eitaa logo
امام شناسی
369 دنبال‌کننده
532 عکس
187 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @BehnazEmam نشانی صفحه اینستاگرام https://www.instagram.com/imamology.info/
مشاهده در ایتا
دانلود
💦 آب را بر روی آب ریخت 💦 🌴 حضرت عباس (ع) با نگهبان های شریعه جنگید و 80 نفر از آن ها را کشت. وی زخم های زیادی برداشت و تیرهای زیادی بر بدنش اصابت کرد و خون از بدنش جاری بود. او با این وضعیت وارد شریعه فرات شد، را پر از آب کرد، کفی از آب برداشت و به لبان خشکیده اش نزدیک کرد؛ ولی چون به یاد امام حسین (ع) و اطفالش افتاد، آب را بر روی ریخت و از شط فرات بیرون آمد در حالی که این جملات را می گفت: ▫️یا نَفسُ مِن بعدِ الحسین هُونی ▫️▫️و بعدَهُ لاکُنتَ أن تَکُونِی ▫️هذا الحُسَینُ واردُ المَنُون ▫️▫️و تَشرَبینَ بارِدَ المَعین ▫️هیهاتَ مَا هَذَا فِعالُ دِینِی ▫️▫️و لافِعَالُ صادِقِ الیَقِینِ ▪️ای نفس! زندگی پس از (ع) چه معنایی دارد؟! ▪️▪️بعد از او زنده نباشی که زندگی را ببینی. ▪️این امام حسین (ع) است که در مشکلات افتاده است؛ ▪️▪️تو می خواهی آب خنک و گوارا را بیا شامی؟! ▪️این کار در آداب و فرهنگ من هرگز وجود ندارد. ▪️▪️این عمل از فرد صادق حقیقی به دور است. علیه السلام 📚 بحارالانوار/ ج45 / ص41
✍🏻 در «بحار» از بعض تألیفات اصحاب نقل کرده است که: ❕ رضی الله عنه چون تنهایی خویش دید، نزد برادر آمد و گفت: ای برادر آیا رخصت هست به جهاد روم؟ ❕حسین علیه السلام سخت بگریست و گفت: ای برادر تو علمدار منی و اگر بروی لشکر من پراکنده شود. ❕عباس گفت: سینه ام تنگ شد و از زندگی بیزار شدم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم. ❕حسین علیه السلام فرمود: پس برای این کودکان اندکی آب به دست آور! ▪️پس عباس برفت و وعظ گفت و تحذیر کرد، سودی نبخشید، سوی برادر آمد و خبر بازگفت و شنید کودکان فریاد می زنند العطش! العطش! پس بر اسب خویش نشست و نیزه و مشک برداشت و آهنگ فرات کرد، پس چهار هزار نفر گرد او بگرفتند و تیر انداختند، عباس آنها را متفرق ساخت و وارد نهر آب شد، چون خواست کفی آب بنوشد، یاد از تشنگی حسین علیه السلام و اهل بیت او کرد و آب را بریخت و مشک پر کرد و بر دوش راست گرفت و روی به جانب خیمه کرد. ▪️راه بر او بگرفتند و از هر طرف بر وی احاطه کردند، عباس با آنها کارزار کرد تا نوفل ازرق تیغی بر دست راست او زد و آن را ببرید، پس مشک به دوش چپ گرفت و نوفل ضربتی زد که دست چپ آن حضرت نیز از مچ جدا گشت، پس مشک به دندان گرفت و تیری بیامد و بر رسید و آب آن را بریخت و تیری دیگر آمد و به سینه ی آن حضرت رسید و از اسب بگردید و فریادی زد و برادرش حسین علیه السلام را بطلبید، چون حسین علیه السلام بیامد دید بر زمین افتاده است، بگریست. 📚 نفس المهموم / ص356