صهیونیستها و انفجار کشتی های مهاجرین یهودی
در تاریخ 26 نوامبر سال 1940 عده ای مهاجر یهودی اروپایی با چراغ سبز آژانس بین الملل یهود بدون کسب مجوز از دولت انگلیس که در آن وقت قیمومت فلسطین را بر عهده داشت، با کشتی پاتریا به بندر حیفا وارد شدند. اداره مهاجرت دولت بریتانیا به تازه واردین اجازه ورود نداد و مأمورین انگلیس اعلان کردند که «کشتی و سرنشینان را به جزیره موریس خواهند برد.»
البته اتخاذ این سیاست خود مقوله دیگری است که به طور خلاصه می توان گفت که بریتانیا که خود مبتکر طرحهای مختلف برای اسکان یهودیان در فلسطین بود، در سال 1939 کتابی به عنوان کتاب سفید منتشر نمود که در آن، فلسطین بین اعراب و یهودیان به طور مساوی قسمت و منطقه اورشلیم، منطقه آزاد بین المللی خوانده شده بود. انتشار این کتاب، متمکنین عرب فلسطینی را به «معارضه با یهودیان برانگیخت». بدین ترتیب، چنان که سیاست او است «یکی به نعل و یکی به میخ زد » تا هر دو طرف را در کنار خود نگاه دارد.
در این وقت، دولت نازی بنا به قرارداد منعقد شده بین آیشمن (از افسران بلندپایه آلمان نازی و مسئول اداره امور مربوط به یهودیان) که با اعضای سازمان تروریستی هاگانا (یک سازمان شبهنظامی یهودی وفادار به ایدئولوژی صهیونیزم) و سران صهیونیست نزدیکی داشت، بر شدت تعقیب یهودیان افزود و در راندن آنان به سوی فلسطین، مهمترین خدمت را انجام داد و بدین ترتیب، خشنودی صهیونیستها را فراهم آورد. و به قول یکی از صهیونیستها : «محافل ملی یهود از سیاست آلمان نسبت به یهودیان خرسندند؛ زیرا به افزایش جمعیت یهودیان فلسطین مساعدت می کند؛ چنان که می توان امیدوار بود که در آینده نزدیک، جمعیت یهودیان بر اعراب فزونی یابد.»
همزمان، مسائل مختلفی در اروپای درگیر جنگ رخ می داد. دستگاه رهبری صهیونیستها با سیاست دولت بریتانیا در مسئله مهاجرت یهودیان به فلسطین مخالفت می ورزید. شبکه ای به وجود آمد که از راه قاچاق با «مساعدت سربازان نازی، اس. اس ها» مهاجرین یهودی را به فلسطین می بردند.
وقتی مأمورین انگلیس به کشتی و مسافرینش اجازه لنگر انداختن در بندر حیفا و پیاده شدن آنان را ندادند، تروریستهای هاگانا برای جلب نظر مردم دنیا و بویژه آمریکائیان، کشتی را با همه سرنشینانش منفجر کردند. در آن کشتی 1900 نفر یهودی مهاجر وجود داشت. به قول یکی از اعضای آژانس بین المللی یهود، این جنایات از آن جهت انجام شد تا دولت انگلیس بداند که یهودیان را نمی شود از وطنشان [؟!] دور کرد.
تروریستهای هاگانا کشتی پاتریا را در دل شب منفجر و در بندر، جهنمی از آتش برپا کردند. همه سرنشینان آن که زن و کودک، جوان و پیر، از یهودیان بی گناه بودند، در میان آتش سوختند و در آب دریا مدفون شدند.
آیا کشتی پاتریا کوره آدم سوزی دیگری نبود که به دست صهیونیستها مشتعل شد؟ در آن وقت، گناه این عمل ننگین را به گردن دولت انگلیس انداختند؛ لکن در سال 1950 از این جنایات پرده برداشته و اعلام شد که آن عمل جنایتکارانه، توسط خود صهیونیستها انجام گرفته است و نه دولت انگلیس.
مورد دیگر انفجار کشتی دیگری به نام استروما در دریای سیاه است که در تاریخ 24 فوریه 1942 با 769 مهاجر یهودی به راهنمایی گروه تروریستی هاگانا برای رفتن به فلسطین به بندر استامبول وارد شده بودند. اعضای هاگانا به رهبری اسحق شامیر و بن گورین یار دیرین آیشمن، پس از آنکه نتوانستند موافقت دولت انگلیس را برای ورود مهاجرین به فلسطین کسب کنند، آن را منفجر کردند. دریایی از آتش در میان آبهای مدیترانه، 769 نفر یهودی بی گناه را به کام مرگ فرستاد. همه مسافرین طعمه حریق شدند و آژانس یهود اعلام کرد که: «انفجار کشتی یک اعتراض و خودکشی دسته جمعی بود.»
در واقع، موضوع اشغال فلسطین بود و نه نجات جان یهودیان بخت برگشته. چنان که روزنامه یهودی به پیش چاپ آمریکا در یازدهم دسامبر سال 1939 نوشت: «کنفرانس یهودیان زمانی بیدار است که مسئله فلسطین مطرح باشد؛ اما وقتی نجات جان یهودیان ممالک مختلف در میان باشد، خواب است.»
یوری ایوانف که در کتاب صهیونیسم در زمینه از بین بردن مسافرین کشتیها چنین نوشته است: «در میان بسیاری از علل ناشناخته اقدام به این کار، علت و موجبی آشکار بود. پیش از منفجر کردن کشتی پاتریا و سرنشینانش، صهیونیستها افسانه ای را که در خصوص مورد بی سابقه ای از خودکشی دسته جمعی مردمی [ که مرگ را بر جدایی از وطن ترجیح دادند] جعل کردند. پیش بینی می کردند که مرگ این عده و شیوع خبر آن روح صهیونیسم را در همه جا تحکیم خواهد کرد ...»
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/513/
زرسالاران یهودی به دنبال سرزمین
دکتر حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، در گفتوگو درباره پیشینه کشور جعلی اسرائیل گفت: در پیدایش اسرائیل اسناد تاریخی نشان میدهد که تشکیل این رژیم آرزوی یک گروه سلطهطلبی بوده که بر اقتصاد جهان مسلط شده بود.
تشکیل رژیم صهیونیستی یا همان رژیم اشغالگر قدس موسوم به اسرائیل برمیگردد به یک حرکت سیاسی با عنوان «جنبش صهیونیسم». اینها دنبال یک پایگاه و جایگاهی برای تأسیس و تشکیل یک دولت یهودی بودند.
بهطور طبیعی دولت نیاز به سرزمین دارد، اما از چه زمان متوجه سرزمین فلسطین شدند هم موضوع قابل تأملی است؛ چون اینها ظاهرا ابتدا به دنبال اسکان در نقاط دیگر دنیا مثل آرژانتین و یا برخی از کشورهای آفریقایی بودند، اما با توجه به اینکه تئودور هرتسل، پایهگذار صهیونیسم مدرن، بهتدریج به این سمت رفت که ماجرای بازگشت به فلسطین را مطرح کند، صهیونیستها به این نتیجه رسیدند که فلسطین را مورد توجه قرار بدهند و بحثی هم بر سر مهاجرت و... بود که بعدها باعث شکلگیری این پدیده شد.
در یکی از سفرهایی که ناصرالدینشاه به اروپا داشت که ظاهرا همان سفر اول اوست، روتچیلد فرانسه با وساطت میرزا ملکمخان و برخی از دیگر اعضای آن هیئت، که شاه را همراهی میکردند، با ناصرالدینشاه ملاقات میکند. اتفاقا روتچیلد فرانسه در آن ملاقات به شاه میگوید: «ما دوست داریم جایی را در دنیا داشته باشیم و بتوانیم یک دولت یهودی تشکیل بدهیم یا در آنجا مستقر بشویم».
ناصرالدینشاه ظاهرا بهطنز و جدی به روتچیلد فرانسه میگوید: «شما که خیلی پولدار هستید. بهتر است که بروید و جایی را در دنیا بخرید و در آنجا مستقر شوید». میگوید: «من این را گفتم و قاه قاه خندیدم». خب ببینید! وقتی روتچلید فرانسه ــ که اینها یک شبکه جهانی هستند ــ دنبال این است که جایی را دست و پا بکند تا آن جریان صهیونیستی در آنجا مستقر شود، حکایت از عقبه استعماری و زرسالار این جریان و تحرک دارد؛ یعنی یک حرکت مردمی نیست، بلکه یک گروه سلطهطلبی است که بر اقتصاد جهان مسلط شده و توانسته است به جامعه اروپایی برگردد و موقعیت پیدا کند و الان به دنبال این است که یک سرزمینی دست و پا کند و در آنجا مستقر بشود. هدف این بود که این کانون بتواند امکاناتی در حد یک کشور بهطور جدی و کاملا رسمی در اختیار داشته باشد.
این ماجرا میماند تا سال ۱۸۹۵ که تئودور هرتسل، که موسوم به «پدر صهیونیسم و اسرائیل» است، کتاب معروف خودش را با عنوان «دولت یهودی» منتشر میکند و در آنجا به صورت کاملا رسمی بحث یک دولت یهودی مطرح میشود. همین فکر را در سال ۱۸۹۷ در آن کنفرانس معروف «باسل» سوئیس مطرح میکند. تعدادی از صهیونیستهای برجسته را جمع میکند. ضمن اینکه در خلال این سالها مکاتباتی هم با روتچیلد و روتچیلدها داشت که باز نشان میدهد یکی از جریانهایی که بهطور جدی پیگیر تأسیس دولت یهودی بودند روتچیلدها هستند و شاید بشود گفت که هرتسل در واقع کارگزار این جریان است.
در کنفرانس باسل سوئیس این مسئله را مطرح میکنند. تقریبا تا سال ۱۹۰۵ پنج کنفرانس دیگر نیز با همین موضوع برگزار میکنند. وقتی وارد قرن بیستم میشویم، دنیا شاهد تحولاتی از جمله جنگ جهانی اول و فراهم شدن زمینههای فروپاشی امپراتوری عثمانی بود. شامات و بهطور ویژه فلسطین در زمره ممالکی بود که امپراتوری عثمانی بر آن حکومت میکرد. هرتسل حدود سه بار با سلطان حمید عثمانی ملاقات دارد و از او تقاضا میکند که اجازه دهد یهودیها به فلسطین مهاجرت کنند. البته این را عرض کنم که یهودیها و مسیحیها در دورانی که فلسطین در اختیار مسلمین بود، از سراسر اروپا بهعنوان زائر میآمدند و زیارت میکردند و برمیگشتند. هیچ مانعی هم نبود. ادعایی هم دائر بر اینکه اینجا متعلق به ماست نبود.
هرتسل تقاضا میکند که اجازه بدهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. او در ازای این کار پیشنهادات خیلی جذابی به سلطان حمید عثمانی داد؛ از جمله اینکه تمام بدهی خارجی امپراتوری عثمانی را پرداخت میکند، حدود هشت کشتی طلا به امپراتوری عثمانی میدهد، فقط به خاطر اینکه این اجازه داده شود. حال باید پرسید این تأدیه بدهی خارجی امپراتوری عثمانی توسط هرنسل از کجا پشتیبانی میشد؟ مشخص است که همان جریان زرسالار یهودی از جمله خاندان روتچیلد پشت این ماجرا قرار داشتند و حاضر بودند این هزینه را بدهند و مهاجرت صورت بگیرد تا در ادامه بتوانند در آنجا نطفه تشکیل دولت صهیونیستی را منعقد کنند. اما سلطان عثمانی مخالفت می کند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/
توطئه جریان زرسالار صهیونیستی برای اشغال فلسطین
شامات و بهطور ویژه فلسطین قبل از جنگ جهانی اول در زمره ممالکی بود که امپراتوری عثمانی بر آن حکومت میکرد. تئودور هرتسل، که موسوم به «پدر صهیونیسم و اسرائیل» است، حدود سه بار با سلطان حمید عثمانی ملاقات دارد و از او تقاضا میکند که اجازه دهد یهودیها به فلسطین مهاجرت کنند. البته این را عرض کنم که یهودیها و مسیحیها در دورانی که فلسطین در اختیار مسلمین بود، از سراسر اروپا بهعنوان زائر میآمدند و زیارت میکردند و برمیگشتند. هیچ مانعی هم نبود. ادعایی هم دائر بر اینکه اینجا متعلق به ماست نبود.
هرتسل تقاضا میکند که اجازه بدهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. او در ازای این کار پیشنهادات خیلی جذابی به سلطان حمید عثمانی داد؛ از جمله اینکه تمام بدهی خارجی امپراتوری عثمانی را پرداخت میکند، حدود هشت کشتی طلا به امپراتوری عثمانی میدهد، فقط به خاطر اینکه این اجازه داده شود. حال باید پرسید این تأدیه بدهی خارجی امپراتوری عثمانی توسط هرتسل از کجا پشتیبانی میشد؟ مشخص است که همان جریان زرسالار یهودی از جمله خاندان روتچیلد پشت این ماجرا قرار داشتند و حاضر بودند این هزینه را بدهند و مهاجرت صورت بگیرد تا در ادامه بتوانند در آنجا نطفه تشکیل دولت صهیونیستی را منعقد کنند.
اما سلطان عثمانی مخالفت میکند با این تعبیر که «ما برای وجب به وجب این سرزمینها خون داده و شهید دادهایم و من این ننگ را نمیپذیرم». این باعث شد جریان صهیونیستی و زرسالار، که نتوانست از این طریق کار خودش را پیش ببرد، شروع کند به طراحی توطئههای گسترده و پیچیده در قلب امپراتوری عثمانی، از جمله اینکه یهودیان سالونیک را به خدمت گرفتند و اینها دست به شورش زدند. دونمهها یا همان بهاصطلاح جدیدالاسلامهای یهودی، که در عثمانی بهظاهر مسلمان شده بودند، هم فعال شدند. این اتفاق در قلب حاکمیت امپراتوری عثمانی نیز رخ داد و مشکلات امپراتوری عثمانی تشدید شد؛ بهویژه آنکه درگیر جنگ جهانی اول نیز بود.
در سال ۱۹۱۷ اتفاق عجیبی میافتد: لرد بالفور، معاون وزیر خارجه انگلستان، اعلامیهای صادر میکند. جالب است که مخاطب آن باز هم روتچیلد است.
