eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
افسون: برگ۳۳: دوتایی های قشنگ رسید لحظه ای که بی صبرانه، برایش قاصدک ها را فوت می کردیم تا اسیر در دست باد پرواز کنند و پیغام ما را به قمری غزل خوانِ سرنوشت بدهند که: دو دلدار به شوق وصال، ثانیه ها را می شمارند. خاتون بانو، بشرایم! خوش آمدی به کلبه کوچک ولی سرشار از بوی عشقم، قدمت مبارک باد به کلبه ای که جای جایش، قرار است گواهی دهند که من خوشبختم! عزیز دلم! آنقدر در چشمانت نور عشق دیده ام که مطمئنم هیچگاه آواره نخواهم شد چون، خانه قلبت جایگاه من است. دارم حساب می کنم که تو بیشتر عاشقی یا من؟ هم دلم می خواهد برنده باشم و هم بازنده؛ شاید خنده دار باشد اما اگر من برنده باشم، تو آرامش بیشتری داری و اگر بازنده شوم، من خوشبخت تر خواهم بود و انگار جایی فراتر از زمین زندگی می کنم. امشب خواب حرصانه به پشت پلک هایم چنگ می زند، ولی دلم با تپش هایش هم هشیارم می کند و هم مست؛ هشیار باش که خواب بر دیدگان عاشق حرام است. مست باش؛ چون عروسی بی نظیر داری، فرشته ای که زمینی شده است برای هدایت من! مبارکم باد عروسِ فرشته!! ⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜
افسون: برگ۳۳: سلام های عاشقانه امیرم! نمی دانی چه لذتی دارد شب را در کنار تو صبح کردن، طلوع صبح زندگی با طلوع خورشید همراه شود و اولین سلام به همراه زندگی! عاشقانه هایم برایت هیچ وقت تمام نمی شوند و تا نهایت دنیا ادامه خواهند داشت، نه خسته می شوم و نه ساکن؛ نه سکوت می کنم و نه چشم می بندم. دیشب آرزو کردم که هوای با هم بودنمان، همیشه بهاری باشد، گرمای زندگیمان گرمای تابستان باشد، نغمه هایمان چون پاییز هزار رنگ باشد و پر از خِش خِش های زیبا، رنگ عاشقی هایمان چون برف زمستان سفید و چون بارانش زلال باشد. جانانم! امتداد و دوام این عشق را به خالقی سپرده ام که خودش نقشه راه رسیدن ما به هم را ترسیم کرد. ⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜
افسون: برگ۳۴: تفریح دوتایی این اولین تفریح ما بعد از یکی شدنمان بود. چقدر برایم جذاب و دوست داشتنی بود. دوست داشتم خودم را بیشتر لوس می کردم تا بیشتر به خودت، تکیه ام دهی. می شود در مسیر مبهم پیش رو، باز دستانم را بگیری و تکیه گاهم باشی؟ من می ترسم از عبوری که بی تو باشد! عبور از پیچ و خم ها، بی همراه شاید شدنی باشد ولی تلخ است مثل خَرزَهره! تا به انتها برسی، دیگر خودت نیستی؛ ظاهرت جاافتاده تر می شود و درونت پخته تر ولی با جای زخمی آشکار. رفیق روزهای راهم باش و راهنمای شب های تارم باش. همدم دل شکستگی هایم باش و مرحم آزردگی هایم باش. همیشه برایم طلوع باش، نه غروب! غروب تکرار داستان غربت است، سرخی غروب از گریه های بی صدای دلی تنهاست، غروب، غمگین است. اگر شب شدی، پر از ستاره باش و در کنار مهتاب، بتاب، چون مثل قرص مهتاب، دلم به بودنت قرص می شود. حاکم سرزمین دلم شده ای، پس مهربان باش و دستم را بگیر و بلندم کن تا اوج بگیریم و بر بالن خوشی ها سوار شویم و در ایستگاه ابرهای خوشبختی فرود بیاییم. ⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜
افسون: برگ۳۴: بشرای محجوب، امیر فاتح دوست دارم تمام عاشقانه های دنیا را به پایت بریزم، گرچه سخت است اما، مثل درس هایم جهشی یاد می گیرم که از پله های عاشقانه بالا بروم و به نهایت برسم. نهایتِ با امیر بودن! برای یک زن همین بس که یارش، حرف نزده خط نگاهش را بلد باشد و دلهره محبوبش را به آرامشی شیرین تبدیل کند. فروردینِ شیراز، با ته مانده ای از شکوفه های بهار نارنج، هنوز هم دلچسب است اگر دستانم مهمان دستان پرمهرت باشد و قدم به قدم در کوچه های بهار گام برداریم به شوق رسیدن تابستانی پر از هیاهو و عطش. یک به یک فاصله ها را بردار، کنارم آهسته قدم هایت را بردار، سپردم به امانت دستت دلم را، مرواریدِ امانت را در صدف نگه دار
