هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( زمین گرد است پسرم )
♦️ مرد: دلم خوش بود با این ارثی که بهم رسیده یه باغ خوب خریدم... اما زهرمارم کردن این مردم!
♦️ زن: یعنی چی؟! تو باغ خریدی به مردم چه مربوطه آخه؟!
صداپیشگان: نسترن آهنگر - مسعود صفری - کامران شریفی – محمدرضا جعفری
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
25.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧داستان صوتی ( عقاب مازندران )
(به یاد شهید سرلشگر خلبان حسین خلعتبری)
خلبان خلعتبری نابغه پرواز با اف 4 در دنیا: اگر ذرهای از خاک وطنم به پوتین سربازدشمن چسبیده باشد ، آن را با خونم در خاک وطن میشویم و نمیگذارم حتی ذرهای از خاک پاک ایران را این وحشیهای بی سر و پا باخود ببرند
خلبان مطلق: مجبور شدیم خودمون بریم پیش امام خمینی و به ایشان بگیم: به خداوندی خدا قسم بنی صدر خائنه و داره یکی یکی خلبانان ایرانی را به کشتن میده!!!
پخش برای اولین بار: آخرین سخنان سرلشگر خلبان حسین خلعتبری قبل از شهادت
راوی: استاد علی حاجی پور
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴🌷💫
زیباترین شب سال
تولـد حسینِ . . .
🪴🌷💫
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( سلطان پرواز )
(به یاد شهید سرلشگر خلبان علی اقبالی)
♦️ خلبان عباس بابایی: علی خبر داری صدام واسه سرت جایزه گذاشته؟
♦️ خلبان علی اقبالی: مگه تگزاسه؟! بده ببینم چی نوشته...
♦️ خلبان مصطفی اردستانی: فکر کردی تلمبه خانه های نفتی عراق را زدی با خاک یکسان کردی بیخیالت میشن؟! صادرات 350 میلیون تُنی نفت عراق تقریبا به صفر رسیده!
صداپیشگان: مسعود عباسی - مجید ساجدی - علی حاجی پور- کامران شریفی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۳۳ نستوه سر جایش وول خورد. تکان نخوردم. چانهام را
🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
#برگ۳۴
دستم را گرفت و بلند شدیم. آه بلندی کشیدم. نستوه لبخند زد. لبهایش مثل خطی صاف کش آمد. همیشه وقتی شرمنده میشد، همینطور لبخند میزد. دم در ایستاد. توی نگاهش التماس بود: بجمبیا!
راهم را کشیدم طرف دستشویی. چند مشت آب زدم به صورت. قرمزی چشمهایم حالاحالا نمیرفت. وضو گرفتم، آمدم بیرون.
سرمهدان برنجی را برداشتم. کشیدم لای پلکهایم. سردیش حال چشمهایم را بهتر میکرد. چشم بستم. نشستم پای آینه. صدای خندهی نستوه با بچهها میآمد.
سرخوش. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. نمیخواستم به همین راحتی کوتاه بیایم. نستوه را دوست داشتم، درست ولی دیگر نمیتوانستم این کارهایش را تحمل کنم. حیف که دیر به خودم آمدم. کاش پای بچهها را به این دنیا باز نکرده بودم. طلاق میگرفتم و خلاص. حالا با وجود متین و راستین مجبورم با نستوه بسازم. ولی خب دوستش هم دارم. قد همان روزهای اول.
لباس عوض کردم. رفتم بیرون. نستوه نشستهبود پشت میز. ناهار میخورد. راستین نصفهنیمه آماده بود. آمادهش کردم و رفتم توی حیاط. نستوه آخر از همه آمد. بوی جوپ زودتر از خودش بهم رسید. از سرخوشی شیشهی عطر را خالی کردهبود.
سر خیابان نرسیده، راستین آمد بین دو تا صندلی: بستنی بگیر بابا.
نستوه از آینه نگاهش کرد: تو این سرما سگ سقط میشه. بسّنی میخوای؟
دست گذاشتم زیر چانه. خودم را به دیدن بیرون سرگرم کردم. درختهای لخت و عور از کنارمان میگذشتند. خیلی وقت بود بیرون نیامدهبودم. دیدن شهر حال و هوایم را عوض کرد.
آخر جلوی کافهبستنی نگه داشت: تو بستنی میخوای یا فالوده؟
_شیرکاکائو.