لرد کرزن در خاطراتش عنوان میکند که «معاون من اطلاعیهای صادر کرده و وعدهای داده که بین اعراب ــ نامه بالفور معروف به وعده بالفور است ــ اعلامیهای صادر کرده که من اصلا در جریان آن نیستم». همچنین لرد کرزن به این موضوع اشاره میکند که «یک جریان حرامزاده در درون حاکمیت انگلستان هر روز در حال رشد است و مواضع مختلف و مهم را تسخیر میکند». منظورش همین جریان صهیونیستی است که در دل امپراتوری انگلیس جایگاه پیدا میکند که از روتچیلدها و برخی دیگر از چهرههای شاخص صهیونیستی هستند. اینها تقریبا بخش مهمی از قدرت را در انگلستان مخصوصا از دوره ادوارد هفتم اشغال میکنند. ادوارد هفتم در دوران ولایتعهدی خود اساسا ریزهخوار و جیرهخوار صهیونیستها بود. حتی پول توی جیبیاش را صهیونیستها میدادند. زمانی هم که به پادشاهی میرسد نفوذ صهیونیستها در انگلستان بسیار افزایش پیدا میکند.
حتی بعد از مرگ او، در دوره پادشاه بعدی هم این ماجرا ادامه پیدا میکند. در دوره او وعده بالفور صادر میشود و انگلیسیها که این مناطق را اشغال کردهاند، فلسطین را بهطور رسمی تحت قیومت خود درمیآورند و این فرصتی میشود برای اینکه آن مهاجرت راحتتر صورت بگیرد. در سالهای پایانی جنگ جهانی اول اتفاقاتی رخ داد؛ از جمله سقوط امپراتوری روسیه تزاری، سقوط امپراتوری عثمانی، قبل از آن قراداد «سایس ـ پیکو» بین فرانسه و انگلستان که منطقه را تقسیم کردند.
خیلی جالب است که در این تقسیم لبنان و سوریه امروزی به فرانسه میرسد و فلسطین تحت قیمومیت قاعدتا باید به فرانسه میرسید اما طبق آن تقسیمات، سعودی، فلسطین و نیز اردن به انگلستان رسید که بعدها منجر به تشکیل رژیم اشغالگر اسرائیل در فلسطین شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/
کودتای ۱۲۹۹ ایران و مهاجرت یهودیان به فلسطین اشغالی
با کودتای ۱۲۹۹ یک رژیم وابسته در ایران روی کار میآید و با توجه به حساسیتی که مسلمین نسبت به مهاجرت یهودیها به فلسطین داشتند، رژیم پهلوی کارگزار تسهیل انتقال یهودیان منطقه به فلسطین میشود. در واقع یک ترمینالی برای مهاجرت میشود. یهودیان افغانستان، یهودیان از بخارا و برخی دیگر از سرزمینهای ماوراءالنهر، از روسیه میآیند و خود یهودیان ایران.
البته یهودیان ایران میلی به مهاجرت نداشتند، ولی جریاناتی در داخل کشور وجود داشتند که تشویق میکردند و سعی میکردند با ایجاد هراس در بین یهودیان ایران آنها را به مهاجرت تشویق کنند. حتی در سالهای اول، مهاجرت خیلی کمی از ایران اتفاق افتاد.
بعد از کودتا کنسولگریهای ایران هم در این فعالیت شرکت میکردند؛ مخصوصا در شامات با توجه به اینکه ما کنسولگری نداشتیم، فردی به نام عینالملک هویدا، پدر امیرعباس هویدا، نخستوزیر دوره پهلوی دوم، این وظیفه را به عهده میگیرد. عینالملک هویدا از وابستگان فرقه ضاله بهائیت میرود و در شامات جایی را بهعنوان کنسولگری ایران راهاندازی و شروع به دادن روادید به یهودیانی میکند که قصد دارند به فلسطین مهاجرت کنند. در اینجا اصلا صورت مسئله عوض میشود و دیگر مهاجرت یهودیان به آنجا تلقی نمیشود. برخی حتی بهعنوان مسلمان به فلسطین مهاجرت میکنند. تا جایی که کشورهای عربی به وزارت خارجه و دولت ایران (حکومت رضاخان) در خصوص رفتاری که کنسول خودخوانده ایران در شامات در خدمت به مهاجرت یهودیان انجام میدهد، اعتراض میکنند.
ما بلافاصله بعد از کودتا شاهد شکلگیری جریانهای صهیونیستی در کشور خودمان هستیم. حزب «صیونیت» در ایران تأسیس میشود. در یکی از مطبوعات منتشرشده در هند، که هنوز در اختیار انگلیسیها بود، آمده است که هدف از کودتا در ایران کمک به تأسیس رژیم و دولتی است که قرار است بهزودی در خاورمیانه تأسیس شود.
در همان مقطع در تهران شاهد این هستیم که نشریات یهودی به زبان فارسی منتشر میشود؛ یعنی سالهای ۱۹۲۱، ۱۹۲۲، ۱۹۲۳. اگر بخواهیم به شمسی بگوییم، میشود سالهای ۱۳۰۱ ـ ۱۳۰۲. نشریهای منتشر میشود به نام «حَیَیم» که فردی به نام شموئل حییم آن را اداره میکند. او نماینده بخشی از جامعه کلیمیان ایران در مجلس است؛ حتی در مجلس پنجم شورای ملی، البته با مخالفتهای جدی نیز از سوی جامعه کلیمی ایران مواجه بود. آنهایی که میدانستند حییم چه پیوندی با استعمار و تکاپوی استعماری دارد، او را نماینده خودشان نمیدانستند. البته تعدادی از جوانان کلیمی که شاید از پشت پرده ارتباطات حییم بیخبر بودند گرد او جمع شده بودند. در مقابل فرد دیگری بود به نام لقمان نهورای، که او هم از بخش دیگری از جامعه کلیمی ایران بود و بهعنوان نماینده در مجلس حضور داشت. اینها به صورت جدی با هم درگیر بودند.
علاوه بر نشریه حییم، نشریه دیگری منتشر میشد به نام «هِگولا». این دو، دو نشریه معروف یهودی در ایران بودند. در نشریه حییم خط ترویج صهیونیسم در ایران و حمایت از تشکیل دولت یهودی در فلسطین را میبینید. تیتر درشتی میزند با این عنوان که «فرزندان صهیون! پیش به سوی عرض موعود». ما در تمام شمارههای این نشریه این روند را شاهد هستیم. حتی در یک شماره که به صورت ویژه منتشر شد عکس تئودور هرتسل را وسط یکی از صفحات نشریه حییم میبینیم که درج و از او تقدیر میشود. هدف کلی این نشریه ترویج بحث مهاجرت و تأکید بر لزوم تشکیل دولت یهودی در فلسطین عزیز است. بهطور طبیعی این موضوع نمیتوانست از چشم مردم مسلمان ایران دور بماند.
بهائیها هم اساسا در ماجرای اشغال فلسطین وارد قدس میشوند، به عباس افندی لقب سِر و نشان شوالیه میدهند. این امتیازات را به خاطر خدماتی به او میدهند؛ خدمت در طول فعالیت انگلیسیها برای اشغال فلسطین و سست کردن پایههای امپراتوری عثمانی. اینها مؤثر بود. سلطان عثمانی چندین بار قصد کرد عکا برود و بساط اینها را جمع کند. اینها در تأسیس، اشغال و در تداوم نقشآفرین بودند. خاندان هویدا و برخی دیگر از خانوادههای دیگر در ایران که به اینها وابسته بودند در شکلگیری و تداوم بسیار مؤثر بودند.
در هر صورت فعالیت جریان صهیونیستی در ایران باعث میشود مردم مسلمان و علمای ایران عکسالعمل نشان بدهند. ما در سال ۱۳۰۲ در تهران شاهد تظاهرات ضد صهیونیستی هستیم.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/
از تعیین سرزمین در کنگره بال سوئیس ۱۸۹۷م تا اشغال فلسطین
از هرتزل به عنوان بنیانگذار دولت یهود در اسرائیل یاد میشود. او روزنامهنگاری یهودی بود که در بوداپست مجارستان به دنیا آمد. در سال ۱۸۹۱ در پاریس خبرنگار و مقالهنویس نشریات بود و در سال ۱۸۹۶ رسالهای به نام دولت «یهود» منتشر کرد که ضرورت تأسیس دولت یهود را تبلیغ میکرد. وی تلاش کرد افراد بانفوذ یهود را در کنگره بال سوئیس جمع کند و در همین کنفرانس سازمان جهانی صهیونیسم را تشکیل داد. هرتزل در جواب سؤال خبرنگاران درباره نتیجه، کنفرانس پاسخ داد: «اگر بخواهم نتیجه کنگره را در یک جمله خلاصه کنم من هرگز آن را فاش نخواهم کرد باید بگویم من در بال دولت "یهود" را پایهگذاری کردم».
در این کنگره که برای اولین بار در این سطح با حضور یهودیان و مسیحیان صهیونیست تشکیل شد، اصلیترین هدف صهیونیسم، یعنی ایجاد موطنی برای مردم یهود در فلسطین، با تضمینهای آن توسط قوانین بینالمللی و راهکارهای اجرایی به اتفاق آرا به تصویب رسید. همچنین در این کنگره نام فلسطین به اسرائیل تبدیل و پرچم صهیونی و شعارهای ملی یهود هم مشخص شد. در واقع نطفه این طفل نامشروع در این کنگره منعقد شد.
در این نشست سرزمینهای متعددی برای تشکیل دولت یهود مطرح شد، اما در نهایت سرزمین «فلسطین» را انتخاب کردند. در این مقطع فلسطین جزئی از دولت عثمانی بهشمار میآمد. یکی از مهمترین اقدامات تئودور هرتزل این بود که میخواست مسئله سرزمین فلسطین را بدون زحمت و با پول حل کند؛ ازاینرو برای جلب رضایت سلطان عثمانی، پیشنهاد رشوه سنگینی به او داد. سلطان عبدالحمید، خلیفه عثمانی، پاسخ کوبنده و قاطعی به درخواست هرتزل داد و به او نوشت: اگر شما همه طلاهای جهان را هم به من بدهید این پیشنهاد را هرگز نمیپذیرم. چه برسد به ۱۵۰ پوند انگلیسی. من برای بیش از سی سال به ملت اسلام و امت محمد(ص) خدمت کردهام و هرگز صفات مسلمانان، پدران و اجدادم، سلاطین عثمانی و خلفا را سیاه نمیکنم و بنابراین من هرگز آنچه از من خواستید را نخواهم پذیرفت. از آن پس صهیونیستها برای تحقق خواسته خود، فروپاشی امپراتوری عثمانی را به عنوان یک اولویت در دستور کار خود قرار دادند.
جنگ جهانی اول نقطه عطف دیگری برای صهیونیستها بود که توسط انگلیسیها رقم خورد. جدیترین اقدام انگلیسیها برای شکلگیری اسرائیل صدور «اعلامیه بالفور» در سال ۱۹۱۷ میلادی بود.
انگیزه واقعی انگلستان از صدور این اعلامیه تأسیس یک دولت مهاجر در قلب جهان اسلام و کسب موقعیت استراتژیک به منظور دستیابی به منافع استعماری خود در ابعاد گوناگون بود. بسیاری از حقوقدانها این اعلامیه را به عنوان سند حقوقی معتبر قبول ندارند؛ زیرا انگلستان از این حق برخوردار نبوده که سرزمینی را که به او تعلق نداشته است به قومی واگذار کند که در آن سکونت نداشتهاند.
به دنبال صدور این اعلامیه، که با نقشآفرینی جدی جناح صهیونیستی حاکمیت انگلستان صورت گرفت و پایان جنگ و بهویژه فروپاشی دولت عثمانی، انگلستان در تقسیم مناطق تحت پوشش دولت عثمانی با فرانسه توانست فلسطین را از آن خود کند و برای اینکه به اشغال فلسطین شکل قانونی دهد از طریق جامعه ملل در سال ۱۹۲۲م قیمومت فلسطین را بهدست آورد.
افزون بر این فعالیتها، یهودیهای صهیونیست برای دسترسی به سرزمین فلسطین، «صندوق ملی یهودیان» را راهاندازی کردند تا زمینهای فلسطین را خریداری کنند.
برخی از یهودیها و سازمانهایی که با هدف تشکیل دولت یهود بهوجود آمده بودند و به منظور خرید زمین در فلسطین وارد این سرزمین شدند موفق شدند مساحت کمی از اراضی فلسطین را از ساکنان آن خریداری کنند، اما زمانی که فلسطینیها از این نقشه آگاه شدند، دیگر حاضر نبودند زمینهای خود را به یهودیان بفروشند.
براساس اسناد باقیمانده از دوره قیمومت انگلستان بر فلسطین، که تا یک شب قبل از اعلام تأسیس رژیم مجعول صهیونیست ادامه داشت، تمام زمین هایی که مباشران خیانتکار از مسلمانان خریداری کردند و به یهودیان فروختند، به اضافه زمینهایی که در اختیار انگلستان بود و به یهودیان واگذار شد جمعا کمتر از ۶ درصد سرزمین فلسطین را تشکیل میدهند. البته در برخی از منابع حداکثر آن را تا ۸ درصد هم ذکر کردهاند. حال با توجه به این آمار این سؤال بهوجود میآید که بقیه سرزمین فلسطین چگونه در اختیار صهیونیستها قرار گرفت؟ تاریخ خونین فلسطین پاسخ این سؤال را میدهد: صهیونیستها با کشتار وسیع فلسطینیان در روستاها و شهرهای فلسطین با ایجاد فضای رعب و وحشت آنها را مجبور به رها کردن خانه و کاشانه و زمینهایشان کردند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25082/
تشکیل رژیم صهیونیست
فاصله بین دو جنگ اول و دوم جهانی یک فرصت استثنایی برای جمعآوری یهودیان از سراسر دنیا با مساعدت انگلیسیها ایجاد کرد. در کشورهای مختلف «آژانس یهود» را راهاندازی کردند تا با تبلیغات و وعدههای وسوسهکننده زمینه مهاجرت یهودیان را از کشورهای مختلف به فلسطین فراهم کنند. اما با وجود نشان دادن فلسطین اشغالی به عنوان بهشت موعود و تبلیغات جذاب آژانس یهود در کشورهای مختلف، جمعیت مهاجر استقراریافته در سرزمین فلسطین از بیش از صد کشور جهان تا پایان جنگ جهانی دوم و همزمان با تأسیس رژیم اسرائیل کمتر از جمعیت فلسطینیها بود. در واقع صهیونیستها توانستند حدود ششصدهزار نفر را تحت عنوان جمعیت یهود در فلسطین مستقر کنند.
صهیونیستها بهزعم خود از سه عنصر اصلی تشکیلدهنده یک کشور به دو عنصر اولیه آن، یعنی سرزمین و جمعیت، دست یافته بودند و نوبت دستیابی به عنصر سوم و اصلی یعنی تشکیل دولت بود؛ بنابراین همه تلاشهایشان را بر این موضوع متمرکز کردند.
