🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
✨قرآن نور است
اگر باور کنیم که دنیا تاریک است، آنوقت اتفاقات خوبی میافتد.
مردم!
کاسبیِ بدون نور، در تاریکی است.
زندگیِ بدون نورِ قرآن و عترت علیه السلام در تاریکی است و جالب این است که اگر جایی تاریک باشد، هرچه در آنجا اسباب و اثاثیه بیشتر باشد، احتمال برخورد با زمین و اطراف هم بیشتر است!
[آنوقت] زندگیهای ما تاریک است؛ ولی داریم در زندگیمان امکانات اضافی میکنیم! قرآن و اهل بیت علیهم السلام نور هستند. منظور از نور در این عالم، این چراغهای ظاهری نیست. اگر منظور از نور، چراغها و دید چشم ما باشد، بعضی از حیوانات،
دید چشمشان از ما انسانها بیشتر است! منظور، این نور ظاهری نیست؛ منظور، نور باطنی است و قرآن، نور است.
📗برگرفته از کتاب مشکاة، نور هدایت (منتخب سخنرانیهای حرم مطهر رضوی با موضوع قرآن)
#گزیده_مراسم_حرم
حجت الاسلام و المسلمین ماندگاری
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
در این همه سال که موسی بن جعفر علیه السلام در زندانهای مختلف به سر میبرد، امام رضا علیه السلام عهده دار تربیت و متکفل زندگی خواهرش حضرت معصومه سلام الله علیها و دیگر خواهران است.
در نبود پدر، رسالت رهبری و مسولیت رسیدگی به تربیت فرزندان و حل مشکلات خانواده امام محبوس، بر دوش اوست.
حتی رسیدگی به خاندانهای علوی، که امام کاظم علیه السلام سرپرستی یا سرکشی و رسیدگی به آنان را عهده دار بوده، در این دوران سخت و غم آلود، برعهده حضرت رضاست.
مورخین تعداد خانوادههایی را که از طریق امام هفتم موسی بن جعفر علیه السلام اداره میشدند و تحت تکفل ایشان بودند تا پانصد خانواده ذکر کردهاند.
تأثیر تربیتی امام رضا علیه السلام را بر خواهر معصومش فاطمه سلام الله علیها، نمیتوان نادیده گرفت.
بی جهت نیست که این بانوی جوان، در دانش و کمال، در حدیث و فضل، در ایمان و ثبات قدم، در اراده و فداکاری و هجرت، پایگاه و جایگاه بلندی یافته و به مرز «عصمت» رسیده است و دلهای عاشقان عترت را مجذوب خود ساخته است و عالمانی فرزانه و فقیهانی بلند مرتبه، به آستان بوسی او افتخار کرده و میکنند و سلام به او را هر صبح و شام، توفیق الهی برای خود میشمرند.
📙برگرفته از کتاب بانوی کرامت، ص١١
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼چرایی زیارت
زیارت، حضور عارفانه عاشق در دیار معشوق، دیدار عاشقانه زائر از سرای مزور، اظهار عشق و ارادت محب به محبوب، دل دادن صمیمانه عاشق در کوی دلدار، سر سپردن سرباز فداکار در پیش پای سردار، اعلام وفاداری صادقانه مرید به مراد و ابراز علاقه مطیع به مطاع است.
زیارت، ایستادن در برابر آینه معیار جمال و نشانی کوی کمال است. زیارت سفری مشتاقانه و آگاهانه و عاشقانه بوده که از سرای دل آغاز میشود و از راه دل عبور میکند و سرانجام در منزل دل به مقصد و مقصود می رسد.
📕ندای عشق رضوی/ فصل یکم تحلیل زیارت ص۲۳
#استوری | #ریلز | #یک_دقیقه_مطالعه
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
5.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 #یک_دقیقه_مطالعه
📗داستان پیرمرد سلمانی
هنگامیکه امام رضا(ع) به سمت مرو میآمدند بعد از نیشابور به کاروانسرایی رسیدند و کاروان متوقف شد. بر اساس دستور مأمون، مأموران اجازه ارتباطگیری مردم با امام را نمیدادند تا اینکه پیرمردی عاشق امام رضا(ع) شغل و هنر خود را بهانه کرد تا امام زمان خویش را ببیند.
او به بهانه اصلاح و آرایش سر و صورت امام رضا(ع) خود را به حضرت رساند و توفیق دیدار امام زمانش را به دست آورد و امام رخصت دادند و مشغول کار شد.
پیرمرد سلمانی هنگام آرایش موهای امام، از اشتیاق دیدن آن حضرت صحبت میکرد که یک لحظه فکر کرد: «ای کاش از امام تقاضای اجرت کند» تا این فکر به ذهنش رسید، در همان لحظه امام رضا(ع) با اشاره به سنگی که بهوسیله آن قیچی خود را تیز میکرد آن را تبدیل به طلا کردند.
این پیرمرد بامعرفت به امام عرض کرد: ای امام رئوف، من [پشیمان شدم] اجرت دنیوی نمیخواهم، من صباحی بیش زنده نیستم؛ چرا که عمر خود را گذراندهام! پیراهنی از شما میخواهم که با آن نماز خواندهاید و عبادت خدا را کردهاید تا کفنم باشد و خداوند بهواسطه آن عذاب و فشار قبر را از من بردارد.
امام رضا(ع) دستور دادند که یکی از لباسهایشان را به سلمانی بدهند، در این لحظه پیرمرد به ذهنش رسید تا درخواست دیگری داشته باشد پس گفت: ای مولا! من از سکرات موت میترسم و بزرگواری کنید و لحظه مرگ در کنار من باشید که امام پذیرفتند.
پیرمرد با خوشحالی لباس و وسایل سلمانی خود را بدون نگاه به سنگ طلا برداشت و خداحافظی کرد. آن حضرت فرمودند: سنگ طلایت را بردار ما آنچه را که دادیم پس...
🕊 #یک_دقیقه_مطالعه
📚داستان پیرمرد سلمانی
هنگامیکه امام رضا(ع) به سمت مرو میآمدند بعد از نیشابور به کاروانسرایی رسیدند و کاروان متوقف شد. بر اساس دستور مأمون، مأموران اجازه ارتباطگیری مردم با امام را نمیدادند تا اینکه پیرمردی عاشق امام رضا(ع) شغل و هنر خود را بهانه کرد تا امام زمان خویش را ببیند.
او به بهانه اصلاح و آرایش سر و صورت امام رضا(ع) خود را به حضرت رساند و توفیق دیدار امام زمانش را به دست آورد و امام رخصت دادند و مشغول کار شد.
پیرمرد سلمانی هنگام آرایش موهای امام، از اشتیاق دیدن آن حضرت صحبت میکرد که یک لحظه فکر کرد: «ای کاش از امام تقاضای اجرت کند» تا این فکر به ذهنش رسید، در همان لحظه امام رضا(ع) با اشاره به سنگی که بهوسیله آن قیچی خود را تیز میکرد آن را تبدیل به طلا کردند.
این پیرمرد بامعرفت به امام عرض کرد: ای امام رئوف، من [پشیمان شدم] اجرت دنیوی نمیخواهم، من صباحی بیش زنده نیستم؛ چرا که عمر خود را گذراندهام! پیراهنی از شما میخواهم که با آن نماز خواندهاید و عبادت خدا را کردهاید تا کفنم باشد و خداوند بهواسطه آن عذاب و فشار قبر را از من بردارد.
امام رضا(ع) دستور دادند که یکی از لباسهایشان را به سلمانی بدهند، در این لحظه پیرمرد به ذهنش رسید تا درخواست دیگری داشته باشد پس گفت: ای مولا! من از سکرات موت میترسم و بزرگواری کنید و لحظه مرگ در کنار من باشید که امام پذیرفتند.
پیرمرد با خوشحالی لباس و وسایل سلمانی خود را بدون نگاه به سنگ طلا برداشت و خداحافظی کرد. آن حضرت فرمودند: سنگ طلایت را بردار ما آنچه را که دادیم پس نمیگیریم....