افسون: برگ ۳۴: تماسِ دلتنگی هر وقت دلم برایت تنگ می شود، دستانم را روی قلبم می گذارم و تو را درون قلبم حس می کنم. دلتنگی، حسی است که پریشانی به همراه دارد. مثل موجی است که دریا را خروشان می کند. انقدر در بودنت غرق شده ام که گذر لحظه های بدون تو برایم مثل روزهای تابستان سراسر خستگی شده است. بشری! گاهی وقت ها فکر می کنم که سِحر و جادو بلدی. رفتارت، نگاهت، صدایت و حتی راه رفتنت، خیلی زودتر از انکه فکرش را می کردم، مرا اسیر کردند. کاش همه اسیران، زندان بانی چون تو داشتند. نه نه خدا نکند چون تویی در این جهان وجود داشته باشد. نمی خواهم تکرار شوی، می خواهم یکتا باشی. بگذار بگویند خودخواهم، مغرورم. هر چه می خواهد دل تنگشان بگوید، بشری فقط باید برای امیر، خاتون باشد. خاتونم! دلم برایت تنگ شده است. اندازه اش را نمی دانم؛ نه می شود بشمارم و نه می شود وصف کنم. فینگیلی! چراغ خانه بی حضورت، نور ندارد، آرامش هم ندارد، زودتر بیا روشنایی زندگی ام! ⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜
افسون: این روزها زندگی و گذر لحظه ها برایم رنگ و بوی دیگری دارند. نمی دانی که حضورت با من همان کاری را کرد که باران با دشتِ خشک می کند. تو مرا سرزنده تر و شاداب تر کردی، تو همان شور جوانه زدن در پسِ سرمای شب بلند یلدایی و وداع شب های کوتاه اسفند! امیرم! صادقانه می گویم که برای داشتنت، حتی سلول های بدنم هم، ذکر می گویند و نعمتی هستی که شُکرَش جاودانه است. دلم با بودنت قرص است و خوش به حال دلم، که تو قرصش شده ای! می شود دستانم را بگیری و مرا با خودت هم قدم کنی، قدم هایی به بلندای سرزمین آرزوها، خروش خاموش نشدنی دریاها و روشنی بی پایان خورشید، بَرداری و هر کجا که خسته شدم، در ساحل امن دلت برایم از صدف های خوشبختی، گهواره ای بسازی و مواظبم باشی. من بودن های بدون تو را نمی توانم تصور کنم، امیرم! همیشگی باش برای دلم. ⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜
افسون: این روزها زندگی و گذر لحظه ها برایم رنگ و بوی دیگری دارند. نمی دانی که حضورت با من همان کاری را کرد که باران با دشتِ خشک می کند. تو مرا سرزنده تر و شاداب تر کردی، تو همان شور جوانه زدن در پسِ سرمای شب بلند یلدایی و وداع شب های کوتاه اسفند! امیرم! صادقانه می گویم که برای داشتنت، حتی سلول های بدنم هم، ذکر می گویند و نعمتی هستی که شُکرَش جاودانه است. دلم با بودنت قرص است و خوش به حال دلم، که تو قرصش شده ای! می شود دستانم را بگیری و مرا با خودت هم قدم کنی، قدم هایی به بلندای سرزمین آرزوها، خروش خاموش نشدنی دریاها و روشنی بی پایان خورشید، بَرداری و هر کجا که خسته شدم، در ساحل امن دلت برایم از صدف های خوشبختی، گهواره ای بسازی و مواظبم باشی. من بودن های بدون تو را نمی توانم تصور کنم، امیرم! همیشگی باش برای دلم. ⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜
