- والقلم -
*
حریمِ امن یعنی همین، فرقی نداره گیاه باشی، خادمِ کفشداری باشی، زائر باشی یا ..
توی حرمت همه حواسشان به گیاه ها هست، به آدمهای خسته ای که سر روی فرشت گذاشتن و خوابیدن هست، به بچه هایی که درحال دویدنن و یا به کفشای رها شده توی صحن هست ..
اینجا توهم حواست به همه هست، به غم و غصه های یک پیرمرد شکسته و یا به درد و دلای دخترک چهار پنج ساله.
- والقلم -
؛
برایِ آن رزمندگان کوچک که همانند درخت های زیتون، مقاوم و سبز اند..
- والقلم -
*
برای تو… دخترک تنها در غزه
سلام کوچولوی بیپناه،
نمیدانم اسمت چیست، نمیدانم آخرینبار کی خندیدی یا چه کسی موهایت را نوازش کرد.
تنها میدانم که تو، جایی در دلِ ویرانهها،
با چشمهایی که زودتر از زمان، بزرگ شدهاند،
در دلِ خاکستر، هنوز ایستادهای…
و من، از هزاران فرسنگ آنسوتر، دلم برایت میتپد.
نمیدانم چه بگویم وقتی جهان، خانهات را از تو گرفت.
وقتی هر شب، آسمان برایت چیزی جز ترس نیاورد.
اما میدانم تو بیدلیل به دنیا نیامدی…
و حتی اگر این جهان، سهمی از مهربانیاش به تو نداد،
دلی اینجا، با تو گریست.
با تو دعا کرد.
و برایت شمعی روشن نگه داشت.
دخترکم،
کاش میشد بغلت کنم،
و بگویم که تو، فراموش نمیشوی.
که نامت، حتی اگر بر زبان نیاید،
در دلهایی هست…
که هنوز به انسان بودن، باور دارند.
کاش میدانستی
که همین اندوه، تو را جاودانه میکند…
و اشکهایی که برایت میبارند،
بیصدا، ولی صادقانهاند.
تو قهرمان قصهای هستی که هرگز نوشته نشد،
ولی در سکوت، هزار دل را لرزاند.
برای تو مینویسم،
برای چشمانت، که نباید شاهد این تاریکیها میبود…
برای کودکیت، که دزدیده شد…
برای نوری که هنوز در تو زنده است.
با تمام قلبم،
از دختری در سرزمینی دور… ولی با دلی نزدیکتر از آنچه تصور میکنی.