27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨
💠دعای هفتم صحیفه سجادیه
💠توصیه مقام معظم رهبری
💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⬛️💠◼️💠◾️💠
السَّلامُ عَلی مَن تَهَیَّجَ قَلبُها لِلحُسَینِ المَظلُومِ الْعُرْيـانِ، الْمَطْرُوحِ عَلَى الثَّرى...
🥀جبل الصبر یعنی همین،
اگر قلبت هم از جای کنده شد؛
نگذاری زمین، از حجت خدا خالی بماند . . .
#یا_زینب_الکبری_سلاماللهعلیها 🕯
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
پیامت به گوش جهان رسید دختر فاطمه!
🏴در اوج بلا هم میتوان پای امام زمان ایستاد طوری که دشمن لحظهای هم احساس پیروزی نکند. میتوان صدای امام زمان شد وقتی که صدای او را میان هلهلههای جهالت گم میکنند.
🥀میدانم چقدر دلتنگ برادری. میدانم چقدر شوق رفتن داری... آغوش برادرت باز است. میتوانی بغضهای فروخورده را در آغوشش بشکنی.
🍂دیگر دنیا میماند و پیامی که به گوش مردمش رساندی. دیگر دنیا میماند و زمانهای که امامش از شیعیان میخواهد خدا را به حق شما قسم دهند تا ظلمت غیبت تمام شود.
💠امام مهدی: به دوستان و شیعیانم بگویید خدا را به حق عمهام زینب قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند. (شیفتگان حضرت مهدی، ج ۱، ص۲۵۱)
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠
🌷امام مهدی فرمودند:
من همان مهدی و قیام کنندهی زمانم، من آن کسی هستم که زمین را به عدل پر میکنم همانگونه که از ظلم پُر شده است.
📚 کتاب غیبت (شیخ طوسی)، ص ۲۵۴
💠 #اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله 🌤
💠 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
#دلانـــہ 💝
ارسالیاعضا 💌
افسون:
نوازشم کن، میخواهم در دریای شب موهایت غرق شوم، چه کسی بهتر از تو میتواند غریق نجاتم باشد؟
نمیخواهم قایق کوچک خوشبختیمان، خودش را با کشتی پر از شکوه دنیا مقایسه کند.
میخواهم از همه دور افتاده تر باشیم، میخواهم بیش از همه عاشق تر باشیم.
از عشق تو شاعر شده ام، تو آتشی و من پروانه ام
از تب عشق بیمار شدهام، تو پیلهای و من پروانه ام
آنقدر در تو غرق شدهام که خودم را فراموش کرده ام. موجی هستم که فقط در ساحل تو، آرام میشوم. دیده ای که اشک چگونه در زمان غم میریزد؟ قلب من، همانگونه با نگاه تو می ریزد.
#بشری
#کاربرافسون
⚜⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜⚜
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
#دلانـــہ 💝
ارسالی اعضا 💌
افسون:
خیاط عشق چه زیبا می دوزد، لباسی که با قیچی آرامش بُریده شود و با نخ صبر و چرخ زندگی دوخته شود، تنپوشی بیبدیل خواهد بود.
امیرم! پیوند بهاریمان، به حلقه آتشین تابستان وصل شده است و چقدر زیباست که عشق جریان دارد، ما شده ایم برای بودن، ماندن و ادامه دادن.
عشق، همیشه بر مداری به نام خواستن، میچرخد و چه زیباست که با او همراه شوی. جاماندن از این مدار، باختن دارد و حسرت! چقدر بشری خوشبخت است که همهی اینها را در کولهبار تازهاش جاداده است.
کوچ کردن از فصل ها را با تو و برای تو دوست دارم امیرم؛ از ترانه خواندن بلبل بهاری، میوه شدن شکوفه ها در تابستان، ثمر دادن انارِ عاشق در خزانِ دلگیر پاییز و روییدن نرگسِ عشق در دل زمستان، همه و همه با حضور تو شیرین خواهدبود.
