eitaa logo
به وقت شیدایی💕
128 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت شیدایی💕
💗پلاک پنهان 💗 قسمت ۱۱۱ کمیل با شتاب در را باز کرد و به طرف سمانه که بر روی زمین افتاده بود رفت،صغری
💗پلاک پنهان 💗 قسمت ۱۱۲ در باز شد،کمیل سرش را بالا آورد و با دیدن امیرعلی که با شرمندگی او را نگاه می کرد،سری تکان داد ومشغول برسی پرونده شد. ــ سلام بیا تو چرا اونجا ایستادی؟ امیرعلی در را بست و روی صندلی روبه روی میزکار کمیل نشست. ــ کمیل،شرمندم ــ برا چی؟ ــ دیشب کمیل اجازه نداد حرفش را ادامه بده ــ هرچی بود برای دیشب بود،موضوع تموم شد دیگه ــ به مولا شرمندتم دیشب خونه پدر خانوم بودیم ،گوشیم هم تو خونه مونده بود کمیل که می دانست امیرعلی چقدر از این اتفاق ناراحت است،لبخند زدو گفت: ــ شرمندگی برا چی آخه،مگه عمدا جواب ندادی؟امیر اومد کارا هم انجام شد. ــ آره پرونده رو ازش گرفتم ــ خب؟ امیرعلی پرونده را به سمت کمیل گرفت و گفت: ــ اونایی که اومدن دم در خونه مادربزرگت دو نفرن،روی موتور هم بودن،معلومه از ریختن این ماده شیمیایی فقط میخواستن همسرتو بترسونن ،اما قضیه دعوا واقعی بوده،اوناهم از این موقعیت استفاده کردن، کمیل متفکر به پرونده خیره شده بود،امیرعلی آرام گفت: ــ کمیل میدونم به چی فکر میکنی،من مطمئنم این کارِ تیمور و آدماشه،والا کی میدونه تو مامور اطلاعاتی ـــ چیز دیگه ای نیست ؟ ــ نه ــ خب خیلی ممنون با صدای گوشی ،کمیل گوشی خود را از کتش بیرون آورد،چند تا عکس برایش ارسال شده بود،تا عکس ها را باز کرد،از شدت خشم و عصبانیت محکم مشتش را برروی میز کوبید،امیرعلی سریع از جایش بلند شد ،با نگرانی گفت: ــ چی شده کمیل؟ نگاهی به دستان مشت شده ی  کمیل و چشمان به خون نشسته اش انداخت. ــ بگو چی شده کمیل کمیل بدون هیچ حرفی گوشی را به طرف امیرعلی گرفت و از جایش بلند شد،پنجره را باز کرد و سرش را بیرون برد ،احساس می کرد کل وجودش در حال آتش گرفتن است. امیرعلی با دیدن عکس ها چشم هایش را عصبی بست،دوباره صدای گوشی کمیل بلند شد،امیرعلی با دیدن شماره ناشناس گفت: ــ کمیل فک کنم خودشون باشن؟ کمیل به سمت گوشی خیز برداشت، ــ کمیل صبر من بزار ردیابی کنیم کمیل سری تکان داد و منتظر امیرعلی بود،با جواب بده ی امیرعلی سریع دکمه اتصال را لمس کرد: ــ الو ــ به به جناب پاسدار،سرگرد،اطلاعاتی،اخوی،برادر،چی بهت بگم دقیقا کمیل و شروع کرد بلند خندیدند ــ عکسا چطور بودن؟؟ 🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂↶ عــهــد ثـــابـت ↷🍂🍃        ☜ روز ☟ 🌸🍃 اذکــ📿ــار روز ◽️⇦ ◽️⇦ یا رَزّاق 308 مرتبه 🌸🍃 سـوره روز ◽️⇦ سوره مبارکه قیامت ↶ خداوند به او مژده عبور از پل صراط می‌دهد 🌸🍃 ادعیـه و زیـارت روز 🔹دعـای روز پنـج‌شنبـه 🔷دعـای کمیـل 🌸🍃 نمـاز روز پنج‌شنبـه ◽️چهارده رکعت نماز بجا آورد ◽️در هر رکعت بعد از سوره حمد ◽️ده مرتبه سوره توحید ↶ ملائکه به او گویند هر حاجتی داری بخواه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐° 【 تـوسـل روز 】 ✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨ 🍃🌸یا اَبا مُحَمَّـدٍ یا حَسَـنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَـا الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله 🔹امروز متوسل میشیم به آقاامام حسن عسکری، الهی به آبروی امام بزرگوار حاجتروا بشید🤲 🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اولین درس شـــــهدا حسین یکتا اولین درسی که از شهدا یاد گرفتی چی بود؟ ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀🥀پنج‌شنبه است بیاد عزیزان خفته در وادی خاموشان کسانی که روزی زینت بخش محفلمان بودند و حالا نیازمند یاد و خیرات و مبرات شما ⇝✿‍🕯°•°🍃🥀🍃°•°🕯✿⇜   ✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨ 【اَلسَّـلامُ عَـلىٰ اَهْـلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِـنْ أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یـا أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُـمْ قَـوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِـنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ، یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِـرْ لِمَـنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْـرَةِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّـدٌ رَسُـولُ اللهِ عَـلیٌّ وَلِیٌّ الله】 〖اَللّهُـمَّ اغْفِـرْ لِلمُؤمِنیـنَ وَالمُؤمِنَاتِ وَالمُسلِمیـنَ وَالمُسلِمَـاتِ اَلاَحیَـاءِ مِنهُـم وَالاَمـوَاتِ تَابِـع بَینَنَا وَ بَینَهُـم بِالخَیـراتِ اِنَّکَ مُجیـبُ الدَعَـوَاتِ اِنَّکَ غافِـرَ الذَنـبِ وَالخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَـلىٰ کُلِّ شَـیءٍ قَدیـرٌ بِحُرمَـةِ الفَاتِحـةِ مَـعَ الصَّلَـوَاتِ〗 🌷اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ🌷 ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ آیا اموات نیازی به گفتن خدابیامرزی ما دارند؟ شادی روح همه اموات صلوات ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹خیلی قشنگه👌 حتما بخونید 🔴 قضاوت، قضاوت، قضاوت ✍وارد اتوبوس شدم. جایی برای نشستن نبود. همان جا روبه‌روی در، دستم را به میله گرفتم. 🔸پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش را به ردیف آخر صندلی‌های آقایان گره کرده بود. می‌شد گفت تقریبا در قسمت خانم‌ها بود. 🔹خانم دیگری وارد اتوبوس شد. کنار دست من ایستاد. 🔸چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت و شروع کرد به غر زدن: برای چی اومده تو قسمت زنونه؟ مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی! 🔹گفتم: خانم جان این طوری نگو، حتما نمی‌تونسته بره!🤔 🔸گفت: دستش کجه، نمی‌تونه بشینه یا پاش خم نمی‌شه؟😢 🔹گفتم: خب پیرمرده! شاید پاش درد می‌کنه نمی‌تونه بره بشینه. 😕 🔸باز گفت: آدم چشم داره می‌بینه! نگاه کن پاش تکون می‌خوره، این روزها حیا کجا رفته؟!😏 🔹سکوت کردم، گفتم اگر همین طور ادامه دهم بازی را به بازار می‌کشاند. فقط خدا خدا می‌کردم پیرمرد صحبت‌ها را نشنیده باشد. 🔸بی‌خیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برف را تماشا کنم. 🔹به ایستگاه نزدیک می‌شدیم، پیرمرد می‌خواست پیاده شود. دستش را داخل جیبش برد. 50تومنی پاره‌ای را جلوی صورتم گرفت و گفت: دخترم، این چند تومنیه؟😔 🔸بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود. خانم بغل‌دستی هم خجالت‌زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد.😥 🔹لطفا زود دیگران را قضاوت نکنیم مگر نه هیچی جز شرمندگی برامون باقی نمی ماند. ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