آشفتگی؛ همان داستان همیشگی.. دلم میخواهد فرار کنم، از دنیایی که در آن هیچ شوالیه ای با اسب سفید وجود ندارد تا مرا از دستِ جادوگر افکار بیهوده ام نجات دهد دلم میخواهد فرار کنم و بروم در لابه لای جوهر پخش شده ی نامه های دو عاشق زندگی کنم. راستش فرار راهِ حل نیست، تنها درمان آشفتگی من [دوست داشته شدن] است - @Talare_asrsr

تو من را میشناسی؟ من همان دختر ولگردی داستانِ زندگیت هستم. همان که جز تو هیچ چیزی را نمیدید و تو همه چیز را جز او میدیدی .. من همانم که قلبم را با مقداری نامه برایت پست میکردم و تو قلبم را نمیدید و نمیخواندی من همانم که در تک تک شعرها بویِ تو را میجویدم و تو همانی که اهل شعر خواندن نبودی. چه سئوال بیهوده ای، چه توقع بیجایی .. تو چرا باید مرا بشناسی؟ - @William_1100

چشمات، آیه‌ هایِ سجده دارن ..

شنیده ام خیلی اهل کتاب خواندنی، روزانه برای کتاب خواندن وقت میگذاری و کتاب ها را با دقت و سر حوصله میخوانی روزهای تعطیل به کتابخانه میروی و در آنجا به دنبال کتابی میگردی که بتواند تمام هفته تورا درگیر خودش بکند. شنیده ام لابه لای اوراق کتاب ها، یادداشت می‌نویسی تا جزئیتاش را فراموش نکنی.. میدانی، کاش یك کتاب بودم.

غدیر، حقیقتی‌ست روشن تر از خورشید..