eitaa logo
سپاه سایبری قدس
7.7هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
15.2هزار ویدیو
88 فایل
اخبار رسمی سپاه قدس و جبهه مقاومت ادمین تبلیغات: @seyyed_67
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸۸🔸 علیه السلام 📜 او از نعمت گویایی و شنوایی محروم بود. تا کلاس پنجم درس خواند ، بعد به سراغ بنایی رفت ، یک استاد کار ماهر در بنایی شد. تقریباً همه خانه‌های روستای محل زندگی اش یادگار اوست ، هرکس احتیاج به تعمیر خانه داشت عبدالمطلب را خبر می‌کرد. در لوله کشی و کارهای خدماتی هم استاد بود. خلاصه یک آدم با استعداد و دوست داشتنی که از نعمت تکلم و شنوایی محروم بود. 🖋 دوستی داشت که ارتباط آن‌ها مانند مرید و مراد بود. دوست او، شعبان علی اکبری، مسئولیت عقیدتی سپاه خرم بید را برعهده داشت. آن ها شب و روز با هم بودند. عبدالمطلب با کمک او راهی جبهه شد. قدرت بدنی او بالا بود. برای همین سخت‌ترین کارها را قبول می‌کرد. او آرپی جی زن شده بود. در کارش بسیار ماهر و استاد بود. خیلی دقیق هدف‌گیری می‌کرد. دوستانش از عبدالمطلب چیزهای عجیبی می‌گفتند. یکی می‌گفت عجیب است؛ عبدالمطلب ناشنواست، اما وقتی خمپاره شلیک می‌شود او زودتر از همه خیز برمی‌دارد. دیگری می گفت : بسیار به نماز اول وقت مقید بود. ما شنوایی داشتیم ، ساعت داشتیم اما او هیچ کدام را نداشت ، اما هنگامی که موقع اذان می شد آرپی جی را کنار می گذاشت وآماده نماز می شد. هنوز این معما باقی مانده که او از کجا هنگام اذان را تشخیص می داد. …اما این رزمنده شجاع و غریب زمانی که دوست عزیزش را از دست داد بسیار بی تاب شده بود. وقتی شعبان علی را به خاک می سپردند در کنار قبر نشسته بود واشک می ریخت. شعبان در والفجر ۸ به شهادت رسید. عبدالمطلب در بالای مزارش نشست و روی زمین صورت یک قبر را ترسیم کرد،‌ با زبان بی زبانی به ما گفت :‌ اینجا قبر من است. برخی از افراد او رامسخره کردند؛ برخی به او خندیدند و… عبدالمطلب در آخرین روزهای سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد. آن موقع بیست و دو ساله بود ، بلافاصله به منطقه برگشت ، درعملیات کربلای ۸ در شلمچه غوغا کرد .هر جا همه خسته می شدند اویک تنه در مقابل تانک های دشمن با شلیک آرپی جی قد علم می کرد. در نوزدهم فروردین ۱۳۶۶ عبدالمطلب اکبری شهید شد ، پیکر پاک این شهید را به روستا اوردند و دقیقا همانجا که گفته بود دفن شد . ⚪اما ماجرای عجیب تر در رابطه با این شهید…. 💎… نامه ای که بادست خط این شهید بود را نشان دادند. در آنجا نوشته بود:‌ «یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند. یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم ومسخره ام کردند. یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند. یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم. اما مردم، حالا که ما رفتیم بدونید ، ‌هر روز با آقام حرف می زدم آقا به من گفتند:‌«تو شهید می شی. جای قبرم رو هم بهم نشون دادند». این را هم گفتم اما باور نکردید @IRGCQODS