روزی اطرافیان امام دیدند حضرت رضا(ع) فرمودند: «لبیک لبیک لبیک» و بعد از آن هرچه به دنبال آن حضرت گشتند ایشان را نیافتند تا اینکه آن حضرت آمد و ماجرای این پیرمرد سلمانی را تعریف کردند و فرمودند اکنون لحظه جان دادن او بود. من هم بر بالینش حاضر شدم تا به آسانی جان داد.
همای سعادت، همائی واعظ، ص۱۱۵
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
#یک_دقیقه_مطالعه
📚 زمان ارتقای درجهاش رسیده بود. آن روزها داشت آماده میشد دوباره برگردد سوریه.
هم قطارهایش قبلتر رفته بودند دنبال کارهای اداری ترفیع و بیشترشان هم درجۀ جدید روی دوششان نشسته بود. مدام هم به حامد میگفتند:
«بیا برو دنبال درجهات. خودت پی کارت را نگیری، کسی نمیآورد درجه بچسباند روی دوشت!»
حامد اینها را میشنید و لبخند میزد.
گفت:
«درجه دادن و درجه گرفتن بازی دنیاست. اصلش آن است که درجه را خدا به آدم بدهد!
خدا بخواهد میبینی که درجه را توی سوریه از دست خود خودش میگیرم!»
📙برشی از کتاب «شبیه خودش» زندگینامه داستانی شهید «حامد جوانی»
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
مأمون با دادن مقام ولایتعهدى به امام رضا(ع) درصدد فريب مردم، به ويژه علويان بود.
او مىخواست چنين وانمود کند که لطف
بزرگى به خاندان پيامبر(ص) کرده و پس از سالها، حق آنان را بازگردانده است.
امام رضا(ع) با آگاهی کامل از اين نقشەی شوم، در مناسبتهاى مختلف به روشنگرى مىپرداختند و در هر فرصتى، حتى لا به لای گفت و گوهاى خود با مأمون، پرده از روى حقيقت برمىداشتند.
يک بار که مأمون منت گذاشت که امام رضا(ع) را به ولایتعهدی برگزيده است، حضرت قاطعانه به او پاسخ دادند و فرمودند:
«کسىکه به رسول خدا(ص) متمسک باشد و براساس فرمايش پيامبر(ص) جانشین حقیقیِ آن حضرت باشد البته که بايد حقش به او داده شود!»
منظور امام رضا(ع) اين بود که تو از جانب خود چيزى به ما ندادهاى؛ بلکه اگر کارى هم کرده باشى که نکردهاى، فقط به فرمان پيامبر(ص) گردن نهادهاى....
📗بخشی از کتاب
«از چشمه تا دریا»/ غلامرضا حیدری/ ص ۱۰
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
علی بن ابراهیم از پدرش اینطور نقل کرده است:
بعد از شهادت امام هشتم(ع)، به زیارت
خانه خدا مشرّف شدیم؛ آنگاه به محضر امام جواد(ع) رفتیم.
بسیاری از شیعیان نیز در آنجا گرد آمده بودند تا امام(ع) را زیارت کنند. عبدالله بن موسی، عموی
امام جواد(ع) که پیرمرد بزرگواری بود و
در پیشانیاش آثار عبادت دیده میشد، به
آنجا آمد. او به حضرت احترام فراوانی کرد
و وسط پیشانی ایشان را بوسید.
امام نهم(ع) بر جایگاه خویش قرار گرفتند.
مردم به علت خردسال بودن حضرت، با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند [و در این فکر بودند که آیا این نوجوان میتواند از عهدۀ مشکلات دینی و
اجتماعی مردم، در جایگاه رهبری و امامت
آنان برآید؟!]
مردی از میان جمع بلند شد و
از عبدالله بن موسی، دربارۀ حکمی پرسش
کرد. عبدالله پاسخ داد: «بعد از قطع دست
راستش، به او حد میزنند.»