اما برای شکلگیری دولت نیاز به یک مظلومنمایی بزرگ بود که آن را در جنگ جهانی دوم تحت عنوان هولوکاست مطرح کردند. آنها مدعی بودند که هیتلر ششمیلیون یهودی را در کورههای آدمسوزی سوزانده است؛ ازاینرو ضرورت تشکیل دولت یهود را تبلیغ کردند و افزون بر این، با ایجاد رعب و وحشت به منظور فرار ساکنان سرزمین فلسطین و همچنین تشکیل واحدهای ضربتی به نام هاگانا و پالماخ به نفع انگلیسیها وارد جنگ شدند و جنایات زیادی در دیر یاسین و کفر قاسم بهوجود آوردند. بدین ترتیب رژیم صهیونیستی اسرائیل، با فعالیت گسترده و آواره کردن مردم فلسطین و با حمایت و کمک قدرتهای بزرگ و سازمانهای بینالمللی بهویژه سازمان ملل متحد زمینه تأسیس دولت اسرائیل را فراهم کرد.
دیوید بن گوریون، که از او به عنوان معمار و بنیانگذار اسرائیل و اولین نخستوزیر این رژیم غاصب یاد میشود، در ۱۴ مه ۱۹۴۸م موجودیت رژیم اسرائیل را اعلام کرد.
برخی از قدرتها از جمله آمریکا پس از یازده دقیقه رژیم اسرائیل را به رسمیت شناختند. کشورهای اسلامی بهویژه کشورهای عربی نه تنها اسرائیل را به رسمیت نشناختند، بلکه با آن شور و احساسی که در ابتدا از خود نشان دادند وارد جنگ با اسرائیل شدند و از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۳م چهار جنگ بین اسرائیل و کشورهای عربی رخ داد. پس از اعلام موجودیت اسرائیل در فلسطین مواضع کشورها بهویژه کشورهای اسلامی بسیار تعیینکننده و اثرگذار بود.
رژیم محمدرضا پهلوی سه گزینه در برابر تأسیس دولت اسرائیل پیش رو داشت: گزینه اول حمایت از مردم مظلوم فلسطین که بهترین گزینه بود و جامعه اسلامی هم این انتظار را داشت. البته در حمایت از فلسطین آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام تلاش خود را برای اعزام پنجهزار نیروی کمکی و مبارز داوطلب برای جنگیدن با رژیم اسرائیل آغاز کردند، اما رژیم پهلوی به این گزینه توجه نکرد و مانع اعزام حامیان فلسطین شد. گزینه دوم میتوانست اعلام بیطرفی نسبت به موضوع فلسطین باشد.
گزینه سوم پشتیبانی و حمایت از رژیم اسرائیل بود که از منظر مردم مسلمان ایران و رهبران مذهبی بدترین گزینه بود. متأسفانه محمدرضا پهلوی گزینه سوم را انتخاب کرد و هرچند بهظاهر و در گفتار، خود را طرفدار فلسطین در پارهای از امور معرفی میکرد در عمل و با شناسایی اسرائیل به صورت دوفاکتو در سال ۱۳۲۸ روابط پنهانی خود را با رژیم اسرائیل آغاز کرد. این روابط در ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی امنیتی ـ اطلاعاتی، نظامی و فرهنگی با دشمن مسلمانان به صورت گسترده و پیچیده و اسرارآمیز و در بالاترین سطح در مقایسه با کشورهای خاورمیانه به مدت سی سال تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25082/
مواضع علما در جنگ اول اعراب و اسرائیل
جنگهای اعراب و اسرائیل یکی از رویدادهای مهم و تحولساز تاریخ خاورمیانه بهشمار میآید. با توجه به اینکه مسئله فلسطین مسئله اول جهان اسلام است، بیشک روحانیان در چنین مقاطعی بسیار مهم و اثرگذارند. بر این اساس، تلاش خواهد شد در سطور زیر نقش علما و روحانیان ایرانی و مواضع آنها در قبال این جنگها بررسی شود.
اولین جنگ میان اعراب و اسرائیل که خاورمیانه را با بحران روبهرو کرد در سال 1327ش به وقوع پیوست. در این سال، در پی خروج نیروهای انگلیسی از فلسطین، که قیمومیت این سرزمین را بر عهده داشتند، خلأ قدرت پدید آمد و همین امر در نهایت به نبرد میان طرفین منتهی شد. در سال 1335ش دومین منازعه میان اعراب و اسرائیل رخ داد. این نبرد در پی ملی کردن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر و میان کشورهای مصر از یک طرف و انگلستان، فرانسه و اسرائیل از طرف دیگر رخ داد. نبرد سوم نیز میان طرفین در سال 1346ش رخ داد. در این سال مصر، اردن و سوریه از یکسو و اسرائیل از سوی دیگر وارد نبرد شدند.
هرچند علما پیش از آغاز جنگهای اعراب و اسرائیل بهشدت علیه ایجاد رژیم اشغالگر اسرائیل در سرزمینهای فلسطینی واکنش نشان داده و موجودیت این رژیم را به چالش کشیده بودند، مبارزه علما با اسرائیل پس از آغاز نبرد میان طرفین وارد مرحله جدیدی شد.
شاید مهمترین چهره در میان علما که در پی وقوع جنگ اول اعراب و اسرائیل به اتخاذ موضع پرداخت آیتالله عبدالکریم زنجانی بود. ایشان حتی یک بار در سال 1318ش و در اوایل تلاشها برای ایجاد رژیم غاصب اسرائیل به سرزمینهای اشغالی رفت و در مسجدالاقصی مسلمانان را به اتحاد و مبارزه در برابر اسرائیل دعوت کرد. پس از آغاز نبرد اول، آیتالله زنجانی بار دیگر مسلمان را به جهاد و مبارزه علیه اسرائیل فرا خواند. ایشان بهصراحت و در فتوایی کاملا روشن، مسلمان را از این توطئه بزرگ آگاه و همگان را به اقدام علیه آن دعوت کرد. این عالم مجاهد بهقدری نسبت به مسئله مردم مظلوم فلسطین دغدغه داشت که حاضر بود جان خود را در این راه فدا کند و هر آنچه را دارد پای این مسئله بگذارد. آیتالله زنجانی حتی بعد از اعلام جهاد علیه اسرائیل در نطقی اعلام کرد که «اگر من توانایی حمل سلاح داشتم، جزء اولین کسانی بودم که از عراق عازم جهاد با اسرائیل میشدم». همه اینها نشان میدهد که ایشان کاملا اهمیت موضوع را درک کرده بود و میدانست که جهان اسلام با چه خطر بزرگی روبهروست.
اما آیتالله زنجانی تنها عالمی نبود که علیه اسرائیل موضعگیری کرد. آیتالله بروجرودی، که در آن مقطع زمانی تنها مرجع تقلید شیعیان بودند، نیز در قبال این رخداد واکنش تندی از خود نشان دادند. ایشان در واکنش به جنگ اعراب و اسرائیل و در خصوص مهمترین مسئله جهان اسلام بیانیه صادر کردند و ضمن اظهار تأسف و تأثر از کشتار مسلمانان به دست یهودیان این نکته را یادآور شدند که یهودیان در مدت نزدیک به چهارده قرن زیر پرچم اسلام جان، مال و دینشان محترم و محفوظ بوده است و از حمایت و پشتیبانی مسلمانان برخوردار بودهاند. ایشان در این بیانه بهصراحت خواستار نابودی صهیونیستها و از میان برداشته شدن این رژیم شدند؛ رژیمی که خونهای پاک مسلمانان را میریزد و خانه و عبادتگاههای آنان را تخریب میکند.
علاوه بر ایشان آیت الله بهبهانی نیز تلگرافی به پاپ اعظم در واتیکان ارسال و ضمن اظهار تأسف از حوادث فلسطین و پایمال شدن حقوق مردم مظلوم و مسلمان این سرزمین، از همراهی و حمایت مسیحیان از یهودیان فلسطین و به رسمیت شناخته شدن دولت غاصب اسرائیل توسط آنها، ابزار تنفر و انزجار کردند. ایشان از پاپ خواستند به کشورهای مسیحی این نکته را یادآور شوند که باید از حمایت این بخش از جامعه یهودی، که به دنبال تعدی و ظلم به مسلمانان هستند، دست بردارند و به جان و مال مسلمانان تعرض نکنند و عواطف و احساسات آنها را تحریک نکنند. البته آیتالله بهبهانی تنها به این موضعگیری اکتفا نکردند و مجلس شورای ملی ایران را نیز خطاب قرار دادند. ایشان ضمن ذکر وقایعی که در فلسطین میگذرد و مصائبی که مسلمانان این سرزمین تحمل میکنند از مجلس شورای ملی خواستند با جدیت بیشتری این موضوع را دنبال کند. ایشان تأکید کردند که مجلس شورای ملی باید تنفر و انزجار خود از اعمال صهیونیستها و همدردی ملت مسلمان ایران و خاصه طبقه روحانیت از فلسطینیان را به صورت رسمی اعلام کند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24942/
مواضع علما در قبال جنگ دوم و سوم اعراب و اسرائیل
اولین جنگ میان اعراب و اسرائیل که خاورمیانه را با بحران روبهرو کرد در سال 1327ش به وقوع پیوست. در این سال، در پی خروج نیروهای انگلیسی از فلسطین، که قیمومیت این سرزمین را بر عهده داشتند، خلأ قدرت پدید آمد و همین امر در نهایت به نبرد میان طرفین منتهی شد. در سال 1335ش دومین منازعه میان اعراب و اسرائیل رخ داد. این نبرد در پی ملی کردن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر و میان کشورهای مصر از یک طرف و انگلستان، فرانسه و اسرائیل از طرف دیگر رخ داد. نبرد سوم نیز میان طرفین در سال 1346ش رخ داد. در این سال مصر، اردن و سوریه از یکسو و اسرائیل از سوی دیگر وارد نبرد شدند.
پس از آغاز جنگ دوم اعراب و اسرائیل، با توجه به حضور قدرتهای بزرگ در این نبرد، مواضع علما تا حدودی تغییر کرد. در واقع اگر در نبرد اول همه اعتراضها متوجه دولت غاصب اسرائیل و نوک پیکان حملات رو به سوی رژیم صهیونیستی بود، این بار دولت ایران نیز بهشدت زیر سؤال رفت و به نوعی به سیاست دولت وقت ایران نیز حمله شد. بااینحال، هیچگاه مسئله فلسطین و مبارزه با اسرائیل از اهداف مورد نظر دور نشد؛ برای نمونه، اکثر علما و روحانیان در مجالس و منابر وعظ و خطابه انزجار خود را از اعمال متجاوزان به حقوق فلسطینیها اعلام و همدردی خود را با اعراب مسلمان فلسطین اظهار کردند. در تهران آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام فعالیت خود را برای احقاق حقوق مسلمانان فلسطینی شدت بخشیدند و از هر ابزار و وسیلهای برای ابراز حمایت و پشتیبانی از مسلمانان فلسطین استفاده کردند و تمام تلاش خود را به خرج دادند تا صدای مسلمانان فلسطینی را به گوش جهانیان برسانند. در قم نیز شاهد صدور بیانیههای آیتالله بروجردی، آیتالله بهبهانی و علمای دیگر در حمایت از مردم مظلوم فلسطین بودیم.
در سال 1346ش بود که برای بار سوم اعراب و اسرائیل وارد یک منازعه دیگر شدند. اسرائیل این بار برای از بین بردن مقاومت در جهان اسلام و بهویژه ایستادگی مردم فلسطین، به کشورهای عربی مجاور حمله کرد. اسرائیل در این نبرد به پیروزیهای مهمی نیز دست یافت و همین امر جهان اسلام را بیش از پیش متوجه این خطر کرد. در ایران نیز حوزه علمیه و علما و روحانیان علیه سیاستهای توسعهطلبانه رژیم غاصب اسرائیل بهشدت واکنش نشان دادند.
به خصوص که این بار امام خمینی از جایگاه خاصی در فضای سیاسی ایران برخوردار بودند و با درک اهمیت موضوع نه تنها اسرائیل را به تجاوز به سرزمینهای اسلامی، بلکه کشورهای همپیمان با آن را نیز به جنگافروزی متهم کردند. ایشان همچنین دولتهای اسلامی در نقاط مختلف جهان و بهویژه منطقه خاورمیانه را به اتحاد و وحدت دعوت نمودند و بر این نکته تأکید کردند که دول استعمارگر و بیگانگان میخواهند با ایجاد نفاق و جدایی در میان مسلمانان و دولتهای اسلامی، ممالک ما را تحت اسارت و ذیل استعمار نگه دارند و از منابع مادی و معنوی آن استفاده کنند. علاوه بر این، امام در روز 17 خردادماه سال 1346ش در پیامی به مناسبت جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل، فتوایی صادر کردند که طی آن هر گونه رابطه تجاری و سیاسی دولتهای اسلامی با اسرائیل و همچنین مصرف کالاهای اسرائیلی در میان مردم سرزمینهای اسلامی حرام اعلام شد.
امام خمینی همچنین به دولت ایران هشدار دادند که از دولت اسرائیل دوری کند و شریک جرم آنها در مبارزه با مسلمانان نشود. ایشان اسرائیل را یک ماده فساد نام نهادند که در قلب ممالک اسلامی با پشتیبانی قدرتهای بزرگ بهوجود آمده است و ریشه فسادش هر روز کشورهای اسلامی را تهدید میکند. امام در ادامه فرمودند که باید با همّت کشورهای اسلامی این ریشه فساد خشک و از میان برداشته شود. ایشان حتی بهرهگیری از منابع صدقه و ذکات را برای انجام این کار توصیه میکردند و بر این باور بودند که این هدف حیاتی به هر نحو باید عملی و ممکن شود.
در مجموع باید گفت که علما و روحانیان ایرانی در قبال مسئله فلسطین همواره نظر و دیدگاه یکسانی داشتهاند و مواضعشان صریح و قاطعانه بوده است. این رویکرد چه پیش از شروع جنگ اعراب و اسرائیل و چه پس از آن همواره وجود داشته و هیچ گونه تردید و تشکیکی نیز در آن دیده نشده است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24942/
نقش انگلیس در کوچک شدن نقشه ایران
دکتر رضا قریبی معاون پژوهشکده تاریخ معاصر گفت: انگلستان طی دویست سال گذشته یک میلیون و ۲۶۰ هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را جدا کرده و در کودتای ۱۲۹۹ حضور فعال داشت. در کودتای ۲۸ مرداد نیز، هم آمریکاییها و هم انگلیسیها دخالت داشتند و بعد هم پشتیبان دولتهای خودکامه رضاخان و محمدرضا شدند. حتی در سالهای قبلتر از آن در جنگهای ایران و روس، نقش آنها مشاهده میشود. نباید این حقایق را فراموش کنیم.
