eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ✂️کتاب طراح: خانم زهرا شهسواری اذان مغرب را گفتند دست نماز گرفتم و کنار آقا ننه ایستادم به نماز از روزی که آقا ننه مطمئن شد آقا جان را توی گوهرشاد تیر زده‌اند دیگر نتوانست کمر راست کند و ایستاده نماز بخواند کثیرالشک هم شده بود هر رکعت نمازش را ۱۰ نوبت سهو می‌کرد و از نو می‌خواند برزو می‌گفت هول به جانش نشسته...
📚 ✂️کتاب طراح: خانم زهرا شهسواری حوصله پاسخ دادن نداشتم دوباره سرم را گذاشتم روی پشتی مبل و چشمم را بستم سعی کردم به چیز خوبی فکر کنم یاد آن زن افتادم کارمند ارشد وزارت خارجه در تهران زن با نفوذی بود همیشه توی مهمانی‌ها می‌دیدمش تا اینکه به هم نزدیک شدیم و فهمیدم خرش خیلی می‌رود مشکلم را بهش گفتم و قول کمک داد
📚 ✂️کتاب طراح: خانم زهرا شهسواری حاضر نبودم جا بمانم از جوی بیرون آمدم چادر و بقیه رخت‌هایم خیس شده بود و توی گالن‌هایم پر آب بود گالش‌ها را درآوردم و آبش را خالی کردم دوباره پوشیدم پایین دامن و چادرم را هم چالوندم و دولا دولا به طرف در باغ رفتم پشت چناری قایم شدم نور کم شده بود و درست نمی‌دیدم باید سر در می‌آوردم که جنازه آقا جانم را کجا میخواهند ببرند