امام جواد(ع) با شنیدن این پاسخ ناراحت شدند و به عبد الله بن موسی فرمودند:
«عموجان، از خدا بترس! از خدا بترس! کار خیلی سخت و بزرگی است که در روز قیامت، در برابر
خداوند عزّوجل قرار بگیری و پروردگار بفرماید: چرا بدون اطلاع و آگاهی به مردم فتوا دادی؟
عمویش گفت: «سرورم، آیا پدرت که درود خدا بر او باد، اینگونه پاسخ نداده است؟!»
امام جواد(ع) با اشاره به سؤالی که از پدر
بزرگوارشان شده بود، روشن کردند که این حکم در موضوعی خاص یاد شده است، نه آن موضوع.
عبدالله بن موسی گفت: «راست گفتی سرورم، من استغفار میکنم.»
مردم حاضر، از این گفت و شنود علمی شگفتزده شدند و گفتند: «ای آقای ما،
آیا اجازه میفرمایید مسائل خودمان را از
محضرتان بپرسیم؟!»
امام جواد(ع) فرمودند: «بله.»
آنان مسائل فراوانی پرسیدند و حضرت
بدون درنگ و با اطمینان کامل به همه پاسخ دادند. این گفت و گوی علمی در سن نه سالگی ایشان رخ داد.
📗بخشی از کتاب «مرثیه خورشید» / علی جلائیان/ ص ۹ تا ۱۱
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
👊«پاسخ دندانشکن»
پس از آنکه مأمون، علی بن موسی الرضا(ع) را به اجبار از مدينه به مرو برد، در آغاز زمامدارى و خلافت را به آن حضرت پيشنهاد کرد؛
البته او مىدانست که امام(ع) چنين پيشنهادى را نخواهد پذيرفت. مأمون با طرح پیشنهاد خلافت، در پی آن بود که بيش از پيش، خود را شيفتۀ خاندان رسالت نشان دهد و از اين راه، علويان را بفريبد.
در هر حال، او به امام رضا(ع) چنين گفت:
«اى زادۀ پيامبر خدا، من از برترى و دانش و پارسايى و پرهيزکارى و عبادت تو آگاهم و تو
را براى خلافت شايستهتر از خودم مىبينم.»
امام(ع) در پاسخ فرمودند: «من به بندگى خداى بزرگ افتخار میکنم و با زهدپيشگى در دنيا، اميد نجات از شر دنیا را دارم و با پرهیز از محرمات اميدوارم که به غنائم [اخروى] دست يابم و با فروتنى در دنيا به سرفرازى نزد خدا اميد دارم.»
مأمون صريحتر از قبل، پيشنهاد خود را مطرح کرد و گفت:
«من صلاح مىبينم که خودم را از خلافت برکنار کنم و آن را به تو بسپارم و با تو بيعت کنم.»
حضرت(ع) پاسخ دندانشکنى دادند و فرمودند:
«اگر اين خلافت از آن توست، روا نيست جامهاى را که خدا بر تو پوشانده است، درآورى و بر ديگرى بپوشانى و اگر از آن تو نيست، روا نيست چيزى را که از آن تو نيست، به من واگذارى.»
امام رضا(ع) با اين پاسخ، توطئۀ مأمون را درهم شکستند و فريب ِ کارى او را عيان ساختند.
📗بخشی از کتاب «از چشمه تا دریا»/ غلامرضا حیدری/ ص ۱۱ و ۱۲
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
روزى مأمون از علی بن موسی الرضا(ع) پرسيد: «اى ابوالحسن! بگو ببينم جدت اميرمؤمنان على(ع) چگونه تقسيمکنندۀ بهشتيان و دوزخيان خواهد بود؟ معنى اين حرف چيست؟ اين سؤال، فکر مرا خيلى به خود مشغول کرده است!»
امام رضا(ع)فرمودند: «آيا تو از پدرت و او از پدرانش و آنان از عبدالله بن عباس روايت نمىکنند که رسول خدا میفرمود:
«حب علی ایمان و بغضه کفر دوستیِ على ايمان است و دشمن او کفر»
مأمون گفت: «آری، روايت مىکنيم.»
امام(ع)فرمودند:
«حالا که تقسيم شدن به بهشتى و جهنمى، بر اساس دوستى و دشمنى اوست؛ پس قسمتکنندۀ سهم بهشت و دوزخ نيز اوست.»
