطمئن هستم. زيرا در هر درگيري تعدادي از اسيران ايراني را از همين ارتفاع به پايين انداخته ام...
#کتاب_خاطرات_دردناک, #ناصر_کاوه
منبع: کتاب خاطرات اسرای عراقی
هدایت شده از جهاد تبیین
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویری از دیدار #سمیر_قنطار، سردارِ اسرای لبنان، با رهبر انقلاب 👈این تصاویر بعد از ۱۵ سال منتشر شده است.
اگر او را نماد مقاومت لبنان بنامیم، بیراه نگفتهایم. فردی که حدود ۳۰ سال از عمر خود را در زندانهای اسرائیلی سپری میکند تا عنوان «سردار اسرا» را از آن خود کند.
#سمیر_قنطار، در حالی که تنها ۱۶ سال داشت به همراه سه تن از,جبهه خلق برای آزادی فلسطین به شمال اراضی اشغالی نفوذ کردند و به محل اقامت "دانی هاران" بزرگترین دانشمند اتمی رژیم صهیونیستی در شهر "نهاریا" یورش بردند و جهت انجام عملیات تبادل اسرا با زندانیان فلسطینی او را اسیر کردند. در همین زمان با نیروهای پلیس مواجه و با آنان درگیر شدند که در جریان این درگیری یکی از نیروهای پلیس رژیم صهیونیستی کشته شد. در این درگیری دو تن از همراهان قنطار شهید می شوند, ولی خود وی و "احمد أبرص" دستگیر شدند... سمیر در دادگاهی صوری به پنج بار حبس ابد و نیز ۴۷ سال حبس محکوم شد... آزاده معروف لبنانی است که بعد از سپری کردن حدود سه دهه اسارت که در جریان تبادل اسرای لبنانی با اسرائیل در آزاد شده بود، در حمله جنگندههای صهیونیستی به شهر جرمانا در حومه جنوبی دمشق به شهادت رسید...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
#سالگرد_شهادت
هدایت شده از جهاد تبیین
#مقام_معظم_رهبری 👈 امام خامنه ای:
دوهفته پیش شهید کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکى اینکه دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزى که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهى شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشمهاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد، گفت: انشاءالله خبر من را هم بهتان بدهند!
🌷از شب قبل مدام نگران بودم. پرسیدم:«هوای ارومیه خرابه، چه جوری میخواهید بروید. احتمالاً پرواز انجام نمیشه». گفت:«هر چی خدا بخواهد». از او خواستم شماره تلفنی به من بدهد تا از حالش باخبر شوم. صبح دلشورهام بیشتر شد. رفتم چند اسکناس برداشتم و دور عکس احمد چرخاندم و در صندوق صدقات انداختم و ولی آرام نشدم. دلم طاقت نمیآورد. به خاطر همین سکهای را که روز نیمه شعبان به عنوان فرماندهی نمونه به او هدیه داده بودند، را نذر کردم تا روز عیدغدیر برایش گوسفند بخریم و قربانی کنیم.
🌷پیش از این نیز یک بار النگوهایم را نذر مسجد لرزاده کردم و او به سلامت به خانه بازگشت. با خودم فکر کردم ان شاء الله اگر هم قرار باشد اتفاقی بیافتد، این نذر جلوی آن را میگیرد. ساعت ۱۱ بود که چند تن از دوستانم به دیدنم آمدند. حزن و اندوه در چهرههایشان نمایان بود. 🌷رفتم داخل آشپزخانه که وسایل پذیرایی را بیاورم که یکی از دوستانم به فریده [دخترم] گفت:«تلویزیون را خاموش کن». دستانم لرزید با ناراحتی پرسیدم:«برایم خبر آوردی؟» دخترانم شروع به جیغ زدن کردن و من مات و مبهوت فقط نگاه میکردم. همسر برادرم نیز دقایقی بعد آمد. مدام میگفت: «گریه کن» گفتم:«گریهام نمیآید». با رفتن احمد کوهی از غم و غصّه بر شانهام نشست. #کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
منبع: ویژه نامه پرواز عرفه
راوی:همسر شهید