این دست موضوعات فراواناند و اگر خوب تبیین نشوند، استعمار که بههرحال وجود دارد، چهرهای صمیمی و دوستداشتنی از خود به نمایش میگذارد، گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
بسیاری از مشکلاتی که در ایران پیش آمده، ناشی از عدم درک صحیح از راهبرد قدرتهای بزرگ نسبت به ایران به علت قابلیتهای بالقوه کشور بود. این قدرتها عملا تلاش کردند تا در قلب زمین، کشور قدرتمندی وجود نداشته باشد. براساس این راهبرد، قدرتهای بزرگ مانند انگلیس و روسیه، به این نتیجه رسیدند که ایرانِ دارای تمدن غنی و ظرفیتهای بالقوه نباید قدرتمند شود، بلکه باید تضعیف و حتی تجزیه شود؛ بنابراین از ابزارهای نفوذ، تسلط، کشتار و ویرانگریهای متعدد برای رسیدن به اهداف خود بهره میبردند.
ایران برای کشوری استعماری مانند انگلیس اهمیت مضاعف داشت؛ زیرا بریتانیا هند را که ثروت و منابع طبیعی سرشار، بازار مصرف بزرگ و نیروی کار ارزان داشت، مستعمره خود قرار داده بود و طبق گزارش لرد کرزن و همه لردهای انگلیس در کتاب «رستاخیز ایران»، ایران سپر دفاعی هند بود و کشور پوشالی یعنی محافظ و ضربهگیر به حساب میآمد و همین موضوع ایران را به مدت صد سال عقب نگه داشت.
در واقع جمله سر گور اوزلی، سفیر بریتانیا در ایران، که گفته بود: «برای صیانت از منافع انگلستان در هند، ایران بایستی در وحوشت و بربریت نگاه داشته شود»، سیاست دویستساله غرب در قبال ایران بود و اجازه نمیدادند ایران هیچگونه پیشرفتی داشته باشد. بعدها با کشف نفت در ایران در اواخر ۱۹۰۹، خود ایران موضوعیت پیدا کرد و انگلیس آن را تصاحب و غارت کرد. بنا به گفته چرچیل، نفت ایران مانند خونی در رگهای فسرده امپراتوری بریتانیا جریان پیدا کرد و به آن حیات مجدد داد.
پس از تسلط بر نفت ایران، ۸۴ درصد از درآمد نفت کشور متعلق به انگلیسیها بود و ۱۶درصد را به ایران میدادند و با این استدلال غارت نفت ایران را توجیه میکردند که اگر ما بر نفت ایران مسلط نمیشدیم نصیب روسها میشد. بنابراین، پایههای استعمار انگلستان روی منابع هند و بعدها نفت ایران محکم شد.
درک تحولات در ایران بدون بررسی نقش مخرب استعمار امکانپذیر نیست. موارد فوق فقط شمهای از این جنایات بود که اگر خوب تبیین نشود، استعمار ــ که بههرحال وجود داشته است و امروز هم وجود دارد ــ یک چهره خیلی صمیمی و دوستداشتنی از خود به نمایش میگذارد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/24496/
تاریخنگاری انقلاب اسلامی
یکی از اقدامات نظام سلطه برای ادامه سلطه بر ایران و بازگشت بر این مرز و بوم تحریف تاریخ است. برای واکاوی نقش مورخان و تاریخنگاران و چیستی تحریف تاریخ سراغ دکتر رضا قریبی، معاون پژوهشکده تاریخ معاصر، رفتیم.
با توجه به بیانات مقام معظم رهبری جهاد تبیین یک فریضه واجب است. علاوه بر آن، مواجهه تمدنی انقلاب اسلامی با تمدن غرب ضرورت جهاد را دوچندان میکند؛ زیرا قطعا جریاناتی که در داخل کشور وابسته به جریان تمدنی غرب هستند، نمیخواهند واقعیتهای تاریخ معاصر و حوادث و اتفاقهایی را که رخ دادهاند، از جمله بحث استعمار و استبداد نشان داده شود.
در جریان مشروطه، جریانات ضددین مثل بابیها و ماسونها چهره خشن و مستبدی از شیخ شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری به نمایش گذاشتند. مثال دیگر خود رضاشاه است که دیکتاتور خشنی بود و دولت یغماگری درست کرد و پسرش هم همان راه را ادامه داد و امروز هم دارند هویتشان را برای مردم عوض میکنند و دشمن بهوسیله رسانه، روایتی را که دلش میخواهد، بیان میکند و واقعیت را وارونه جلوه میدهد و جای دوست و دشمن عوض میشود.
در حال حاضر، بیش از بیست گروه معارض با انقلاب اسلامی در حال ارائه تاریخنگاریاند که طیفهای مختلفی را شامل میشود. طیف اول تاریخنگاری پهلویهاست؛ طیف دوم، تاریخنگاری کارگزاران سیاست خارجی غربی در ایران اعم از آمریکایی، فرانسوی و انگلیسی است که خود اشکال مختلف دارد؛ طیف سوم تاریخنگاری جداشدگان از رژیم پهلوی است که آنها یک جریان تاریخنگاری جدیاند؛ طیف چهارم تجارینویسان تاریخی بعد از انقلاباند؛ طیف پنجم تاریخنگاری تودهایهاست؛ و طیفهای دیگر از جمله بهائیها، بابیها، فراماسونرها و خارجیهایی که وابسته به جریان شرقشناسیاند را شامل میشود.
تاریخنگاری دوره پهلوی کاملا هدایتشده مبتنی بر روایت انگلیسی از تاریخ ایران است که در آن تردیدی نیست. به عبارتی، خط فکری که از تاریخنگاری سر پرسی سایکس، آن لمبتون، ادوارد براون و مونتگمری وات منتشر میشد بر فضای دانشگاهی و فکر تاریخنگاری در آن زمان غلبه داشت. در آن دوره عصر قاجار براساس همین نوع نگاه تعریف شد؛ یعنی بیشتر، فجایع اتفاقافتاده توسط روسها در تاریخ ایران دیده شد تا فجایعی که روس و انگلیس با هم علیه ما انجام دادند.
جریان تاریخنگاری پهلوی تاریخی وارونه و معکوس از واقعیت کشورمان از ۱۵۰ ساله اخیر تا به حال روایت میکند. با پیروزی انقلاب اسلامی تاریخنگاری انقلاب اسلامی نیز متولد شد که دو وظیفه بر عهده دارد: نخست ارائه تاریخنگاری درست و صحیح است تا براساس آن تصمیمگیران کشور بتوانند تصمیمات درستی اتخاذ کنند و دوم مقابله با تحریف تاریخ انقلاب اسلامی است.
مهمترین انگیزه تحریف تاریخ ادامه سلطه بر ایران است؛ زیرا انقلاب اسلامی به سلطه غربیها بر ایران پایان داد. قطعا انگیزهشان منافع و منابع عظیمی است که این کشور دارد. ایران در منطقه ویژه جهان در غرب آسیا قرار دارد و هر کس بر این کشور مسلط شود قطعا میتواند یک سیاست جهانی در شرق و غرب عالم داشته باشد. پس اولین انگیزه تحریف تاریخ ادامه سلطه بر ایران است که با انقلاب اسلامی به هم خورده است. علاوه بر این، ذات انقلاب اسلامی نفی نظام سلطه است و صرفا بحث ایران نیست و فراتر است؛ چون این انقلاب با سلطه و سلطهگری مخالف است، این فرهنگ نفی سلطه را بعد از چهل و اندی سال به کشورهای مختلف صادر کرده است و آن کشورها هماکنون در برابر نظام سلطه جهانی، که همان هژمونی تمدنی غرب با سردمداری آمریکاست، ایستادهاند.
میخواهم بگویم بحث از یک کشور و دو منافع فراتر است؛ لذا آنها با همه توانشان آمدهاند که چهره وارونهای از ایران نشان دهند. دشمن، دشمن است و این تحریف در تاریخ اسلام نیز وجود داشته است؛ اینکه چهرههای خوب را به بد تبدیل میکردند و چهرههای بد را به خوب. امروز هم نظام غربی که صهیونیسم هم در رأس آن است میخواهد این تحریف را خیلی نهادینهشده با ابزار جدید جلو ببرد.
جریانهای مختلف داخلی و خارجی مثل سلطنتطلبها، بهائیها، بابیها، فراماسونرها و خارجیهای وابسته به جریان شرقشناسی، در بحث تاریخ ۱۵۰ ساله ما از قبل از مشروطه، از واقعیتهای کشورمان، تاریخی وارونه و معکوس ساختهاند. تاریخنگاری اسلامی که بعد از پیروزی انقلاب متولد شد سعی میکند هم با جریان آن تحریفها مقابله کند و هم یک تاریخنگاری درست و صحیح برای آینده کشور آماده کند که محققان و تصمیمگیران کشور بتوانند بر مبنای آن، تصمیمات درستی را اتخاذ کنند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/24496/
بذر توطئه؛ پیشزمینه بیانیه بالفور
با احتضار مرد بیمار اروپا، یعنی امپراتوری عثمانی، سیاست قدرتهای بزرگ در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به سمت تجزیه منطقه خاورمیانه عربی رفت تا سه ضلع ناسیونالیسم عرب، ظهور جنبش صهیونیسم و جاگیری قدرتهای اروپایی، همچون آلمان، انگلستان و فرانسه را تضمین کند. تحولات سیاسی نشان داده است که عوامل خارجی و سیاستهای توسعهطلبانه قدرتهای استعماری و امپریالیستی با خلق موجودی به نام رژیم اشغالگر قدس، منافع بسیاری را نصیب خود ساخت و بار دیگر اتحاد استعمار و بورژوازی را ممکن کرد. ریشه بذر کاشتهشده در پیمان سایکس ـ پیکو، بین انگلستان و فرانسه قرار دارد که به دنبال آن، دو بندر «عکا» و «حیفا» سهم انگلستان شد و فلسطین تحت حاکمیت بینالمللی درآمد. گفته میشود که رویای صهیون ــ که به معنای تپه است و یک نام انجیلی برای اورشلیم بهشمار میآید و به معنای تلویحی، مرکزیت معنوی ملت یهود است ــ پیش از تئودور هرتزل ــ که کتاب «دولت یهودی» را در سال 1896م منتشر کرد و مدعی شد که یهودیان یک ملت واحد و نه مجموعهای متفرق از گروههای اجتماعیاند ــ در اندیشه موسی هس (1862م) و لئون پینسکر (1882م) زاده شد. آن دو ایده تأسیس یک دولت یهودی در فلسطین را ارائه دادند. اما درواقع، با توجه به بررسیهای پژوهشگران، این امر حتی به زمان پیشتر از طرفداران تولد دوباره یهود برمیگردد؛ چراکه در فاصله سالهای 1840-1848 انگلستان و فرانسه مسئله یهودیان را با عنوان «مسئله شرق» مطرح و در کنفرانس پنججانبه قدرتهای بزرگ، طرح ایجاد کشور یهودی را در فلسطین تهیه کردند.
فروپاشی امپراتوری عثمانی، به شکلگیری کشورها و تغییر نظم بسیار از اموری منجر شد و رخدادهای مهمی را در خاورمیانه رقم زد؛ همچنین جنگ جهانی اول و اقتصاد ضعیف اروپا، اهمیت بدهبستانهای سیاسی و دیپلماتیک پشت پرده را برای تغییر چهره خاورمیانه آشکار کرد. پیشنویسهای بیشماری که انگلستان با شروع رایزنیهای خود از اوایل تابستان 1917م، آنها را تدوین کرده بود حکایت از آن دارد که «اعلامیه بالفور» نه نتیجه انساندوستی زمان جنگ بود و نه یک ابتکار عجولانه در واکنش به بحران فزاینده در فلسطین، بلکه یک اعلامیه تمامعیار سیاسی برای کمک گرفتن از یهودیان آمریکا و ترغیب آنها به فشار وارد کردن به دولت آمریکا به منظور کمک به نیروهای متفقین بود و نیز، امیدوار بودن به یهودیان روسیه تا دولت انقلابی روسیه یک بار دیگر به صحنه جنگ بازگردد. در این میانه بود که اعلامیه بالفور منتشر شد.
چگونگی اعلامیه بالفور نشان میدهد که مذاکرات یادشده بدون صورتمجلس و صرفا در حد یادداشت خصوصی و تذکاریه از اواخر ماه آوریل 1917م شروع شده بود تا بر اساس فرمولی که لرد روتشیلد و پروفسور وایزمن تهیه کرده بودند، دولت انگلیس زمینههای مساعد به منظور ایجاد وطنی برای یهودیان در فلسطین فراهم کند. در اصلاحیهها و رفت و برگشتهای پیشنویس این بیانیه، واژگان «باید» و «تضمین» که بار سنگینی بر دوش انگلیس میگذاشت، تعدیل یافت و سرانجام در روز 2 نوامبر 1917م اعلامیه توسط لرد جیمز بالفور منتشر شد. در این اعلامیه تصریح شده بود که «دولت اعلیحضرت تأسیس وطن ملی برای یهودیان در فلسطین را با نظر موافق تلقی میکند و برای رسیدن به این هدف مساعی حسنه خود را به کار خواهد برد». اعلام این بیانیه، خنجری بر پیمانها، مذاکرات و کنفرانسهای دوجانبه و چندجانبه بین انگلستان و شریف حسین و حتی فرانسه بود. نهضتهای ناسیونالیست عربی و سازمانهای سیاسی فلسطینی مانند «المنتدی الادبی» و «النادی العربی» در سالهای 1919 و 1920م نگرانی خود را نسبت به گسترش صهیونیسم اعلام کردند، ولی این نگرانیها نزد انگلستان هیچ اهمیتی نداشت. بالفور طی نامهای به لرد کرزن، بهصراحت عقیده خود را نسبت به ملت فلسطین اعلام کرد و گفت: «صهیونیسم صحیح یا غلط، خوب یا بد مرامی است که ریشه در اعصار و قرون دارد و از نظر حال یک نیاز تلقی میشود و از نظر آینده امیدهای فراوانی به آن دوخته شده است؛ به همین جهت نیز، مرام صهیونیستی خیلی مهمتر از آرزوها و تعصبات هفتصدهزار عربی است که فعلا بهعنوان جمعیت سرزمین تاریخی فلسطین شناخته میشوند». بنابراین، منافع اقتصادی انگلستان بر اخلاق سیاسی و تعهدات او اولویت پیدا کرد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24210/
پیامد سیاسی و اقتصادی بیانیه بالفور
یکی از پرسشهای مهمی که در باب اعلامیه بالفور مطرح است، گرایش متقابل جنبش صهیونیسم و امپریالیسم انگلستان ازیکطرف، و کنترل مناطقی از مستعمرات از طرف دیگر است. انگلستان، در رقابت با کشورهای نوظهوری چون فرانسه و آلمان در اروپا جهت کسب مستعمره در تلاش بود که علاوه بر کسب سرزمینی از امپراتوری عثمانی، هم به تعهدات معنوی خود به دوستان پرنفوذ صهیونیست وفادار بماند و هم با فراهمآوری منطقهای در فلسطین، حمایت خود را از یهودیان داخل در کشورهای آمریکا و روسیه، جهت ورود به نیروهای متفقین اعلام کند؛ بنابراین، بازی انگلستان را باید در چهارچوب راهبردی او در جهت حفظ منافع استراتژیک در جنگ جهانی اول و رقابت با دیگر کشورهای اروپایی در منطقه خاورمیانه عربی نگاه کرد. بر مبنای این اصل، گرایش متقابل جنبش صهیونیسم و امپریالیسم انگلستان در راستای حفظ منافع استراتژیک آینده انگلستان و استفاده ابزاری از صهیونیسم قرار داشت. مهمتر از آن، کنترل منطقه «سینا» و غرب «سوئز» بود تا منطقه حائلی برای ممانعت از دستیابی قدرتهای اروپایی به کانال یادشده و درنتیجه مانعی برای این شاهراه حیاتی به هند و شرق آسیا شود.
