11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️داستان ازدواج دکتر سعید عزیزی
در عروسی ما #امام_زمان(عج) حضور داشت.
✅از دست ندین فوق العادس
https://eitaa.com/aboutlife
دانستنیهای زندگی 👩⚕️👨🏼⚕️
💫 شاهراه ظهور،شهدا 💫
#خاکهاينرمکوشک🪴 #قسمتچهلنهم🪴 🌿﷽🌿 هدیه هاي شخصی سید کاظم حسینی یکی بار با هم آمدیم مرخصی.ا
#خاکهاينرمکوشک🪴
#قسمتپنجاه🪴
🌿﷽🌿
شمع بیت المال
سید کاظم حسینی
فرمانده ي تیپ که شد، یک ماشین، اجبارا،ً تحویل گرفت. یک راننده هم به اش معرفی کردند و گفتند: «ایشون
شبانه روزي، هر جا که شما برین باهاتون هستن.»
این یکی را قبول نکرد.به اش گفتم: «شما گواهینامه که نداري حاجی، پس راننده باید باهات باشه دیگه.»
گفت: «تو منطقه که شرعاً عیبی نداره من خودم پشت فرمون بشینم؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «پس راننده نمی خوام.»
پرسیدم: «تو شهر می خواي چکار کنی؟»
کمی فکر کرد و گفت: «خوب حالا این شد یک چیزي، تو شهر چون نمی شه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر
خواستم برم، با راننده می رم.»
چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم.گفت: «یک فکري براي این گواهینامه ي ما بکن سید.»
«به خنده گفتم: «شما که دیگه راننده داري حاج آقا، گواهینامه
می خواي چکار؟»
«همه ي مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده، اونم راننده اي که حقوق بیت المال رو می گیره و
مخارج دیگه هم زیاد داره.»
خواستم باب مزاح را باز کرده باشم. گفتم: «خوب این بالاخره حق یک فرمانده ي تیپ هست.»
گفت: «شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم،
چه برسه به راننده.» " 1 ".
تصمیمش جدي بود و مو، لاي درزش نمی رفت.پرسیدم: «حالا شما چند روز مرخصی داري؟»
«هفت، هشت روزي.»
کمی فکر کردم و گفتم:«مشکل بشه کاري کرد " 2 ". ولی حالا توکل بر خدا می ریم ببینیم چی می شه.»
رفتیم اداره ي راهنمایی و رانندگی. هر طور بود کارها را روبراه کردیم. خدا خیرشان بدهد، دو، سه تا از آن افسرهاي
خیر و با حال خیلی کمکمان کردند. عبدالحسین اول امتحان آئین نامه داد و بعد هم تو شهري، و بالاخره به اش
گواهینامه را دادند.البته همین هم خودش یک هفته اي طول کشید.
وقتی می خواست راهی جبهه بشود، براي خداحافظی آمد. بابت گواهینامه ازم تشکر کرد و گفت: «بالاخره این
زحمتی رو که کشیدي بگذار پاي بیت المال، ان شاءاالله خدا خودش اجرت رو بده.»
پاورقی
-1 این در حالی بودکه وقتی می آمد مشهد، پول بنزین و روغن و خرجهاي دیگر ماشین را از جیب خودش و از
حقوق شخصی می داد
-2 آن وقتها گرفتن گواهینامه مثل حالا آسان نبود، بر اساس حروف فامیل نوبت بندي می کردند و حداقل، سه ماه
طول می کشید تا بشود گواهینامه گرفت
به شوخی و جدي گفتم:«شما هم زیاد سخت می گیري حاج آقا.»
لبخندي زد و حکایتی برام تعریف کرد؛ حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولی (سلام االله علیه)
رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند.آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش، و شمع شخصی خودشان را
روشن کردند. طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند، دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر
برگشتند.
وقتی اینها را تعریف می کرد، لحنش جور خاصی بود. آخر حرفهاش با گریه گفت: «خداوند روز قیامت از پول و از
اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می کشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف
کردي؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره!»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#خاکهاينرمکوشک🪴
#قسمتپنجاهیکم🪴
🌿﷽🌿
ماشین لباسشویی
سیدکاظم حسینی
او جبهه ماند و من آمدم مشهد، مرخصی.صبح روز بعد رفتم ملک آباد، مقر سپاه. یکی از مسؤولین رده بالا گفت:
«به هر کدوم از فرماندهان وسیله اي دادیم، یک ماشین لباسشویی هم سهم آقاي برونسی شده.»
مکث کرد و ادامه داد: «حالا که ایشون نیست، شما زحمتش رو می کشین که ببرین خونه شون؟»
می دانستم حاجی اگر بود، به هیچ عنوان قبول نمی کرد. پیش خودم گفتم: «چی از این بهتر که تا نیست من
ترتیب کارو بدم.»
این طوري وقتی خبر دار می شد، در مقابل عمل انجام شده قرار می گرفت و دیگر کاري نمی توانست بکند. براي
همین گفتم: «با کمال میل قبول می کنم.»
ماشین لباسشویی را گذاشتم عقب یک وانت و سریع بردم خانه شان.
هرگز آن عصبانیتش یادم نمی رود.همین که از موضوع ماشین لباسشویی خبر دار شده بود و فهمیده بود از کجا آب
می خورد، یکراست آمد سروقت من.
هیچ وقت آن طور ناراحت و عصبانی ندیده بودمش.با صدایی که می لرزید، گفت: «شما به چه اجازه به خونه ي من
ماشین لباسشویی آوردي؟»
چون انتظار همچین برخوردي را نداشتم، پاك هول کرده بودم.گفتم: «از طرف بالا به من دستور دادن.»