برای بچهها بستنی گرفت. برای خودمان شیرکاکائو.
کمکم خوردم. شهر را نگاه میکردم. نستوه بردمان طرف بلوار رحمت. تعجب کردم. رسیدیم به خیابان دارالرحمه. فکر نمیکردم بیاردم اینجا.
دست گذاشتم روی سنگ بابا: کاش بودی! من از این دنیا جز تو و مامان چیزی نمیخواستم.
گریهام نگرفت. دلم هم نمیخواست گریهزاریم را برای بابا ببرم. دل او را هم تنگ کنم. ولی چقدر محتاج آغوشش بودم...
دلم برای گرمی دستهایش تنگ بود. دستهای زبرش. چقدر عرق تنش را دوست داشتم. بوی امنیت میداد.
دلم میخواست خدا به ما هم دختر میداد تا یک روز نستوه بفهمد چقدر سخت است کسی دخترت را محدود کند.
سر شب برگشتیم خانه. تازه دلواپسیهایم شروع شد. نمیخواستم به همین راحتی نستوه سر و ته قضیه را بهم بیاورد. چهار روز خوشخوشانم باشد. باز روز از نو روزی از نو.
باز طوری رفتار کند که انگار ذرهی علاقه به من ندارد.
توی بالکن داشتم نیمبوتم را میکندم. پرسید: وسایل شمالو جم کردی.
در ساختمان را باز کردم: نه.
رفتم تو. دستهایش را گذاشت دو طرف پهلویم: چرا؟!
چادر از سر برداشتم. از توی بغلش درآمدم: فک کردم نمیریم.
کتش را انداخت روی صندلی: هتل رزرو کردم.
متین آمد میان حرفمان: هتل نه بابا. ویلا بگیر.
راست میگفت. من هم موافق هتل نبودم. نستوه دستهایش را گذاشت روی کانتر: جهنمو ضرر. کنسل میکنم ویلا میگیرم.
متین دوید تو اتاقشان: داداش داریم میریم شمال.
راستین درگیر پاچهی شلوار بود. پایش گیر کرده بود: کجا؟
متین دستهایش را مشت کرد. پرید بالا: میریم دریا.
راستین هم حرکت او را تکرار کرد: آخ جون دریا.
کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌
✍🏻 م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠🪴💠
💠 اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم
💠 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالفَرَج
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
هوای دلم ز کوی تو جای دگر نرفت...
✍🏻عبید زاکانی
رنگینکمانِ دیروزِ جمکران
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
گرگ و میش بود. میخواستم صبحانه آماده کنم. در آشپزخانه را بستم، بوی نیمرو بیرون نرود. پنجره را نیمهباز گذاشتم. یکدفعه صدای باران آمد. مگر هنوز ابری بود هوا؟!
جلوی پنجره ایستادم. قطرههای باران از شاخههای اقاقیا میچکید. نارنجها لای برگهای سبز برق میزدند. آسمان دوباره دامنش را باز کرد. برکت تمام حیاط را برداشت. قطرههای باران افتادند توی قاب پنجره. مربای به را ریختم توی کاسه.
نفسهای آخر بهمن و بارش بارانی مثل بهار. موسیقی باران صبحم را نه، روزم را به خیر کرد.
نشستیم دور سفره. امروز فسقلیها هم سحرخیز شدند. رعد و برق زد و باز شرهای دیگر از رحمت خدا روی سر شهر ریخت. باورم نمیشد. فکر هم نمیکردم دوباره اینجور بارانی ببینم. رفتم پشت پنجره: خدایا شکرت! تو به گناه ما نگاه نمیکنی...
کمی کلوچهی خشکشده داشتیم. یکخردهاش را ریختم پشت پنجره. پرندهها نوک بزنند و از پشت شیشه نگاهشان کنم.
پردهها را جمع کردم. علی دنبالم میآمد: بارونه مامان؟
_آره. بگو خدایا بارون ببار. درختا تشنهن. زمین تشنهس.
_کبوترا تشنهن.
دلم برایش ضعف رفت. گرفتم چلاندمش: قربونت برم.
خندید: مامان!
_تقصیر خودته. میخواسی خوشمزه نشی.
پیش از ظهر، نشستم دعبل و زلفا خواندم. با بچهها هم بازی کردم. خسته که شدند رفتند سراغ شبکهی پویا.