بنابراین آنچه دستاورد انگلستان از بیانیه بالفور و پیامد سیاسی آن بهشمار میآید در چند بند خلاصه میشود:
الف) گرایش به جانب صهیونیسم و طرفداری از طرح موطن ملی یهود، منافع انگلستان را در کانال سوئز و مصر حفظ میکرد؛
ب) یهودیان سراسر جهان از نظر مادی و معنوی از انگلستان و اهداف جنگی آن حمایت میکردند؛
ج) حمایت از موطن ملی یهود باعث میشد یهودیان پرنفوذ آمریکا، دولت آمریکا را برای ورود به جنگ به نفع انگلستان و متفقین تشویق کنند؛
د) حمایت از صهیونیسم باعث میشد یهودیان روسیه به دولت کمونیستی فشار آورند تا از تسلیم در جنگ به نفع آلمان خودداری ورزد.
با این تبیین، انگلستان علاوه بر حمایتهای متقابل سیاسی، از بورژوازی و سرمایهداران یهودی نیز غافل نماند و از نیروی بالقوه آنها برای دستیابی به اهداف خود استفاده کرد.
در مورد پیامد اقتصادی می توان گفت براساس اسناد موجود وزارت خارجه انگلستان، بزرگترین سرمایهداران یهودی در انگلستان حضور داشتند و بدون سرمایهگذاری آنها در خرید زمین، اسکان مهاجران و ساخت مستعمرات، صهیونیسم نمیتوانست مهاجران را به استقرار در فلسطین تشویق کند. علاوه بر این، کسب مستعمرات برای رقابتهای استعماری یک «ضرورت» و یک «تقارن تاریخی» بهشمار میآید؛ چراکه صهیونیسم بهعنوان یک اقدام مالی و سرمایهداری ظهور کرد و پیوند بورژوازی یهودی و اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی قرن نوزدهم میلادی، این تقارن تاریخی را هموار کرد. بارون ادموند دو روتشیلد و سهامداران شرکت «تراست مستعمراتی یهود» و سوداگران ثروتمند مختلف، ازجمله رهبران صهیونیسم بودند که خطر جذب یهودیان در جامعه را احساس میکردند و به منظور برقراری مجدد سلطه و نیز جلوگیری از جذب تدریجی یهودیان در محیطهای مختلف و محصور شدن ذخیرههای سرمایههای مادی در این محیطها، خلق دوباره ارض موعود را علم کردند تا اتحاد بورژوازی و امپریالیسم دوباره برقرار شود.
اعلامیه بالفور، طرح نظری ارض موعود را تحقق بخشید و زمینه سرمایهداران صهیونیسم و یهودیان بورژوا را برای کسب «بازار» جدید، توسعه وابستگی اقتصاد پیرامون فراهم کرد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24210/
ایران در طرح خاورمیانه بزرگ انگلیسیها از سه منظر جایگاه ویژهای پیدا کرد
موسی حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، اظهار داشت: ایران در طرح خاورمیانه بزرگ یا جدید انگلیسیها از سه منظر داخلی، منطقهای و بینالمللی جایگاه ویژهای پیدا کرد.
وی افزود: از لحاظ داخلی، انگلیسیها با طراحی کودتای ۱۲۹۹ به صورت کامل بر ایران تسلط یافتند تا هم نفتی را که از قبل از کودتا در ایران کشف شده بود غارت کنند و هم کانون مبارزه علیه استعمار را که در ایران شکل گرفته و در منطقه الهامبخش شده بود از بین ببرند.
حقانی ادامه داد: انگلستان از لحاظ منطقهای نیز طرحهایی در منطقه داشت. بریتانیا در سال ۱۹۱۷ با طرح بالفور عملا گامهای جدی برای تأسیس یک رژیم صهیونیستی در خاورمیانه برداشت. بعد از کودتای ۱۲۹۹ در ایران، برخی از نشریات در کشور اعلام کردند هدف از کودتا در ایران، استفاده از ظرفیتهای ایران برای کمک به رژیمی است که قرار است بعدها در خاورمیانه تأسیس شود.
وی گفت: ایران، علاوه بر امکانات مالی از امکانات دیپلماتیک نیز برخوردار بود. برخی از کنسولگریهای ایران در منطقه متأسفانه به مراکز صدور روادید برای صهیونیستهایی تبدیل شدند که قصد مهاجرت به فلسطین را داشتند.
رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر ادامه داد: مسئله بعدی، حمل و نقل یهودیهای صهیونیست از روسیه و کشورهای همجوار ایران بود که از مسیر کشور صورت میگرفت. آنچه اکنون اهمیت دارد، جنبه منطقهای ایران است که انگلیسیها سعی داشتند از این ظرفیت استفاده کنند. وی افزود: این مسئله بهسرعت در ایران بازخورد پیدا کرد. در سال ۱۳۰۲ در ایران شاهد تشکیل حزب صهیونیست در ایران بودیم. صهیونیستها فعالیت گستردهای در ایران داشتند و قرار بود ایران پایگاه مهم انتقال یهودیها به فلسطین عزیز باشد.
حقانی با بیان اینکه در شرایط خفقانآمیزی که بعد از کودتای ۱۲۹۹ در ایران شکل گرفت، صهیونیستها توانستند حزب خودشان را با حمایت رضاخان در ایران تأسیس کنند، تصریح کرد: مهاجرت در ایران در حال جریان بود. نشریات صهیونیستی در کشور ما بهصراحت و آشکارا تیتر میزدند: «فرزندان صهیون پیش به سوی ارض موعود». حدود ۹۷ سال قبل مردم ایران به این مسئله حساس شدند. فعالیت صهیونیستها با مخالفت مرجعیت شیعه روبهرو و منجر به تظاهرات گسترده مردمی در تهران شد. بخشی از این تظاهرات به آگاهی مرجعیت شیعه از اهداف پنهان صهیونیستها برمیگشت. آنها از ابتدا بحث از نیل تا فرات را مطرح میکردند.
وی در پایان خاطرنشان کرد: البته در دوره رژیم پهلوی بهخصوص در دوره محمدرضا پهلوی ما شاهد این هستیم که آنها فراتر از فرات نیز رفتند. ایران به ستون پنجم رژیم صهیونیستی تبدیل شد که با انقلاب اسلامی این معادله به هم خورد و به قول نخستوزیر رژیم صهیونیستی، زلزلهای در ایران رخ داد که ابعاد آن تا فلسطین را نیز در بر گرفت.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/news/19802/
دلایل اوجگیری روند قدرتیابی بهائیان در دولت هویدا
در بین دولتمردان رژیم پهلوی، امیرعباس هویدا از جمله افرادی است که در مدت حدود سی و اندی حضور در مصادر مختلف اداری و سیاسی، که مهمترین آن نخستوزیری بود، حضور و بستر برآمدن بهائیت را در حیات اجتماعی و امر سیاستگذاری فراهم کرد و به تأثیرگذارترین چهره این فرقه سیاسی تبدیل شد. او با بر عهده گرفتن مأموریتهای مختلف، تشکیلات، باورها، و ایدئولوژی این فرقه را برجسته و تلاش کرد با بهرهگیری از شبکه دیوانسالاری، نهتنها در دولت، بلکه خارج از دولت بهصورت غیررسمی دین اسلام و کتاب قرآن را کمرنگ سازد و آن را در حاشیه نگه دارد.
با چینش متوالی حوادث زندگی امیرعباس هویدا از اوان زندگی و نیز توجه به تبار وی، که گرایش و رابطه تنگاتنگی با فرقه بهائیت داشت، گره از بعضی مسائل باز خواهد شد و ابهامهای موجود را در سیر تحول و ورود او به عرصه سیاست روشن خواهد کرد؛ برای نمونه، عباس افندی، فرزند ارشد بهاءالله و سومین شخصیت فرقه بهائی، هزینه تحصیل پدر امیرعباس، میرزا حبیباللهخان بهاءالسلطان، را در اروپا به عهده گرفت. حبیباللهخان پس از آمدن به تهران در دستگاه سردار اسعد بختیاری نفوذ کرد و بعدا با جذب شدن در وزارت خارجه، قونسول ایران در سوریه و لبنان شد. امیرعباس هویدا نیز هنگامیکه به دستگاه خارجه ورود پیدا کرد، از پشتیبانی و حمایت سران فرقه برخوردار شد و با انجام دادن مأموریتهای محوله نهتنها پلههای ترقی را پیمود، بلکه از روزی که با حسنعلی منصور، ارتباط برقرار کرد، در تشکیلات او، بهائیان را برتری داد و پسازآنکه کابینه او را تحویل گرفت، پس از چندی وزرای بهائی را جانشین بعضی دیگر از وزرا کرد و مهمترین وزارتخانه کشور، یعنی آموزشوپرورش را در اختیار فرخرو پارسا قرار داد تا آئین بهائیت را در مدارس رسوخ دهد.
گسترش و نفوذ این فرقه در دوران صدارت هویدا چنان بود که جمشید آموزگار، از کارگزاران دستگاه پهلوی، اشاره کرده است که مردم هویدا را عامل نفوذ بهائیان و یهودیان در ایران میدیدند و همین امر سبب سقوط پهلوی شد. افزون بر این، اردشیر زاهدی، داماد محمدرضا پهلوی، وزیر امورخارجه و آخرین سفیر حکومت در ایالاتمتحده آمریکا، نوشته است: «هویدا در زمان نخستوزیریاش به بهائیان و یهودیان پروبال داد و عدهای از یهودیان را وارد کابینه کرد». اسدالله علم، نخستوزیر شاه در دهه 1340، نیز بر این گفته زاهدی مُهر تأیید زده و گفته است: «این بهائیهای بیوطن در همه شئون رخنه کردهاند، مخصوصا مشهور است که نصف اعضای دولت [هویدا] بهائی هستند». وسعت و گستره نفوذ بهائیت در ارکان قدرت، آن هم از زبان دولتمردان و کارگزاران رژیم پهلوی، از یک موضوع حکایت میکند: هویدا وسیله و ابزار برآمدن این فرقه در حیات اجتماعی و سیاسی ایران بود؛ ابزاری که میبایست در خدمت به این فرقه ادای وظیفه میکرد.
ساواک، چشم و گوش محمدرضا پهلوی بهشمار میآمد، در گزارش خود در تاریخ اسفند 1342، به دو نکته درباره امیرعباس هویدا اشاره کرده است که درواقع دو روی یک سکهاند: نخست، عضویت او در فراماسونری و دیگری تبعیت از فرقه بهائی. در بخشی از ارزیابی ساواک از هویدا در گزارش به اداره کل سوم آمده است: او عضو جمعیت فراماسونری (لژ مولوی) و جزء دار و دسته آقای حسین علاء و حسنعلی منصور است. همچنین اشاره کرده است که هویدا از فرقه بهائی پیروی میکند. افزون بر این، گزارش یادشده نشان میدهد که منصور و هویدا بهترین انتخاب برای طرحی بودند که آمریکا در اوایل دهه 1340 درباره ایران در پیش گرفت. براساس این طرح، آمریکا تصمیم گرفت برای بسیج نخبگان تکنوکرات، نهادهایی را تدارک ببیند. گراتیان یاتسویچ، که وزیرمختار آمریکا و رئیس دفتر «سیا» در ایران و اجارهنشین منصور بود، درباره دوستی خود با هویدا و منصور گفته است: «هویدا را زیاد میدیدم. جلساتشان در منزلی که در همسایگی من بود، تشکیل میشد. گرچه منصور بهظاهر ریاست گروه را به عهده داشت، اما مغز متفکر جریان، هویدا بود». بنابراین، حمایت، پرورش و طرح برنامهها و اجرای سیاستها به کمک حلقه نامرئی ایجادشده بین این سه انجام میشد که خروجی آن چیزی نبود جز ضدیت با اسلام و قرآن. گذشته از این، روحیه نیچهوار ضدمذهبی هویدا، ریشه در حلقه نخبگان روشنفکری مدرسه فرانسوی بیروت، موسوم به «تمپلرها» دارد که برگرفته از نام جنگجویانی است که در سدههای دوازدهم در جنگهای صلیبی، علیه مسلمین میجنگیدند. بنابراین، دوری از اسلام و نزدیکی به «عکا» و حمایتهایی که از طریق احباب به او میشد، بیانگر شخصیت هویدا بود.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/25007/
خدمات هویدا به بهائیت
امیرعباس هویدا وسیله و ابزار برآمدن فرقه بهائیت در حیات اجتماعی و سیاسی ایران بود؛ ابزاری که میبایست در خدمت به این فرقه ادای وظیفه میکرد. در بین دولتمردان رژیم پهلوی، امیرعباس هویدا از جمله افرادی است که در مدت حدود سی و اندی حضور در مصادر مختلف اداری و سیاسی، که مهمترین آن نخستوزیری بود، حضور و بستر برآمدن بهائیت را در حیات اجتماعی و امر سیاستگذاری فراهم کرد و به تأثیرگذارترین چهره این فرقه سیاسی تبدیل شد.