ناراحت از قبل گفت:«عذر بدتر از گناه!»
مکث کرد و خشن ادامه داد: «همین حالا می آي بر می داري می بریش.»
کم کم اوضاع و احوال دستم می آمد و به خودم مسلط می شدم. گفتم: «حالا مگه چی شده که این جوري داري
زمین و آسمون رو به هم می دوزي، حاج آقا؟!»
به پرخاش گفت: «مگه من رفتم جنگ که ماشین لباسشویی تو خونه ام بیاد؟»
«بابا یک تیکه ي کوچیک حقت بود، به ات دادن.»
گفت: «شما می خواین اجر منو از بین ببرین، ما براي چیز دیگه اي می ریم جنگ، داریم به وظیفه ي شرعی و
دینی عمل می کنیم؛ همین چیزهاست که ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه.»
آهی از ته دل کشید نگاهش را از نگاهم گرفت و خیره ي طرف دیگري شد.
«تازه همین حقوقی رو هم که می گیرم، نمی دونم حقم باشه یا نه؛ اصلاً وقتی که می آم مرخصی باید برم کار کنم
و خرج زن و بچه رو در بیارم و باز
برم جبهه، " 1 ". اون وقت شما به خودتون اجازه ي این کارها رو می دین؟! این کار بعید بود از تو، آقا سید.»
آخرش هم زیر بار نرفت. محکم و جدي گفت: «خودت اونو آوردي، خودت هم می آي می بریش.»
من هم زدم به در لجبازي و گفتم:«اون ماشین حق زن و بچه ي شما هست و باید تو خونه بمونه.»
خداحافظی کرد و در حال رفتن گفت:«ما به اون دست نمی زنیم تا بیاي ببریش.»
با خودم گفتم: «هر حرفش رو که گوش کنم، این یکی رو گوش نمی کنم.»
پا تو کفش کردم و دیگر نرفتم که ماشین لباسشویی را بیاورم.
خدا رحمتش کند، او هم به خانمش گفته بود:«ماشین رو از تو کارتنش در نیاري.»
تا زمان شهادتش، همان طور توي کارتن ماند و اصلاً دست نخورد.
مدتها بعد از شهادتش، آن را با یک ماشین لباسشویی نوتر عوض کردم و بردم براي زن و بچه اش.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
1_2016141165.mp3
3.93M
منـم هستـم؛
ای غریب ترین مردِ زمین!
منـم هسـتم؛
ای تنهاترین مهـربانِ زمین!
ما بزودی تصویرت را از"خیال" تا "چشم" جابجا می کنیم
و به اهل زمین نشانَت می دهیم.
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤍🍃'
1_1998543414.mp3
11.21M
#کلینیک_درمان_حسادت 17
💠یه آدم عاقل
هرگز سوار یه اسب وحشی نمیشه،
چون میدونه عاقبتش، سقوطه!
❌حسادت
از همه این مَرکبها چموش تره!
با سر، زمینِت میزنه...
اصلاً سوارش نشو؛ راحت تری که
♥️ #امام_حسن_عسکری_علیهالسلام
کسی در آخرالزمان از هلاکت و نابودی نجات پیدا نمیکند، مگر اینکه خداوند او را به دعا برای تعجیل فرج و ظهور موفق بگرداند.
📗بحارالانوار ج۱۰۲ص۱۱۲
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
🔰«اِعْرِفْ إِمَامَكَ فَإِنَّكَ إِذَا عَرَفْتَ إِمَامَكَ لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذَا اَلْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ»
🌼امامت را بشناس!وقتی امامت را شناختی، دیگر برایت فرقی نمیکند که ظهور عقب بیفتد یا جلو. تو به ظهور امام زمان "ارواحنافداه" رسیدهای.
🌼امام زمان"ارواحنافداه"در قلب تو ظهور کرده و با امام زمانت مرتبط شدهای. و از همهی آن برکات و عنایات و الطافی که زمان ظهور میخواهد شامل همهی مردم زمین شود، در همین زمان غیبت، شامل حال تو میشود و بهره میبری.
🔰استاد حاج آقا زعفری زاده
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
#یا_قمر_بنی_هاشم♥️
ای کسی که حال زمین خورده ها را خوب میفهمی اندوه ما را برطرف و دعای ما را اجابت فرما...
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا از حضرت نرجس سلام الله علیها حاجت گرفتی؟ بعداز نماز صبح یکمرتبه سوره یس هدیه به مادر
#امام_زمان (عج)
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤍🍃'
♥️ #رسول_خدا صلیاللهعلیهوآله :
🍀 منْ أَحْزَنَ مُؤْمِناً ثُمَّ أَعْطَاهُ اَلدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ كَفَّارَتَهُ وَ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ
🍃 هر ڪس مؤمنى را اندوهگين سازد و سپس همه دنيا را به او بدهد، اين ڪار ، ڪفّاره (جبران ڪننده) گناه او نخواهد بود و براے آن ، اجرے به او داده نمى شود.
📖 #بحار_الأنوار ج72 ص150
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
✅سفارش آیتالله بهجت قدسسره
براے در امان ماندن در سفر و خطرات جادهاے:
دادن صدقه ، خواندن شش بار سوره قدر و یڪبار آیتالکرسی.
📚 بهجت الدعا، ص٨٧
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
🌷 امیرالمومنین امام على (عليه السلام) :
✍ قَليلٌ تَدومُ عَلَيهِ أرجى مِن كَثيرٍ مَملولٍ مِنهُ
🖌 عمل اندك كه بر آن مداومت ورزى ، از عمل بسيار كه از آن خسته شوى اميدوار كننده تر است.
📚 نهج البلاغه ، ح۲۷۸
☀️ به ما بپیوندید 👇
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401