پشت پنجره ایستادم. استکان چای را گذاشتم لب پنجره. باران هی بارید و نبارید. آفتاب هم امروز بینصیبمان نگذاشت. گاهگداری خودی نشان داد. چالههای کف حیاط پر از آب بود. گنجشکها هوس آببازی به سرشان زد.
دست زدم زیر چانه. منظرهی بارانی را تماشا کردم. هوا دونفره نبود. نه. اصلا.
هوا شش نفره بود. که فسقلیها با ذوق بپرند توی چالههای آب. گل شتک بزند به لباسهایشان. بزرگترها هوایشان را داشتهباشند. من و آقاسید هم پشت سرشان. زیر برکت آسمان راه برویم و به برکت زندگیمان نگاه کنیم....
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
#م_خلیلی
🔹بجای بریدن پایههای سالم، پایه شکسته را ترمیم میکنیم.
🗳️ #انتخابات
#مشارکت_حداکثری
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( آلزایمر )
مادر: گفتی یه بیماری دارم!چه بیماری؟
پسر: آ آهان… بهش میگن آلزایمر
مادر: چی هست؟!
پسر: آلزایمر...یعنی فراموشی…
صداپیشگان: مریم میرزایی - مسعود صفری - ملیکه عبدالکریمی - کامران شریفی
شعر و دکلمه: فاطمه شجاعی
بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
انا لله و انا الیه راجعون
بانهایت تاسف و تالم
با خبر شدیم همسر شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا بعد طی بیماری طولانی دعوت حق را لبیک گفتند ودر جوار قرب الهی ماوا گرفتند.
ضمن تسلیت محضر امام زمان(عج) مراسم تشیع و وداع با پیکر این بانوی فداکار و دلسوز و مهربان متعاقبا به اطلاع امت شهید پرور و امت حزب الله قم رسانده میشود.
شهید طاهر نیا سال ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها به شهادت رسید
🔻مسئولین هرجا از ولی جامعه تبعیت کردند، پیشرفت کردیم
هر جا تبعیت نکردند، عقب ماندیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه رقیه ۱۲ ساله و
محمدحسین ۸ ساله دوباره یتیم شدند.
به وقت بهشت 🌱
انا لله و انا الیه راجعون بانهایت تاسف و تالم با خبر شدیم همسر شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا بعد طی ب
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
بدووووو بدو که کتاب داااااغ تنوری میخوام بهتون معرفی کنم
وایسا کنار عزیزوم نسوزی
ای کتابو چند روز پیش تر رونمایی شده
در ای حد تنوری و داغه
حالو هم برای یک هفته با ۱۵ هزارتومن تخفیف و ارسال رایگان گذوشته شده
بریم جز اولین نفراتی باشیم که این رمان زندگی فرمانده شهید میرزایی رو بخونیم
📗ماجرای کتاب در مورد ساخت فیلمی است که میخواهد تصویری از زندگی این شهید به مخاطب ارائه دهد. کارگردان با انسان هایی روبرو میشود که هر کدام در زندگی شخصی با مشکلاتی همچون مهاجرت غیرقانونی دست و پنجه نرم میکنند و حضور در فیلمی به نام و یاد شهید سبب میشود تا زندگی آنها دستخوش تغییرات مهمی قرار بگیرد. ..📖
حواستون باشه نسوزین خیلی هم نذارین سرد بشه از دهن میفته
یه هفته فقط وقت دارین میتونین برا بقیه هم بفرستین تا ارسال رایگانه از فرصت استفاده کنند
لینک خریدش 👇👇
https://ketabresan.net/product-page/xGIdDnKePZTcw43I9FASfDasymRfMM-Z/WgDOz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آنقدر برای پدرم کتاب میخواندم که سرم گیج میرفت...
خاطرۀ شنیدنی رهبر انقلاب از انس و علاقه پدرشان به کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽شهید مهدی صابری:
رسیدن به سن ۳۰ سال بعد از آقا علی اکبر(علیه السلام) برایم ننگ است.
🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم رو هم میذاری میشه آخر هفته ....
.
.
آخرشم سرما و تاریکی و پوسیدگی....