نکته بعدی، رابطه فرقه با فراماسونری است. عضویت هویدا در لژ فراماسونری و شرکت در جلسات لژهای لایت، تهران و... و مأموریت وی در بروکسل و استخدام و ارتباط او با هگ گدهارت، از فراماسونریهای معروف بینالملل، پیامدی جز بهکارگیری هشت تن از اعضای تشکیلات فراماسونری در کابینه وی نداشت. برای نمونه، منوچهر پرتو، وزیر دادگستری، عضو لژ مولوی و لژ کورش بود. ایرج وحیدی، وزیر کشاورزی، عضو لژ اهواز (از مؤسسان)، فروغی، خیام (استاد لژ)، دانش، آریا، فارابی، خوزستان و انجمن آزادی بود. عضویت در فراماسونری، قرارگیری مدفن پدر و پدربزرگ او در «عکا» ــ یکی از شهرهای مقدس فرقه بهائیت ــ و اهدای فرش منقوش به چهره هویدا به معبد یادشده در اسرائیل، نزدیکی فرقه بهائیت به صهیونیسم و استفاده ابزاری از هویدا برای حفظ منافع فرقه و اسرائیل در ایران را نشان میدهد. با توجه به همین استفاده ابزاری بود که هویدا در مصاحبه با مجله آلمانی «هوبی»، در پاسخ به پرسش خبرنگار، که در صورت منازعه جدید بین اسرائیل و اعراب، ایران در تحریم نفتی شرکت خواهد کرد یا نه؟ گفت: ما در تحریم نفتی شرکت نمیکنیم و صادرات نفت ما لاینقطع مسیر خود را ادامه خواهد داد.
خدمت به منافع اسرائیل، بهعنوان سرزمین پدری فرقه بهائیت، محدود به سیاست خارجی و مؤلفههای قدرت نمیشود، بلکه در جبهه فرهنگی تلاش برای اباحهگری و تضعیف ارزشها، راهبرد اصلی همپیمانان این فرقه در جامعه داخلی است.
البته اقدامات امیرعباس هویدا به جنبه فرهنگی و اجتماعی محدود نبود، بلکه براساس سند ساواک، در جلسهای که با شرکت دوازده نفر از بهائیان شیراز تشکیل شد، هویدا را «یکی از بهترین خادمین امرالله» خواندند که «امسال مبلغ پانزدههزار تومان به محفل ما کمک نموده است. آقایان بهائیان نگذارید کمر مسلمانان راست شود. چرخ اقتصاد این مملکت به دست بهائیان و کلیمیان میچرخد. تمام سرمایههای بانکی و ادارات و رواج پول به دست ما صورت میگیرد».
همین اقدامات باعث شد امام خمینی دولت هویدا را نقد و در نامهای سرگشاده او را نصیحت کند. امام در این نامه فرمودهاند: «جناب آقای هویدا! حکومت پلیسی و غیرقانونی شما به اسم تعالیم عالیه اسلام، یکیک احکام اسلام را زیر پا گذاشته و اگر خداینکرده فرصت یابید، خواهید گذاشت. جشنهای غیر ملی برگزار شد جز هوس و شهوت و بازی با احساسات ملت، چیز دیگری نیست». امام در ادامه افزودند: «این جشنها هتک نوامیس مسلمین و اسلام بوده است. آقای هویدا! با اسرائیل، دشمن اسلام و مسلمین پیمان برادری نبندید، دست اسرائیل را به بازار مسلمین بیش از این باز نکنید».
دولت هویدا، آمریکا و اسرائیل، فرقه بهائیت و مخالفان دین اسلام، همگی یکصدا بر قدرتگیری این فرقه در دهههای 1340 و 1350 تأکید داشتند؛ بهطوریکه چه در آغاز زندگی، و چه در دوران خدمت سیزدهساله امیرعباس هویدا، خدمات متقابل او و بهائیت بهخوبی مشهود است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/25007/
رابطه بهائیت و اسرائیل
چالش بهائیت و رابطه این فرقه با یهودیان از مسائل مهم تاریخ معاصر است که نقطه سرآغاز آن به دوره ناصرالدینشاه قاجار باز میگردد. پس از آنکه علیمحمد باب، بنیانگذار و رهبر بابیت در ایران، توسط حکومت قاجار یا بهتر است بگوییم امیرکبیر اعدام شد جسدش چند سال بعد به بندر حیفا، که امروز جزء سرزمینهای اشغالی است، منتقل شد و در آنجا برای او مقبره ساختند. از همین جا بود که پیوند یهودیان و جامعه بهائی (که از جریان بابیت سربرآورد) بنیان گذاشته شد و بهتدریج و با گذر زمان تداوم یافت و تقویت شد. پس از وی حسینعلیمیرزا ملقب به بهاءالله رهبری این فرقه را برعهده گرفت. ازآنجاکه در جامعه ایران حساسیت نسبت به این فرقه بسیار زیاد بود، وی به امپراتوری عثمانی و بندر عکا منتقل شد. بعد از مرگ حسینعلیمیرزا، جسد او نیز در همانجا، یعنی شهر عکا که امروز جزء سرزمینهای اشغالی است، به خاک سپرده و مزارش مکانی شد برای رفتوآمد جامعه بهائیان.
پیوند میان اسرائیل و جامعه بهائی در دوران رهبر بعدیشان، یعنی عباس افندی، نیز تداوم پیدا کرد و آنها برای تأسیس کشور اسرائیل در اوایل سالهای سده بیستم تلاش بسیاری کردند. شوقی افندی از جمله رهبرانی بود که باور داشت ایران باید به دومین کشوری بدل گردد که در آنجا بهائیان سکنی میگزینند و بعد از اسرائیل دومین پایگاه این فرقه در جهان شود. البته ارتباط جامعه بهائی به کشور اسرائیل محدود نبود و آنها با سایر کشورها بهویژه انگلستان نیز ارتباط مؤثق و محکمی داشتند و تمام تلاش خود را برای تأمین منافع این کشور در سراسر دنیا بهکار میبستند.
در دوران قاجار بهائیان توان کمتری برای قدرتگیری و نقشآفرینی سیاسی داشتند و حکومت قاجار گهگاه به سرکوب آنان میپرداخت، اما با روی کار آمدن پهلوی وضعیت تغییر کرد. در این دوره بهائیان در ساختار سیاسی کشور رشد کردند و حتی توانستند به مناصب کلیدی نیز دست پیدا کنند. در دوره پهلوی اول افرادی همچون مجید آهی، وزیر راه، عینالملک هویدا، سفیر ایران در عربستان، و اسدالله صنیعی، آجودان مخصوص ولیعهد، بهائی بودند؛ همچنین میتوان به شعاعالله علایی اشاره کرد که امور مالی دربار را بر عهده داشت و در جامعه بهائیت نیز از جایگاه خاصی برخوردار بود.
هرچند در دوره پهلوی اول جامعه بهائی توانسته بود در ساختار سیاسی کشور رخنه و نفوذ کند، اما در دوره محمدرضا پهلوی بود که این فرقه توانست بر نفوذ روزافزون خود بیفزاید و مناصب کلیدی را از آن خود کند. این قدرتگیری و نفوذ سیاسی بهویژه بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332ش شدت پیدا کرد؛ زمانی که دیگر شاه قدرت را قبضه کرده بود و رابطه حکومت با اسرائیل و جامعه بهائیت در بالاترین سطوح خود بود.
همزمان با این قدرتگیری، روابط دولت اشغالگر اسرائیل با جامعه بهائیان نیز در سراسر جهان تقویت شد و توسعه پیدا کرد؛ برای نمونه در سال 1954م بود که رژیم اسرائیل شعبههای مختلف محافل و مراکز بهائی را در انگلیس، کانادا و فلسطین اشغالی به رسمیت شناخت و با آنها پیوند دوستی برقرار کرد. همانطور که گزارشهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور، یعنی ساواک، تأیید میکند، بهائیها در ایران همواره از دولت اشغالگر اسرائیل حمایت کرده و در خدمت منافع آن دولت بودهاند. اسرائیل از جمله کشورهایی بود که مذهب بهائی را به رسمیت شناخت و تمام تلاش خود را به کار بست تا از وجود و حضور آنها حداکثر استفاده را بکند. این حضور و نفوذ دارای ابعاد مختلفی بود و عرصههای مختلف اطلاعاتی، سیاسی و اقتصادی را شامل میشد.
در اسناد ساواک، درباره جاسوسی بهائیان برای آمریکا و انگلیس، چنین آورده شده است: حضیرهالقدس یا همان مرکز اداری بهائیان در تهران طی نامه محرمانه به کلیه محفلهای این فرقه در سراسر ایران اعلام کرده: «هر فرد بهائی که در نیروهای مسلح شاهنشاهی خدمت مینمایند را زیر نظر داشته و در اسرع وقت تعداد کلیه افراد نظامی از سرباز تا امرا طی یک یادداشت به حضیرهالقدس تهران ارسال، تا به بیتالعدل و به مراجع لندن و براند اسکات در آمریکا ارسال گردد تا بر اساس آن تصمیمات مقتضی اتخاذ گردد».
در دوره پهلوی دوم و سلطنت محمدرضاشاه بهائیان به بالاترین درجات و مناصب دست یافتند و در تمام سطوح عالی کشور، از دربار و ارتش تا دفتر نخستوزیری، حضور پیدا کردند. با توجه به منفور بودن اسرائیل در میان اکثریت مردم مسلمان کشورمان، این فرقه توانست به عنوان یک گروه نفوذ برای آن عمل کند و منافع و اهداف اسرائیل را در ایران جامه عمل بپوشاند. بااینحال انقلاب اسلامی در ایران به این روند پایان بخشید و دست هر دو (رژیم اشغالگر اسرائیل و بهائیان) به نوعی از سپهر سیاسی ایران قطع شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24850/
اعلام خطر امام خمینی
این جانب حسب وظیفه شرعیه به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر مىکنم. قرآن کریم و اسلام در خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد در قبضه صهیونیستها که در ایران در لباس بهائى ظاهر شدند، است و مدتى نخواهد گذشت که با این قدرت مرگبار، تمام اقتصاد این مملکت را با تأیید عمّال خود قبضه مىکنند و ملت مسلمان را از هستى در تمام شئون ساقط مىکنند. ... ملت مسلمان تا رفع این خطرها سکونت نمىکنند و اگر کسى سکوت کند در پیشگاه خداوند قاهر، مسئول، و در این عالم محکوم به زوال است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24719/
ظهور و قدرتیابیِ یک فرقه انحرافی
از همان آغاز سقوط سلسله قاجار و به تخت نشستن رضاشاه، دوره جدیدی در فعالیت و تبلیغات بهائیان آغاز شد. رضاشاه به دلیل کاستن از اقتدار و سیادت علمای شیعه و به انزوا کشاندن روحانیت، از ورود بهائیان به صحنههای اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی استقبال کرد. رشد خزنده و تدریجی بهائیت در ایران، در دوره محمدرضا پهلوی روندی آشکار و شتابان به خود گرفت. بهائیان از چنین فضای مناسبی سود جسته و با وارد شدن به مشاغل مهم دولتی در راستای افزایش نفوذ سیاسی و اقتصادی خود کوشیدند. نفوذ گسترده و همهجانبه بهائیان در ایران نگرانی و اعتراض مردم و علمای طراز اول شیعه بهویژه آیتالله بروجردی و امام خمینی را نسبت به فعالیت بهائیان برانگیخت.
فرقه بهائیت، توسط میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله ــ که جانشین سیدمحمدعلی باب شده بود ــ و با حمایت دولتهای استعمارگر انگلستان و روسیه در اواسط دوران قاجاریه در ایران بهوجود آمد. پس از مرگ میرزا حسینعلی، به ترتیب پسر او عباس افندی، معروف به عبدالبهاء، و سپس شوقی افندی (که خود را ولی امرالله نامید)، نوه دختری عباس افندی، که هر دو تربیتیافته و مورد حمایت گسترده انگلیسیها بودند، به مقام رهبری بهائیان رسیدند و به تجدید حیات فرقه بهائیت پرداختند.
از منظر تاریخی، ایران و بهویژه شهر شیراز ــ به عنوان محل ظهور سیدمحمدعلی باب ــ همواره برای بهائیان به مهد امرالله معروف و بدین لحاظ از قداست ویژهای برخوردار بوده است و به همین سبب نیز بهائیان در مدت بیش از یک قرن تلاش کردند تا اسلام شیعی را مضمحل و نابود ساخته و ضمن گسترش بهائیت آن را به مذهب رسمی ایران بدل سازند. بنابر شواهد تاریخی، حیات سیاسی و اقتصادی بهائیان در ایران تا پیش از دوره پهلوی، به استثنای یک دوره کوتاه در عصر قاجاریه، چندان محسوس و قابل توجه نبوده است و فقط در دوره پهلوی و با روی کار آمدن شوقی افندی شبکه بهائیت از تشکیلات و سازمانهای گستردهای در سراسر جهان برخوردار شد و بهویژه پایگاه سیاسی و اقتصادی قدرتمندی در ایران بهدست آورد.
نکته مهم این است که قدرت بهائیت در دوره پهلوی و بهویژه در زمان محمدرضاشاه، روند رو به رشدی داشت. بعد از مرگ شوقی افندی و فعالیتهای تشکیلات منسجم و منظم بیتالعدل، که از سوی حکومت وقت و افراد زیادی از صاحبمنصبان حمایت میشد، افزایش یافت. در واقع، رژیم محمدرضاشاه به عنوان دولتی مدرن تحت تأثیر ایدئولوژی سکولاریسم و ساختار متمرکز قدرت به طراحی و تنظیم سیاستهایی همچون همکاری، اعطای منافع و پایگاه قدرت در حوزههای اقتصاد، سیاست و امنیت در قبال این فرقه پرداخت که زمینههای نفوذ روزافزون آنان در لایههای مختلف سیاست و جامعه ایرانی را فراهم میساخت.
مستندات تاریخی اثبات میکند که از دوران قاجار تا اواخر دوره پهلوى، فرقه بهائیت همواره به عنوان عامل استعمار ایفاى نقش نموده و به عنوان اهرم فشار در مقابل اسلام و روحانیت قرار گرفته است. علما نیز از همان آغاز مواجهه با این فرقه، با شناختى که از ماهیت و وابستگى آنها به استعمار داشتند، مخالفت و مبارزه برضد آنان را در اشکال مختلف انجام دادند. کسانى چون شیخ فضلاللّه نورى، نواب صفوى، آیتاللّه بروجردى و حجتالاسلام فلسفى همواره بهائیان را به عنوان دشمن مسلمانان و عاملان استعمار شناخته و خطر آنها را به مسلمانان گوشزد مىکردند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24719/
ملکه و شکنجههای وحشیانه یمنیها
تنها کشورهای آفریقایی نبودند که به عنوان مستعمره کشور انگلستان، با غارت و چپاول و جنایت مواجه شدند، بلکه ساکنان مستعمرات انگلیس در قاره آسیا نیز با همان سیاستهای استعماری روبهرو بودند. یکی از این کشورهای شدیدا آسیبدیده از خروش استعماری بریتانیا، کشور «یمن» بود، اما جالب است که بخشی از جنایتبارترین رفتارهای استعمار انگلستان با مردم یمن، در زمان ملکه الیزابت دوم اتفاق افتاده است. جنوب یمن و بهویژه استان عدن از سال 1839م (1218ش و همزمان با سالهای ابتدایی پادشاهی ناصرالدینشاه در ایران)، تحت کنترل نیروهای بریتانیایی قرار گرفت. چند دهه بعد کل سرزمین یمن، به اشغال استعمارگران انگلیسی درآمد.