افسون: این روزها زندگی و گذر لحظه ها برایم رنگ و بوی دیگری دارند. نمی دانی که حضورت با من همان کاری را کرد که باران با دشتِ خشک می کند. تو مرا سرزنده تر و شاداب تر کردی، تو همان شور جوانه زدن در پسِ سرمای شب بلند یلدایی و وداع شب های کوتاه اسفند! امیرم! صادقانه می گویم که برای داشتنت، حتی سلول های بدنم هم، ذکر می گویند و نعمتی هستی که شُکرَش جاودانه است. دلم با بودنت قرص است و خوش به حال دلم، که تو قرصش شده ای! می شود دستانم را بگیری و مرا با خودت هم قدم کنی، قدم هایی به بلندای سرزمین آرزوها، خروش خاموش نشدنی دریاها و روشنی بی پایان خورشید، بَرداری و هر کجا که خسته شدم، در ساحل امن دلت برایم از صدف های خوشبختی، گهواره ای بسازی و مواظبم باشی. من بودن های بدون تو را نمی توانم تصور کنم، امیرم! همیشگی باش برای دلم. ⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜🌷⚜
افسون: برگ۳۴: بشرای محجوب، امیر فاتح دوست دارم تمام عاشقانه های دنیا را به پایت بریزم، گرچه سخت است اما، مثل درس هایم جهشی یاد می گیرم که از پله های عاشقانه بالا بروم و به نهایت برسم. نهایتِ با امیر بودن! برای یک زن همین بس که یارش، حرف نزده خط نگاهش را بلد باشد و دلهره محبوبش را به آرامشی شیرین تبدیل کند. فروردینِ شیراز، با ته مانده ای از شکوفه های بهار نارنج، هنوز هم دلچسب است اگر دستانم مهمان دستان پرمهرت باشد و قدم به قدم در کوچه های بهار گام برداریم به شوق رسیدن تابستانی پر از هیاهو و عطش. یک به یک فاصله ها را بردار، کنارم آهسته قدم هایت را بردار، سپردم به امانت دستت دلم را، مرواریدِ امانت را در صدف نگه دار
به وقت بهشت 🌱
💠✨            ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ82 کپی‌حرام🚫
افسون: سلام بانو مهاجر عزیز برگ دیگری آمد و باز هم دست و پا زدن‌های جناب امیر😏 برای ماندن یا رفتن. زلال خواب بشری و معصومیتی که حتی در نفس کشیدن بشری مشهود است، هیجان خود سرکوب‌گر امیر را دوباره شعله‌ور کرده است. امیرِ مستأصل و بشرای مظلوم، زندگی عاشقانه‌ای که با حضور دوستی مزاحم و به ظاهر خیر‌خواه رو به نابودی می‌رود، همه این‌ها حاصل اعتماد‌های کاذبی است که ما نسبت به برخی از اطرافیان داریم. امیر دارد حماقت می‌کند. پل‌هایی را خراب می‌کند که در آینده قابل ترمیم نخواهند‌بود و اگر ترمیم هم شوند، هر لحظه ترس فرو‌ریختن آن را دارد. ظرفیت بشری دیگر تکمیل شده‌است. شاید دَم نزند، بد‌اخلاقی نکند، عصبانی نشود، گریه و حتی بغض نکند ولی از درون شکسته است. جمله امیر درست نیست که هر کدام به سمت مقصد خود حرکت کنند. زن و شوهر مثل مسافران قطار نیستند که با رسیدن به ایستگاه، هر‌کسی به سمت هدفش می‌رود؛ زن و شوهر از منیّت به ما بودن رسیده‌اند، پس از لحظه سوار شدن به قطار زندگی باید تا رسیدن به ایستگاه آخر با‌هم و برای هم باشند. خداوند در قران کریم می‌فرماید: و از جنس خودتان برای شما همسرانی قرار دادیم تا در کنار هم آسایش و آرامش داشته باشید. جناب امیر، این شرط انصاف نبود که آرامش فقط یک طرفه و از جانب بشری به تو هدیه شود، بلکه تو هم باید مثل آینه انعکاس داشته باشی و سهم بشری از این زندگی، غوطه‌ور شدن در سَریر خوشبختی باشد نه بیمار و رنجور افتادن روی تخت بیمارستان. 🖊♥️ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تلخ میگذرد این روزها ! که قرار است از تو، که آرام جانمی، برای دلم یک رهگذر معمولی بسازم…! می‌شود من باشم و تو، یک فنجان چای خوشبختی، در کنارش قند آرامش روی میزِ زندگی باشد. به صندلی‌های خیال تکیه بزنیم. تو برایم از بودن بگویی و من دست‌هایم را زیر چانه‌ام بگذارم و به پهنای عمر تمامِ عاشقانه‌ها تو را رَصَد کنم. امیرم! چند روزیست که ساز غزل‌هایمان، دیگر کوک نیست. هوای خانه، نفس‌گیر است. مگر نمی‌دانی خانه‌ای که صدای امیرش به گوش بشرایش نرسد، همان زندان است ولی از نوع محترمانه! صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن به معشوق نگفت ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