پس قدر این لحظهها رو بدون🪴
روح عزیزان آسمانی رو با نسیم فاتحه و صلوات مصفا کنید🌷🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🪴💠
💠 اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم
💠 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالفَرَج
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠🪴💠
💠 اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم
💠 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالفَرَج
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
🪴دعـــایزمــان
اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ ،
اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ ،
اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ
🌿یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک ✨
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
20.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( قایم موشک )
قسمت اول
احمد: مامان! بذار برم. بچت گرسنس
مادر: تو هم بچمی
احمد: ولی جمیله گرسنشه
مادر: یه مادر میتونه نون رو بزنه تو خون بچش بخوره؟ بس کن احمد
صداپیشگان: مریم میرزایی - محمد طاها و فاطمه عبدی - علی حاجیپور - کامران شریفی
نویسنده: زهرا یعقوبی
شعر و دکلمه: فاطمه شجاعی
موسیقی : استاد علی گرگین
کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
18.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( قایم موشک )
قسمت دوم
احمد: مامان! بذار برم. بچت گرسنس
مادر: تو هم بچمی
احمد: ولی جمیله گرسنشه
مادر: یه مادر میتونه نون رو بزنه تو خون بچش بخوره؟ بس کن احمد
صداپیشگان: مریم میرزایی - محمد طاها و فاطمه عبدی - علی حاجیپور - کامران شریفی
نویسنده: زهرا یعقوبی
شعر و دکلمه: فاطمه شجاعی
موسیقی : استاد علی گرگین
کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
19.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( قایم موشک )
قسمت سوم (قسمت آخر)
احمد: مامان! بذار برم. بچت گرسنس
مادر: تو هم بچمی
احمد: ولی جمیله گرسنشه
مادر: یه مادر میتونه نون رو بزنه تو خون بچش بخوره؟ بس کن احمد
صداپیشگان: مریم میرزایی - محمد طاها و فاطمه عبدی - علی حاجیپور - کامران شریفی
نویسنده: زهرا یعقوبی
شعر و دکلمه: فاطمه شجاعی
موسیقی : استاد علی گرگین
کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
به وقت بهشت 🌱
عیدِ غمانگیز
نیمهی شعبان امسال هم سرآمد. مثل همهی سالهایی که گذشت. جشن تولد گرفتیم. ریسه بستیم. آسمان را پر کردیم از فشفشههای رنگی. میزبان شدیم و برای مهمانهات سنگ تمام گذاشتیم. کیک برش زدیم و خوردیم. به همدیگر تولدت را تبریک گفتیم...
اما تو نبودی!
هیچچیز تو دنیا غمانگیزتر از این نیست که تولد بگیریم برای کسی که نمیتوانیم ببینیمش. حالا به کنار که دلمان چرکمردهست. چشمهامان بیلیاقت. ذهنهامان گاهی پر است از هرچه جز تو.
اینجا، بیتو، پنجرههای جرمگرفته پوسیدهست. شیشههاشان زرد و قهوهای. گلدانها همه پژمرده، منتظر باران. بیقرار آفتاب.
آقاجان!
ببار بر ما. مثل باران بهاری که نمیپرسد کی؟
هوای زمین پر است از باز، نیامدن . . .
ببار آقا... به حق خونهایی که از نبودت بیرحمانه شتک زدهاند به جان شیعه.
به حق چشمهایی که صورت پدر و مادر را دل سیر ندیده، بسته شدند.
به حق دستهای کوچکی که زیر آوار ظلم بلند شدند تا موعود نجاتشان دهد.
اصلاً بگذار این غم را سنگینتر نکنم. ببار به حق نوزادهایی که اسمشان را مهدی گذاشتیم تا تو را بیشتر صدا بزنیم.
به حق وعدههایی که به بچههامان دادیم. که کسی میآید و ما هم بابادار میشویم...
به حق پیرمردها و پیرزنهایی که دلواپس، روزهای آخر عمر را سر میکنند؛ مبادا نبینندت.
ببار.
ببار و غبار غم را از چشم زمین بشوی. ببار و پنجرهها را جلا بده. گلدانها را از چشمانتظاری دربیاور.
راستی یادم نرود بگویم وقتی آموزگار از بچهها پرسید: میدانید آقا بیاید جهان چطور میشود؟
بین هیاهوی کلاس، پسربچهای دست بالا نگه داشت. با چشمهای منتظر به آموزگار نگاه میکرد. آخر نوبتش رسید. وقتی دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت.
_اجازه! آقا! وقتی امام زمان بیاید فصلها همه بهار است...
💠🪴
#م_خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