🥀 جای شلاقها هنوز بر پیراهنش دیده میشد. شلاق به دست پشت سرش ایستادم.
صدایش زیبا بود.
همین صدای زیبا می توانست کلی آدم را به خودش جذب کند؛
🥀صدای دعایش در سلول سنگی می پیچید و انعکاس پیدا میکرد.
در صدایش ناله بود.
انگار خسته شده بود. صدای دعا خواندنش در گوشم پیچید و مرا از خودم جدا کرد.
🥀 _ ای خداوندی که گیاه را از بین آب و گل و ریگ نجات میدهی!
ای خدایی که آتش را از بین آهن و سنگ رهایی میبخشی!
ای خدایی که شیر را از بین غذای هضم شده و خون ظاهر میکنی!
ای خدایی که نوزاد را از چفت رحم نجات میدهی!
ای خداوندی که روح را از میان حجاب ها، آزاد می سازی مرا از دست هارون خلاص کن!!😭
ادامه دارد...
📚#زندانبانیهودی
✍سیدسعیدهاشمی
سلام صبح تون به خیر 🌱