به این ترتیب غارتگری نفت، منابع معدنی و طبیعی کشور یمن، در طول چندین دهه توسط انگلیسیها دنبال شد، اما با ادامه سلطه استعماران انگلیسی بر یمن، حرکتهای ضداستعماری یمنیها هم آغاز شد. البته شیعیان زیدی با تأثیر از حرکتهای چپ، راه مبارزه مارکسیستی را در پیش گرفتند و مبارزان شافعیمذهب، به دنبال جمهوریخواهی و ملیگرایی بودند و از این راه میخواستند با استعمار مبارزه کنند. به این شکل حکومت شوروی که در آن زمان خروشچف رهبر آن بود، سیاست حمایت از امامان زیدی و چپگراها را در پیش گرفت و در مقابل هم دولت استعمارگر انگلیس همراه با حکومت عربستان سعودی، شروع به حمایت از سلطنتطلبانِ ملیگرای یمن شمالی کردند؛ اقدامی غیرانسانی که باعث شعلهور شدن آتش جنگ داخلی در یمن شد و در نهایت به تجزیه یمن به دو بخش یمن شمالی و یمن جنوبی انجامید.
با همه اینها مبارزات مردم یمن با اشغالگران انگلیسی، مراحل گوناگونی را پشت سر گذاشت تا اینکه مبارزات آنان در سال 1963م (1342ش) و درحالیکه ملکه انگلیس 37 ساله بود و بیش از ده سال از به قدرت رسیدنش میگذشت، علیه استعمارگران انگلیسی به اوج خود رسید. در این سال تعدادی از معترضان در فرودگاه عدن، به طرف تعدادی از انگلیسیها نارنجک پرتاب کردند. اشغالگران انگلیسی برای کنترل اعتراضها، در عدن و مناطق اطراف وضعیت فوقالعاده اعلام کردند. در مقابل یمنیها برای در دست گرفتن بندرگاه یمن، دست به کار شدند. در آن شرایط انگلیسیها بهترین راه سرکوب مخالفان را در ایجاد شکنجهگاههای مخوف دیدند. نگهداری مخالفان در سلولهای یخچالی با تن کاملا برهنه، موجب شد بسیاری از آنها ذاتالریه بگیرند و بمیرند! سوزاندن بدنها با سیگار، نشاندن زندانیان برهنه روی نیزه و تجاوز جنسی، از دیگر شکنجههای این مراکز بود؛ جنایاتی که تا سه سال بعد، یعنی 1966م (1345ش) ادامه پیدا کرد، اما با رسانهای شدن آنها، اعتراضات جهانی به سیاستهای جنایتکارانه انگلیس به اوج خود رسید. این همه در حالی بود که سرکار ملکه، با وجود اطلاع از سیاستهای کشورش در عدن، نه تنها هیچ اعتراضی به آن جنایات نکرد، که با توشیح حکم ارتشیان بلندپایه مسئول در یمن و با امضای مصوبات دولت درباره سرکوب مخالفان در آن کشور، به عامل اصلی وقوع آن جنایات تبدیل شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24155/
اخبار قدیمی
انگلیس در عدن نیرو پیاده کرد
۱۳ اردیبهشت ۱۳۴۳
به دنبال تشدید جنگهای قبیلهای در مرزهای عدن و یمن، به تقاضای دولت فدراسیون عربستان جنوبی انگلیس در عدن نیرو پیاده کرد.
در جنگهای عدن شصت تن از جمله چند سرباز انگلیسی کشته شدند.
جتهای جنگنده انگلیسی در عملیات نظامی علیه نبردهای قبایل شرکت کردند.
بر اساس گزارش جراید داخلی، سرعت عمل انگلیس در فرستادن نیرو به عدن نشان میدهد که دولت مذکور از حوادث این کشور سخت نگران شده است.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/10848/
دانشجویان یمنی به تهران میآیند
۲۴ خرداد ۱۳۴۳
امروز کسب اطلاع شد که عدهای از دانشجویان یمنی با استفاده از چند بورس که از طرف ایالات متحده آمریکا در اختیار آنان قرار گرفته برای تحصیل در دانشسرای عالی صنعتی به تهران میآیند.
این محصلین در خوابگاهی که به گنجایش چهارصد دانشجو ایجاد خواهد شد اقامت نموده و تحصیلات خود را در دانشسرای عالی دنبال خواهند نمود.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/11936/
انگلیس به عدن ناوگان جنگی فرستاد
۶ مهر ۱۳۴۴
روزنامه «اطلاعات» نوشت: به دنبال تشدیل وخامت اوضاع عدن شب گذشته انگلیس به این منطقه ناوگان جنگی فرستاد.
ناو هواپیمابر عقاب و دو کشتی دیگر با 2400 سرباز رهسپار سواحل عدن شدند.
در سراسر عدن تظاهرات دامنهداری علیه سیاست انگلستان آغاز شده است. نخستوزیر معزول عدن بحران کشور خویش را در سازمان ملل متحد مطرح میکند.
محافل سیاسی نگران تصادم خونین نیروهای انگلیسی و انقلابیون یمن هستند.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/20270/
اعلامیه مشترک مصر و سوریه
۱۷ آبان ۱۳۴۵
یک اعلامیه مشترک توسط دولت سوریه و مصر نیمهشب گذشته در یک زمان در دمشق و قاهره منتشر گردید. این اعلامیه در زمینه مذاکرات نظامی و سیاسی رهبران دو کشور از 2 الی 7 نوامبر در قاهره است.
ریاست هیئت نمایندگی سوریه در این مذاکرات با دکتر یوسف زعین و ریاست هیئت مصر با محمد صدیق سلیمان، نخستوزیر مصر، بود.
در اعلامیه گفته شده است: دو کشور سوریه و مصر جهت اجرای تفاهم و آرامش بین نیروهای ترقیخواه تعهد کردند فعالیت سیاسی دو کشور هماهنگ گردد و یک قرارداد دفاع مشترک امضا کردند.
به موجب این قرارداد جهت در هم شکستن هر گونه تجاوزی یک نیروى واحد از دو کشور بهوجود میآید. این نیرو تجاوز به هر یک از دو کشور سوریه و مصر را که از طرف ارتجاع با همکاری امپریالیسم و صهیونیسم صورت گیرد از بین خواهد برد.
این تعرض و تجاوز در بهاصطلاح اتحاد اسلامی نمایان شده است.
کشورهای سوریه و مصر معتقدند نبرد آزاد ساختن فلسطین هدف اولیه و اساسی است که باید موجب تجمع و هماهنگی فعالیت تمام ملت غرب گردد.
این حق تودههای ملت عرب فلسطین است که صف مقدم این نبرد عادلانه را تشکیل دهند.
کشورهای سوریه و مصر اعلام میدارند که عزم راسخ در کمک به ملت قهرمان جنوب یمن دارند تا امپریالیسم در این ناحیه از جهان از بین برود.
در اعلامیه سپس اضافه شده است دو کشور با مانورهای امپریالیسم و سیاست امپریالیستی که تلاش میکند با استقرار بیگانگان در خلیج خصوصیت عربی خلیج را از بین ببرد نبرد میکند.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/24268/
سه فرزند نخستوزیر سابق عدن کشته شدند
۹ اسفند ۱۳۴۵
امروز سه پسر عبد القوی مکاوی، نخستوزیر سابق عدن، و دو نفر پلیس در اثر انفجاری که خانه مکاوی را ویران ساخت کشته شدند.
مکاوی تا سال ١٩٦٥ نخستوزیر عدن بود و در این سال به علت درافتادن با انگلیسها برکنار شد. پلیس اعلام کرد یک جسد تکهتکهشده، که ظاهرا متعلق به سرایدار خانه بوده، نیز بهدست آمده است.
خود مکاوی، که اکنون رهبری سازمان نجات عربستان جنوبی را به عهده دارد، گاهی به این خانه رفتوآمد میکرد، اما اکثرا در خانه نبوده است.
سه فرزند مکاوی، جلال ٢٣ ساله، عدیل ۲۰ ساله و سمیر ۹ ساله بودهاند. ظاهرا در خانه قبلا دینامیت کار گذاشته شده بوده است، و پلیس عدن مشغول تحقیق در این قضیه میباشد.
مقامات رسمی گفتند که مکاوی فعلا در «تعز» پایتخت دوم یمن است.
جسد سه فرزند مکاوی در جویی از خون در کنار خانه افتاده بود. این سومینبار است که به رهبران سازمان نجات حمله میشود.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/24574/
آتش اختلافات مسلمانان و هندوها چگونه شعلهور شد؟
در مورد چرایی اختلافات بین مسلمانان و هندوها، که درنهایت به جدایی سرزمین پاکستان از هند و تأسیس این کشور در سال 1947م منجر شد، نظریههای متعددی وجود دارد، اما یکی از عوامل مهم اختلاف بین مسلمانان و هندوها، سیاست انگلستان بود.
برآمدن بورژوازی و گسترش تجارت و صنعت در سدههای هفدهم و هجدهم میلادی بهتدریج باعث ایجاد دور باطل مصرف/ تولید شد و تولید بیشتر و اشباع کشور از تولیدات جدید، نیاز به یافتن بازارهای جدید را اولویت نخست سیاست خارجی انگلستان قرار داد. هندوستان یکی از مناطق حاصلخیز، هم از نظر محصولات اولیه خام و هم بازار مصرف بود؛ ازهمینرو در کانون توجه استعماری انگلستان قرار گرفت، اما حضور فرادستی و شیوه نامناسب حکمرانی آنها و از آنطرف، خودآگاهی مردم بومی هند (هندوها و مسلمانان) سبب شد در سال 1857م، این مردم علیه استعمار انگلیس قیام کنند، اما این قیام را حاکمان انگلیسی سرکوب کردند. دولت انگلستان مسلمانان هند را عامل اصلی این قیام قلمداد کرد. هرچند «این شورش بهانه لازم را برای انحلال کامل و رسمی کمپانی هند شرقی داد، اما از این پس سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن برای تضعیف مسلمانان و هندوهایِ ساکن هند آغاز شد» که ماحصل آن تجزیه و جنگهای فرقهای بود.
این حقیقت که «ملت مسلمان، بهموجب طبیعت آیین خود، دشمن سرسخت استعمارگران است» انگلیسیها را بر اجرای طرح «پسزدن مسلمانان و جلب خشنودی هندوها، مصممتر و راسختر ساخت».
انگلستان پیش از طرح «سیاست تفرقهاندازی»، تمهیدات نظری و تأسیسات عملی لازم را جهت برخورد مذهبی ایجاد کرد. یکی از این اقدامات، ایجاد مدارس جدید و مسئله زبان بود. بدبینی مسلمانان به مدارس جدید ناشی از آن بود که به شیوه غربی اداره میشد و به همین دلیل مسلمانان از فرستادن فرزندان خود به این مدارس انگلیسی خودداری میکردند. از آنطرف، استعمار مدارس مسلمانان را که با بودجه اوقاف اسلامی تأمین میشد در تصرف خود درآورد و از این لحاظ مدارس اسلامی بسته شد و دانش و فرهنگ به حال تعطیل درآمد. از طرف دیگر، هندوها جذب مدارس جدید شدند و همین عامل سبب شد پستهای اداری و سایر خدمات دولتی در دست این عده قرار گیرد. جدا از این مسئله، تأسیس این مدارس به مسئله «زبان» دامن زد. نهضت هندوها بر ضد زبان «اردو»، که مسلمانان آن را بهوجود آورده بودند و مانند زبان فارسیزبان رسمی و فرهنگی شمرده میشد، بلند شد و احیای زبان «هندی» و پیرایش آن از لغات عربی و فارسی را مطالبه کرد. هندوها میخواستند با ممنوعیت یا محدودیت زبان اردو، از شکوه و عظمت دوباره امپراتوری مسلمانان جلوگیری کنند؛ چراکه در کتابهای تاریخی منتشرشده توسط استعمار انگلستان، زمامدارانِ مسلمانِ شبهقاره هند، به صورت حکامى متعصب، جلاد و دیکتاتور مجسم شدند و از این راه بذر نفرت از مسلمانان در دل هندوها کاشته شد. بهتدریج تقابلهای جدیدی بین هندوها و مسلمانان شکل گرفت که هم جنبه سیاسی داشت و هم نشانههای مذهبی در آن دیده میشد.
استعمار انگلستان برای آنکه هر دو طرف هندوها و مسلمانان را درگیر مسائل فرقهای و سیاسی کند، نهادهایی مانند «کنگره» را بهوجود آورد. انگلیسیها با عینیتیابی سیستم انتخاباتی پارلمانی و مسئله مُسلم و هندو کاری کردند تا نگذارند این دو به فکر درمان درد مشترک خود، که همانا وجود استعمار و حکومت انگلستان است، باشند. نخستین اقدام تقسیم بنگال بود. لرد کرزن در سال 1905م، استان بنگال را به دو بخش مسلماننشین و هندونشین تقسیم کرد.
با تمام اختلافها مسلمانان طی چندین سال با هدایت رهبرانشان قیامهای متعددی علیه استعمار شکل دادند. همین تلاشها بود که موجب شد گاندی نیز در سال ۱۹۱۹ به صف مبارزان بپیوندد و نهضت «عدم همکاری» و «نافرمانی» را شکل دهد. نکته جالب توجه این است که در صف اول این نهضت، مسلمانان و بهویژه «جنبش خلافت» قرار گرفتند.
دوره استقلال هند اوج همکاری مسلمانان و هندوها علیه انگلیس بود، اما تعصب مذهبی هندوها دوباره وحدت را نشانه گرفت. آزار و اذیت مسلمانان و تضییع حقوق آنها توسط هندوها باعث شد سرانجام محمدعلی جناح، که بیش از سی سال در زمینه وحدت مسلمانان و هندوها کوشیده بود، دیدگاه خود را تغییر دهد و ایده تشکیل پاکستان را که علامه اقبال لاهوری در سال ۱۹۳۰م مطرح کرده بود، در سال ۱۹۴۰ پیگیری کند.
