هدایت شده از قتلگاه
آخرین اُمید بویِ زنگ زده ی خون می داد ، سرخ ترین رنگ های خشکیده را داشت و با نگاهی ناشناخته به سیلی های واقعیت خیره می شد، بوقِ زندگی صدای مرگ میداد و آخرین جسد پشت سرش به یغما پیوست.
__
موهای کوتاهش گردنش را احاطه کرده بودند و خفگی به پرده های نمایش حکومت می کرد، تمام لباسش با قطره های عرق و بُهت مخلوط شده بود و تنِ چسبناکش از بلند شدن می ترسید. سرجایش نشست و پاهایش را در سینه اش جمع کرد. نگاهش را از ترکِ دیوارِ کنارش جدا کرد و به انگشتانش رسید ، شروع به باز و بسته کردنشان کرد و زمزمه اش برای شنیده شدن آفریده نشده بود، انگار که فقط می خواست تا جنون را ساکت کند.
'' کابوس... اون..من نبود.. کابوس بود!''
آینه ها به خواب رفتند و واقعیت تکه تکه شد.
#برهان_نویس
هدایت شده از قتلگاه
شکستن سکوت*
درود!
شکنجه ی جدید خدمتتون..
چند نکته ی قابل توجه راجب به متن میدم و امیدوارم نادیده گرفته نشه!
نکته اول: این متن و شکنجه قسمتی از کابوس هام بوده و اگر جایی کمی تخیلی و یا منطقی نبود باید بگم برای نوشتن این کابوس مجبور به اینکار بودم تا کمی به حالت گنگ و مبهم فضای کابوس نزدیک باشه همینطور ممکنه از نداشتن شکنجه گله داشته باشید اما طبق هدف های قبلی من از نوشتن شکنجه ها و تشکیل اینجا تخلیه ی بخشی از جنونه !
نکته ی دوم: صورت مقتول متاسفانه ممکنه اونطور که باید توصیف نکرده باشم پس لطفا به عکسی که قبل از شکنجه ارسال شده ، دقت کنید.
نکته ی سوم: همونطور که اشاره کرده بودم ، شما بخشی از زندگی و احساسات مبهم من رو خوندید پس این نزدیکی به سوم شخص در داستان به همین دلیل بوده.
__
در آخر امیدوارم از خوندنش لذت برده باشید ، من برای نوشتنش تقریبا با تراوشات مغزیم جنگیدم. این متن شکنجه تقدیم به یکی از اعضا که قولش رو بهش داده بودم میشه و خواهشاً از کپی رفتن ایده ها و نوشته ها دست بردارید و سعی کنید خودتون باشید!
طبق معمول همیشه
شنوای نظرات ، نتیجه گیری ها و انتقاداتتون هستم.
ارادتمند شما ؛ برهان
هدایت شده از A
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Inactif/14931
عالی شده آره خودشه
#دایگو