#بشری
#کاربرافسون
⚜⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜⚜
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
افسـردگےناشیازگناه،🔥
یکےازدستاویزهاۍخدایِمهربونه؛
برایبرگردوندنِ
بندههابهسمتخودش!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
حامد با تعجب به بشری نگاه میکند. وقتی توی دفتر امیر از او شنید که ازدواج کرده، خیلی تعجب کرد ولی حا
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ46
نمیداند از آمدن امیر و برگشت آرامشش خوشحال باشد یا از این بابت که همسرش معنی اسمش را میداند، ذوق کند.
بانوی خوشیمن!
بار اوله این معنی زیبا رو میشنوم. همیشه فکر میکردم اسمم به معنی مژدگانی باشه.
_عربیه اسمت؟
امیر سینی لیوانها را روی کانتر میگذارد و جواب حامد را میدهد.
_آره.
کنار بشری، جلوی گاز میایستد. آرام میپرسد:
_چرا سفره گذاشتی؟
_سر میز راحت نیستم.
_خیلی سختته؟
_غروبی یکم غذا خوردم. میز بچینم واسه شما، خودم بعداً شام بخورم؟
_معدت خالی میمونه. سردرد میگیری.
بشری روی دیس را با کفگیر گرد میکند.
_خب واسه همینم چند لقمه خوردم. کاش من برم اتاق. اینجوری اذیّتم.
_خوردی حتماً؟
_آره.
امیر برمیگردد و دیس پر شده را روی کانتر میگذارد. حامد به اپن لم داده، تکخندهای میکند.
_داشتم از خانمت میپرسیدم امیر از کی نماز خوون شده!
امیر نگاه کوتاهی به حامد میکند. حامد دوباره رو به بشری میگوید:
_امیر اصلاً تو این فازا نبود. هیچوقت ندیده بودم نماز بخونه!
بشری سر به زیر بشقابهای خورش را دو طرف دیس میگذارد.
_بفرمایید بشینید آقاحامد.
حامد مات میماند. چرا این زن بهم نمیریزد؟ چرا انقدر آرام است؟!
امیر میداند بشری توی این باغچهای که حامد بیل به جانش انداخته، کرم درنمیآورد. با این حال چون حوصلهی شنیدن حرفهای او را ندارد، یکی از صندلیها را عقب میکشد.
_تو اگه گشنت نیست بگو من شروع کنم.
حامد تکیهاش را از اپن برمیداد.
_کجا میتونم دستامو بشورم؟
امیر به کنار در ورودی اشاره میکند. با رفتن حامد، به بشری میگوید:
_زشته که بگم شامتو ببری اتاق!
بشری ظرف بورانی و کاسهها را سمت امیر هل میدهد.
_خدا کنه جا افتاده باشه.
امیر امّا بیشتر به فکر خود بشراست.
_شام میخوره و میره. سخت نگیر.
بشری به نشانهی تائید سرش را تکان میدهد و قبل از اینکه حامد برگردد به اتاق میرود.
..
..
چادرش رو درمیآورد. بیشتر از این نمیتوانست در سالن بماند. از نگاههای بیباک حامد بهم ریخته. حدس میزند شاید حامد اصلاً در قید و بند محرم و نامحرمی نیست. مثل امیر که به رابطهی اوایل نامزدیشان میگفت عصر قجری.
باز با خودش حرف میزند. پس چرا جلوی امیر مراعات میکرد؟!
..
..
حامد چشمهایش را ریز میکند.
_این چرا اینجوریه؟ تو خونهی خودشم چادر سرشه!
امیر اخم میکند.
_درست حرف بزن حامد.
حامد ابروهایش را بالا میاندازد.
_چش بازار دراومد با این زن گرفتنت.
اخم امیر غلیظتر میشود.
_رفیق چند سالهمی. الآنم مهمونی ولی اجازه نداری به خانمم توهین کنی.
حامد لیوان نوشابهاش را روی میز میگذارد. دستش را تکان میدهد.
_آیناز چی از این دختره کم داشت که ولش کردی؟!
صدای امیر به زور از پشت دندانهای چفتشدهاش بیرون میآید.
_تمومش کن! اون قضیه کاری به تو نداره. منم واسه چشم بازار زن نگرفتم که یکی خوشش بیاد، اون یکی نه.
هرچند از اول هم برای دل خودش با بشری ازدواج نکرده بود اما الآن از زندگیاش راضی است و بشری را دوست دارد.
