نصفه شب چشم چشم رو نمیدید...
سوار تانک، وسط دشت...
کنار بُرجک نشسته بودم، دیدم یکی داره پیاده میاد...
به تانکها نزدیک میشد، دور میشد.
سمتِ ما هم آمد، دستش رو دورِ پام حلقه کرد، پام رو بوسید!!
گفت: به خدا سپردمتون...
گفتم: حاج حسین؟
گفت: هیس! اسم نیار.....
#شهید_حسین_خرازی🌷
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
https://eitaa.com/Ibrahim_Hadi2
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است
ده ماه بود ازش خبری نداشتیم! مادرش میگفت: پاشو برو ببین چی شده این بچه؟! زنده است؟ مرده است؟ میگفتم: کجا برم آخه خانم؟ جبهه که یه وجب دو وجب نیست! از کجا پیداش کنم؟ رفته بودیم نماز جمعه... حاج آقا آخر خطبهها گفت: حسین خرازی را دعا کنید! آمدم خانه، به مادرش گفتم. پرسید: حسین ما رو میگفت؟! گفتم چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟! نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
#شهید_حسین_خرازی
شادی روحش صلوات🥀🥀🥀
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
https://eitaa.com/Ibrahim_Hadi2
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•