زمانی که گزاره «تفرقه بنداز و حکومت کن» انگلستان با تعصب مذهبی همراه شد، مردمی را که صدها سال در صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی کرده بودند، متفرق کرد و راه نفوذ آسانتر را در هر دو کشور گشود.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/25171/
پیشینه پلیس امنیتی در ایران
در دوره رضا شاه، فعالیتهای مضره (فعالیتهای خرابکارانه و بههمزننده نظم و امنیت کشور) مورد رسیدگی قرار گرفت. نظمیه با تمام توان خود به انجام این وظیفه پرداخت و در زمان ریاست سرپاس مختاری حتی به درون خانوادهها نیز راه یافت. با قدرت یافتن رضا شاه و تثبیت پایههای رژیم او، قدرت نظمیه نیز افزایش یافت. رضا شاه و اطرافیان او نظمیه را جهت برقراری نظم و امنیت و سرکوب مخالفان و به اصطلاح جلوگیری از جنایات و تعدیات و دسیسههای عمال بیگانه و در واقع برای حفظ رژیم لازم و ضروری میدانستند و به همین دلیل در حفظ و تقویت آن میکوشیدند. یکی از ارکان نظمیه در زمان رضا شاه «دایره سیاسی» بود که همان شعبه پلیس مخفی دوره سوئدیها (در زمان وزارت جنگ رضا خان) است. این دایره مستقیماً زیر نظر رییس کل نظمیه اداره میشد.
علاوه بر نظمیه و دایره سیاسی آن، در ارتش رکن دو، وظیفه اطلاعات و ضد اطلاعات را بر عهده داشت. رکن دو، اطلاعات را از کشورهای مورد نظر به وسیله وابستههای نظامی دریافت میکرد. در لشکرها نیز رکن دو وجود داشت که به فرمانده لشکر گزارش میدادند نه به رکن دو. در هنگها هم یک افسر وجود داشت که وظیفه رکن دو را انجام میداد ولی به این نام خوانده نمیشد و جزء افسران هنگ به شمار میآمد. در آن زمان، رییس رکن دو ستاد ارتش مهمترین مقام اطلاعاتی کشور به شمار میرفت و از نظر اطلاعات نظامی و حتی غیرنظامی برجسته و یکهتاز بود.
اما با این وجود، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و گسترش جو وحشت ناشی از اقدامات شهربانی در مسائل اطلاعاتی در جامعه، نقش اصلی را اطلاعات انگلیسیها ایفا میکرد که به قول فردوست در موارد مهم به رضا شاه کمک میکردند.
با برکناری رضا شاه و محاکمه مختاری و نیز تبلیغاتی که علیه شهربانی راه افتاد، شهربانی قدرت و اعتبار پیشین خود را از دست داد. رؤسای شهربانی در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰، هم به دلیل برقراری حکومت نظامی که قسمت اعظم اختیارات شهربانی را به خود اختصاص داده بود و هم به سبب حالت انفعالی که در افسران و ماموران شهربانی به وجود آمده بود، قدرت و اختیار زیادی نداشتند. آخرین رییس نظمیه قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که در دوران محمد مصدق نقش سیاسی مهمی ایفا کرد، سرتیپ افشار طوس بود که روز اول اردیبهشت ۱۳۳۲ با توطئه مخالفان مصدق ربوده و به قتل رسید.
منبع:
https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9
تشکیل ساواک
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با وجود همکاری ارتش و شهربانی برای ایجاد امنیت و حفظ ثبات پایههای رژیم، هنوز رابطهای منسجم و سازمانیافته بین تمام ارگانهای ضد مردمی و سرکوبگر ـ که از دید رژیم لازم به نظر میرسید ـ به وجود نیامده بود، از اینرو محمدرضا شاه در صدد تثبیت پایههای حکومت خود برآمد. از طرف دیگر انگلیس و ایالات متحده آمریکا ـ که منافع عمدهای در ایران و منطقه داشتند ـ حفظ امنیت و تثبیت حکومت دیکتاتوری و استبدادی محمدرضا شاه را ضروری میدانستند. لذا با همکاری رژیم به تشکیل و تقویت نیروهای پلیس و امنیتی آن همت گماشتند، ساواک مهمترین نهاد امنیتی و اطلاعاتی بود که در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۳۵ توسط آمریکا تاسیس شد و پس از تصویب قانون آن در مجلس سنا و مجلس شورای ملی، کار خود را رسما از سال ۱۳۳۶ آغاز کرد.
روز دهم مهر ۱۳۳۵ اولین تشکل اطلاعاتی در ایران که نطفه تاسیس ساواک شد تحت عنوان «سازمان امنیت» در هیات دولت به تصویب رسید و کار خود را در فرمانداری نظامی آغاز کرد. در آخرین روزهای زمامداری حسین علاء، لایحه تشکیل «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (س. ا. و. ا. ک) به تصویب مجلسین رسید. قبل از ساواک، بختیار فرماندار نظامی تهران دو سازمان اطلاعاتی در اختیار داشت: «رکن دو ارتش»، که وظیفهاش تصفیه مخالفین رژیم در ارتش بود و «کارآگاهی»، که در کشف جریانهای سیاسی مخالف عمل میکرد و نیروهای شهربانی را هم در اختیار داشت. آغاز به کار سازمان امنیت ابتدا پس از تصویب هیئت دولت در دهم مهرماه ۱۳۳۵ بود که به نوشته مطبوعات از آن تاریخ «معاونین سازمان امنیت در فرمانداری نظامی مشغول کار شدند.» و اعلام شد که «تشکیل سازمان امنیت احتیاجی به اجازه مجلسین ندارد زیرا یک اداره عمومی است که اجازه تشکیل آن با هیئت وزیران است.» لایحه قانونی که متضمن «وظایف و اختیارات» سازمان مزبور است نیازمند تصویب و رسمیت قانونی بود. در ۱۹ آبان ۱۳۳۵ خبر دیگری انتشار یافت که «مقدمات تاسیس سازمان امنیت فراهم شد و محل آن در خیابان ایرانشهر استقرار یافت و ۳۵ نفر از افسران و درجهداران ستاد ارتش در اختیار این سازمان قرار گرفتند.» در واقع ساواک پیش از تصویب لایحه قانونی عملاً فعالیت خود را آغاز کرد. لایحه مزبور، که به موجب آن رییس سازمان مذکور معاون نخست وزیر بود و بودجه آن نیز جزء بودجه «نخست وزیری «محاسبه میشد، در ۱۰ بهمن ۱۳۳۵ به تصویب سنا رسید. در ۲۳ اسفند نیز مجلس شورای ملی، بدون بحث و مخالفت، قانون تشکیل ساواک را که سنا تصویب کرده بود، تصویب نمود.
علاوه بر ساواک، واحدهایِ پلیسی شهربانی، گارد شاهنشاهی، ژاندارمری و نیز واحدهای اطلاعاتی و سرّی رکن دوم ارتش، بازرسی شاهنشاهی و دفتر ویژه اطلاعات، وظیفه حفظ امنیت در قلمرو و حکومت شاهنشاهی ایرانی را عهدهدار شدند. سازمان بازرسی شاهنشاهی در سال ۱۳۳۷ پس از کشف کودتای نافرجام قرنی و دفتر ویژه اطلاعات در سال ۱۳۳۸ با هماهنگی «شاپورچی» به دستور انگلیسیها تاسیس شد.
منبع:
ویکی فقه
https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9
اهداف تشکیل ساواک
علت و هدف اصلی از تشکیل ساواک را تامین امنیت و حفظ ثبات رژیم پهلوی میتوان دانست. مادّه اول قانون تشکیل ساواک، هدف از تاسیس آن سازمان را اینگونه بیان میکند: «برای حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هر گونه توطئه که مضرّ به منافع عمومی است، سازمانی به نام اطلاعات و امنیت کشور ـ وابسته به نخستوزیری ـ تشکیل میشود و رئیس ساواک سمت معاونت نخستوزیر را داشته و به فرمان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی منصوب خواهد شد.»
بخش امنیت داخلی ساواک (اداره کلّ سوم) مهمترین بخش سازمانی در سراسر این دستگاه سرکوبگر بود و گروهها و سازمانهای مختلف، همچون: حزب توده، جبهه ملی، روحانیان و نیز افکار عمومی و نهادهای همگانی چون: دانشگاهها، آموزشگاهها و... را زیر نظر داشت. نقش داخلی ساواک از اختناق و اعمال فشار محض، بسیار فراتر میرفت.
شاه بنا به خواست آمریکا ـ که به طور طبیعی مخالف کمونیسم بود ـ از ساواک برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم به ایران استفاده میکرد. آمریکا با همین حربه تبلیغاتی (طرح مسئله خطر کمونیسم) ساواک را در ایران تاسیس کرد. شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» خود، علت تاسیس ساواک را جنگیدن با خرابکاری کمونیستها و پایاندادن به فعالیتهای مخرب حزبی در داخل و خارج ذکر کرده است. در واقع، مسئله خطر کمونیسم، توجیهکننده حضور سیاسی، نظامی، اقتصادی آمریکا در ایران و کشورهای منطقه بود.
هدف از تشکیل این سازمان، مبارزه علیه کمونیسم، ایجاد امنیت و تمرکز نیروهای امنیتی عنوان شد ولی ساواک در عمل پا را از حدود وظایف قانونی خود فراتر نهاد و با ایجاد رعب و وحشت و حاکم کردن جو خفقان و سرکوب، سعی داشت از فروپاشی پایههای نظام دیکتاتوری شاه جلوگیری کند، لذا با کنترل و زیر نظر گرفتن دولتمردان و کارکنان و کارمندان ادارت، نمایندگان مجلس شورای ملی، سناتورهای مجلس سنا و احزاب دولتی سعی داشت از رسوخ نیروهای مخالف رژیم در بدنه دولت جلوگیری به عمل آورد و هر مخالفتی را در نطفه خفه کند.
ساواک حتی تلاش داشت به انحاء مختلف در تصمیمگیریها و برنامهریزیهای وزراء و رؤسای سازمانها، نمایندگان مجلس، سناتورها و نیز احزاب دولتی دخالت کند و به همین منظور سعی میکرد نیروهای مورد قبول خود را در پستهای کلیدی وزارتخانهها و سازمانها و... بگمارد. ساواک همچنین بر آن بود تا با در دست گرفتن رسانههای گروهی، از جمله صدا و سیما و مطبوعات و نیز کنترل و نظارت بر چاپ کتاب، افکار عمومی را به نفع رژیم تغییر دهد و به همین منظور سانسور شدیدی در مورد آنها اعمال میکرد، از اینرو تولیدات فرهنگی بیش از پیش دولتی شده بودند.
یکی از وظایف مهمی که بر عهده ساواک گذاشته شده بود، سرکوب گروههای مخالف رژیم بود. نیروهای چپ، گروههای چریکی، جبهه ملی و روحانیون از جمله گروههای مخالف رژیم شاه بودند که ساواک برای مقابله با هر کدام حربهای را در نظر گرفته بود.
حفظ استعمار در ایران و خاورمیانه، تامین منافع امپریالیسم و نیز حفظ منافع دربار و سرمایهداران از اهداف دیگر ساواک بود؛ زیرا آنها روحانیت، روشنفکران مبارز، کارگران و دهقانان را مانعی در راه رسیدن به اهداف خود میدیدند. سرکوب شدیدِ فرهنگ ملی ـ مذهبی و ضد امپریالیستی، بعد از کودتای ۲۸ مرداد به دستِ ساواک ـ که با خفقان و سانسور همراه بود ـ نشاندهنده یورش سیا و سایر سازمانهای جاسوسی غرب به سنّتهای اصیل مذهبی ـ ملی و انقلابی جامعه بود. ساواک، وظیفه سرکوب فرهنگ ضد استعماری و انقلابی مردم را بر عهده گرفت و تمام تلاش خود را در اشاعه فرهنگ بیبند و باری به کار برد.
منبع:
ویکی فقه
https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9
همکاری ساواک با سیستم جاسوسی آمریکا، انگلیس و اسرائیل
ساواک از ابتدا زیر نظر مستقیم شاه قرار گرفت و به گفته فردوست، «هیچ مقامی به جز محمدرضا حق دخالت در امور... ساواک را نداشت حتی نخست وزیر.»
«ساواک» علاوه بر همکاری با سازمانهای اطلاعاتی ـ امنیتی داخلی با سازمانهای جاسوسی دنیا خصوصاً سازمان جاسوسی آمریکا (سیا (C. I. A.)) و سازمان جاسوسی اسرائیل (موساد) نیز همکاری داشت. بعد از تشکیل ساواک، نیروهای سیا به ساواک آمدند و کارکنان و مسئولانش را آموزش دادند. سیا و ساواک، همکاریهای دیگری نیز با هم داشتند. فردوست مینویسد: «از سال ۱۳۳۵، ساواک توسط ۱۰ مستشار آمریکایی طبق قواره سازمان خودشان سازماندهی شده است... ساواک دو وظیفه اطلاعاتی (خارجی) و امنیتی (داخلی) را به عهده داشت و تلفیقی بود از دو سازمان «سیا» و «اف. بی. آی (F. B. I)»
سیا، ساواک را در مشت خود داشت و هر چه به آنها مخابره میکرد، بدون چون و چرا انجام میشد. رئیس سیا در تهران، مرتب با شاه، رئیس ساواک و نمایندگانش ارتباط داشت. ساواک نیز در آمریکا نماینده داشت و به عنوان یکی از اعضای نمایندگی ایران در سازمان ملل فعالیت میکرد. همچنین این دو سازمان، اخبار و اطلاعات لازم را به یکدیگر میدادند. در دهه ۵۰ روابط این دو بیشتر شد. در سال ۱۳۵۲ سیا مرکز فرماندهی خود را در خاورمیانه به ایران منتقل کرد. به این ترتیب، سیا حضور خود را در ایران افزایش داد. پیروزی انقلاب اسلامی ایران و اشغال لانه جاسوسی آمریکا، ارتباط گسترده سیا و ساواک و نیز دخالت سیا و آمریکا در امور کشور را آشکار کرد.
علاوه بر سازمان جاسوسی آمریکا (سیا)، سازمان جاسوسی اسرائیل (موساد) نیز در رژیم گذشته با ساواک همکاری داشت. در سال ۱۳۳۹ گروهی از ماموران موساد برای آموزش کارکنان ساواک به ایران آمدند. همچنین آنان (ماموران موساد) در موارد دیگر مانند: فروش وسایل جاسوسی، تبادل اخبار لازم و مورد نظر با ساواک همکاری داشتند.
آمریکا، انگلیس و اسرائیل در سازماندهی، آموزش و تجهیز ساواک از ابتدای شکلگیری نقش اساسی را دارا بودند و در واقع این سازمان را به یکی از ابزارهای اصلی تداوم وابستگی رژیم شاه به غرب تبدیل کردند.
منبع:
ویکی فقه
https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9