صدای زنگ در که بلند شد نگاه آخر رو توی آینه به خودم کردم و راضی پشت در رفتم
در رو باز کردم و کنتر رفتم تا بیاد داخل
چند ثانیه با چشمهای باز خیره شد و بعد با عجله اومد داخل و در رو پشت سرش بست
بدون اینکه به طرفم برگرده گفت:
واسه همه همینجوری درو باز میکنی؟
برو لباس بپوش!
خودم رو به نفهمیدن زدم:
وا مگه چشه لباس خونه ست دیگه بعدم از چشمی دیدم که تویی!
غرید:
_مگه من با بقیه چه فرقی دارم؟
_وا خب محرمیم این اداها چیه؟
غرید:
گفتم برو لباس درست و حسابی بپوش تا نرفتم...
😅 https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#رمان_شعله🔥 رسید😍
صدای زنگ در که بلند شد نگاه آخر رو توی آینه به خودم کردم و راضی پشت در رفتم
در رو باز کردم و کنتر رفتم تا بیاد داخل
چند ثانیه با چشمهای باز خیره شد و بعد با عجله اومد داخل و در رو پشت سرش بست
بدون اینکه به طرفم برگرده گفت:
واسه همه همینجوری درو باز میکنی؟
برو لباس بپوش!
خودم رو به نفهمیدن زدم:
وا مگه چشه لباس خونه ست دیگه بعدم از چشمی دیدم که تویی!
غرید:
_مگه من با بقیه چه فرقی دارم؟
_وا خب محرمیم این اداها چیه؟
غرید:
گفتم برو لباس درست و حسابی بپوش تا نرفتم...
😅 https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#رمان_شعله🔥 رسید😍