حامد که میخواهد برود، امیر خودش بدرقهاش میکند و بشری را هم برای بدرقهی او صدا نمیزند.
در اتاق را باز میکند. بشری سرش را روی نشیمنی کاناپه گذاشته و خوابش برده. یک کتاب هم به عادت همیشگی او، کمی آن طرفتر باز مانده.
خمیازه میکشد. او هم همراه بشری به زود خوابیدن عادت کرده است. به آرامی کنار بشری مینشیند. میخواهد به سبک بشری با نوازش او را بیدار کند. دست روی گونهی او میگذارد. با لمس پوست سرد صورت بشری، به اسپیلت که روی صورت بشری باد میزند نگاه میکند. درجهاش را روی بیست و دو میبرد. از صدای بوقهای کوتاه اسپیلت، بشری سرش را جابهجا میکند.
ان
امیر روی ابروی بشری دست میکشد. او روی خط ابروهایش حساس است. زود واکنش نشان میدهد. چشمهایش را زود باز میکند. چهرهی امیر با لبخند دوستداشتنیاش را میبیند.
_عسلبانو! پاشو سر جات بخواب.
بشری مچ دست راستش را میمالد. امیر دستش را میگیرد و بلندش میکند.
_دسّت سِر شده؟
بشری به زور چشمهایش را باز نگه داشته. خمیازه میکشد. در همان لحظه هم سرش را تکان میدهد که بله. امیر میخندد. بینی بشری را میگیرد.
_فکّت از جا در نره اینجوری خمیازه میکشی!
بشری هم میخندد. چشمهای خوابآلودش به ساعت میافتد. عقربههای ساعت، دوازده و نیم شب را خبر میدهند.
_رفیقت رفت؟
_آره الآن.
امیر با شیطنت نگاهش میکند.
_عجـــب قیافهای شدی؟!
و چشمک میزند.
_باید عکستو بگیرم.
_ول کن امیر. با این وضع به هم ریختهام چه عکسی بشه!؟
_باید بگیرم. این قیافهی در هم تو رو فقط یه بار اونم وقتی نامزد بودیم دیدم.
بشری با حالت گیجی به فکر میرود.
_کِیو میگی؟
_همون دفعه که برام کلاه بافته بودی.
بشری همچنان خوابآلود سرش را تکان میدهد.
_آها!
به طرف در اتاق میرود. امیر دستش را میگیرد.
_کجا؟ صبر کن عکس بگیرم.
ناچار میایستد. امیر گوشیاش را میآورد. انگشتهای اشارهاش را دو طرف چشمهای خمار بشری میگیرد.
بشری گردی روی صفحهی گوشی را لمس میکند و عکس گرفته میشود. امیر صورتش را میبوسد.
_حالا بگیر بخواب.
بشری دستی به صورتش میکشد. از جایش بلند میشود. دوباره به سمت در اتاق میرود.
_دوباره کجا.
_خونه رو تمیز کنم.
_بیا بخوابیم. بذار برای صبح.
_نمیشه که ظرفا تا صبح کثیف بمونن.
برمیگردد و به امیر که پشت سرش میآید نگاه میکند.
_زشت شد من خداحافظی نکردم؟
امیر موبایلش را روی میز میگذارد.
_مهم نیست. از اوّل هم خودش خودش رو دعوت کرده بود.
بشری مشغول جمع کردن ظرفها میشود. امیر دست به کمر، نگاهش میکند.
_ول کن اینا رو. صبح جمع میشه.
_من اینا رو نشورم که خوابم نمیبره. تو تا حالا دیدی من ظرف کثیف بذارم واسه صبح؟
چانهی بشری را آرام میگیرد. با صدای پایین ولی محکم میگوید:
_نمیخواد دست بزنی میگم.
بیخیال جمع کردن ظرفها میشود. خندهاش را کنترل میکند، در عوض لبخند دندان نمایی میزند.
_چشم عزیزم. خب از اول میگفتی حرف حسابت چیه.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
27.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷✨🌷✨🌷✨
💠دعای هفتم صحیفه سجادیه
💠توصیه مقام معظم رهبری
💠به امید رسیدن به روز بدون کرونا
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