مأمون که از پاسخ حضرت(ع) به وجد آمده بود، گفت: «اى ابوالحسن، خدا مرا پس از تو زنده نگذارد! گواهى مىدهم که تو وارث دانش رسول خدا هستى.»
امام(ع) که به خانه برگشتند، اباصلت خدمتشان رسيد و گفت:
«اى پسر رسول خدا چه خوب به مأمون پاسخ دادى!»
امام رضا(ع) فرمودند:
من آنطور که بتواند بفهمد، به او جواب دادم.
[آن جواب، جواب نهايى نبود] خودم از پدرم شنيدم که او از پدرانش و آنان از على(ع) روايت کردهاند که رسول خدا فرمود:
تقسيمکنندۀ بهشت و دوزخ در روز قيامت هستى. به دوزخ مىگويى:
«اين [بنده] از من است [از او درگذر] و این[بنده] از آن تو [او را بگیر].
📗بخشی از کتاب «از چشمه تا دریا»/ غلامرضا حیدری/ ص ۱۷ و ۱۸
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
🔖#یک_دقیقه_مطالعه
آخر شب بود و همه خواب بودند. مادر بود و محمد که به بهانه جمع کردن وسایلش نشسته بود؛ اما میخواست وصیت کند و آرام آرام شروع کرد: «میدانی مادرجان! این دفعهی آخری است که ما همدیگر را میبینیم. اینبار که بروم دیگر برنمیگردم»
مادر خندید و گفت: «هر خونی لیاقت شهادت ندارد مادر جان! تو دعا کن خدا بهت لیاقت بدهد» .
محمد یکبهیک وصیتهایش را میگفت:
من خیلی مادرها را دیدهام که بچهشان را توی قبر گذاشتند، اما موقعی که میخواستند از قبر بیرون بیایند دیگر نمیتوانستند. شما اینطور نباش.
فقط دعا کن که در شهادتم از امام حسین (ع) سبقت نگیرم. دوست دارم که بدن من هم سه روز روی زمین بماند.
وصیتهای محمد تمام شد؛ اما خدا آرزوی او را شنید. وقتیکه گلوله آرپیجی پشت سر محمد را کاملاً برد و بچه ها او را کناری خواباندند تا فردا پیکرش را به عقب منتقل کنند، فردایی که شد سه روز بعد. بدن محمد سه روز زیر آفتاب داغ جنوب روی زمین ماند.
📗منبع: مجموعه از او، قصه شال، خاطرات شهید محمد معماریان/ نرگس شکوریان فرد
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------
🔖#یک_دقیقه_مطالعه
حاج احمد کریمی هیکل درشتی داشت. بچه ها سر به سرش می گذاشتند. با این هیکل درشت چطور می خواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟!
می خندید و می گفت: همین قبرها هم برای من زیاد است. آرزویش این بود که اربا اربا شود.
فرستاده بود دنبالم. رفتم سنگر فرماندهی.
گفت: می خواهم شعر “کبوتر بام حسین (ع)” را برایم بخوانی.
گفتم: قصد دارم دیگر این شعر را برای کسی نخوانم. برای هر کسی که خواندم شهید شده.
گفت: حالا که این جوری است حتما باید بخوانی.
دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من
فدای صحن و حرم و نام حسین بشم من
دلم می خواد زخون پیکرم وضو بگیرم
مدال افتخار نوکری از او بگیرم
وسط خواندن حال و هوای دیگری داشت و صدای گریه هایش سنگر را پر کرده بود.
دلم می خواد چو لاله ای نشکفته پرپر بشم
شهد شهادت بنوشم مهمون اکبر بشم
وقتی در ابتدای عملیات کربلای پنج، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد. ترکش های گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده. همان که می خواست؛ اربا اربا.
📗منبع: کتاب مربعهای قرمز/ خاطرات حاجحسین یکتا/ زینب عرفانیان
⚜️ در حرم باشید👇💛
------- ❥︎᯽❥︎ -------
@Imam_Reza_love
------- ❥︎᯽❥︎ --------