eitaa logo
به وقت شیدایی💕
129 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
💜اسم رمان : پلاڪ_پنـــــہان 💚نام نویسنده: بانو فاطمہ امیرےزاده 💛ژانر: مذهبی،عاشقانه،پلیسی
به وقت شیدایی💕
💗پـلاک پنهــان💗   قسمت40             خاله اش را در آغوش گرفته بود و به حرف های خاله اش گوش می داد،
💗پــلاک پنهـــان 💗 قسمت41             محمد بعد از سلام و احوالپرسی به اتاق خواهرزاده اش رفت،تقه ای به در زد و وارد اتاق شد،با دیدن کمیل که سرش را به پشت صندلی تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود به طرفش رفت و صندلی را برداشت و روبه روی آن نشست.به پروند و برگه هایی که اطرافش پخش بود نگاهی انداخت،متوجه شد که پرونده برای سمانه است،چقدر دوست داشت که به دیدنش برود،اما اینجوری بهتر بود ،سمانه نباید چیزی در مورد دایی اش بداند. کمیل آرام چشمانش را باز کرد،محمد با دیدن چشمان سرخش ،سری به علامت تاسف تکان داد. ــ داری با خودت چیکار میکنی؟فکر میکنی با این حالت میتونی ادامه بدی؟یه نگاه به خودت انداختی،چشمات از شدت خستگی و فشار سرخ سرخ شدن،اینجوری میخوای سمانه رو از این قضیه بیرون بکشی کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشرد و زمزمه کرد: ــ کم اوردم دایی ،کم اوردم محمد ناراحت نگاهش را بر او دوخت و با لحنی که همیشه به محمد آرامش می داد گفت: ــ این پرونده چیزی نیست که بخواد تو رو از پا در بیاره،تو بدتر از این پروندهارو حل کردی،این دیگه چیزی نیست که بخواد تورو از پا در بیاره. ــ میدونم ,میدونم،اما این با بقیه فرق میکنه،نمیتونم درست تمرکز کنم،همش نگرانم،یک هفته گذشته اما چیزی پیدا نکردم،سهرابی فرار کرده،بشیری اثری ازش نیست،همه ی مدارکی که داریم هم بر ضد سمانه است،نمیدونم باید چیکار کنم؟ ــ میخوای پرونده رو بسپاری به یکی دیگه؟ ــ نه نه اصلا محمد سری تکان داد و پرونده ای که به همراه خود آورده بود را مقابل کمیل گرفت!! ــ رو یکی از پرونده ها دارم کار میکنم یه مدته،که یه چیز جالبی پیدا کردم،که فکر میکنم برای تو هم جالب باشه. کمیل سر جایش نشست،و پرونده را از دست محمد گرفت،پرونده را باز کرد و شروع به بررسی برگه ها کرد ــ تعجب نکردی؟؟ ــ نه ،چون حدسشو میزدم ــ  پس دوباره سر یه پرونده همکار شدیم ،اصلا فکرش را نمی کرد که سمانه وارد چه بازی بزرگی شده،با دیدن نشریه ها حدس می زد کار آن  گروه باشد اما تا قبل از دیدن این برگه ها ،امیدوار بود که تمام فکرهایش اشتباه باشند اما.... 🍁فاطمه امیری زاده🍁
به وقت شیدایی💕
💗پــلاک پنهـــان 💗 قسمت41             محمد بعد از سلام و احوالپرسی به اتاق خواهرزاده اش رفت،تقه ای
💗پـلاک پنهــان 💗    قسمت42              ــ درمورد این گروه چیزی میدونی؟ ــ خیلی کم محمد نفس عمیقی کشید و شروع کرد به تعریف: ــ گروه ضدانقلابی که صهیونیست اونو ساپورت میکنه،کارشون و روش تبلیغشون با بقیه فرق میکنه،اونا دقیقا مثل زمان انقلاب کار میکنن،مثل پخش نشریه یا سخنرانی وبعضی وقتا نوشتن روی دیوار ــ دقیقا مثل نشریه هایی که تو اتاق کار سمانه پیدا کردیم محمد به علامت تایید تکان داد؛ ــ دقیقا،الان اینکه هدفشون از این کار دقیقا چیه،چیز قطعی گیرمون نیومده ــ عجیبه ،الان دنیای تکنولوژیه،مطمئن باشید یه نقشه ی بزرگی تو ذهنشونه ــ شک نکن،وقتی از سهرابی گفتی ،فرداش یکیشون اعتراف کرد که سهرابی رو برای کار تو دانشگاه گذاشته بودند،اما کسی به اسم بشیری رو نمیشناسن،البته اسم سمانه رو پرسیدم هم نشناخت و گفت که اصلا همچین شخصی تو گروشون نبوده. ــ خب این خیلی خوبه که اعتراف کرده سمانه تو گروه نبوده ــ اما کافی نیست ــ چه کاره ی گروه بوده؟؟اصلا از کجا  میدونید راست میگه؟ ــ کمیل،خودت مرد این تشکیلاتی،خوب میدونی تا از چیزی مطمئن نشدیم  انجامش نمیدیم کمیل کلافه دستانش را درهم فشرد و گفت: ــ فک کنم لازم باشه به سمانه حرف بزنم ــ آره ،ازش بپرس روز انتخابات دقیقا چی شد؟با بشیری حرف زده؟آخرین بار کی بشیری رو دیده کمیل سری تکان داد و نگاهی قدرشناس به دایی اش خیره شد: ــ ممنون دایی ــ جم کن خودتو،به خاطر سمانه بود فقط هردو خندیدند،محمد روی شانه ی خواهرزاده اش زد و گفت: ــ ان شاء الله همین روزا سمانه رو بکشی بیرون از این قضیه بعد بشینیم دوتایی روی این پرونده کار کنیم. ــ ان شاء الله ــ من برم دیگه کمیل تا سالن محمد را همراهی کرد،بعد از رفتن محمد به امیرعلی گفت که  سمانه را به اتاق بازجویی بیاورند... 🍁فاطمه امیری زاده🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- دیوونۀ حرمتم ابالفضل شب جمعه و شب زیارتی ارباب اول بریم در خونه آقا قمر بنی هاشم با اجازه ایشون به زیارت آقامون امام حسین(ع) میریم.
الان با اجازه آقا ابالفضل(ع) می‌خواهیم بریم به زیارت امام حسین(ع)
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل پر درد و دنیای نامرد و من از همه طرد و بی کس و یارم پناهم باش و نور راهم باش و سوز آهم باش و تنها نگذارم جمعه، زیارتی ارباب بی کفن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای وای از دلتنگی😔 در این روزهای هفته دفاع مقدس، جای مخلص ترین سرباز ولایت خالی ... 🌷 ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸أَمَّنْ یُجِیبُ ✨الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ 🌸خدایا به حق این آیه ✨مبارکه 🌸هر عزیزی تو دلش هر ✨حاجتی دارد روا بفرما 🌸شب زیباتون متبرک به ✨گرمی نگاه خدا 🌸الــهی ✨دلخوشی‌هاتون افزون 🌸جمع خانواده‌تون پراز دلگرمی ✨شبتون بخیر 🌸وپراز آرامش الهی🌸🍃 ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا