eitaa logo
به وقت شیدایی💕
133 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت شیدایی💕
💗پلاک پنهان 💗 قسمت ۱۳۰ یاسر سریع لیوان آبی ریخت و به سمت کمیل که از خشم نفس نفس می زد گرفت. ــ بیا
💗پلاک پنهان 💗 قسمت ۱۳۱ یاسر جلوی کمیل که بر روی صندلی نشسته بود زانو زد و دستش را بر روی زانویش گذاشت. ــ کمیل داداش،باور کن همه ی ما اینجا نگران خانوادتیم،شاید نتونم نگرانیتو نسبت به همسرت درک کنم چون خودم همسری ندارم . اما مرد هستم حالیمه غیرت یعنی چی،پس بدون ما هم کنارت داریم عذاب میکشیم. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: تیمور الان به خاطر اینکه شکش رو بر طرف کنه خودش وارد بازی شد،میدونست در صورتی که خودش بیاد سراغ خانمت و اگر زنده باشی جلو میای ،ندیدی وقتی همسرت اسمتو فریاد زد برا چند لحظه ایستاد و گارد گرفت. چون فکر میکرد الان سر میرسی،اما بعد بیخیال شد،پس نزار بهونه دستش بدیم. ــ نمیدونم چطور شک کرده؟مطمئنم بویی از نقشه برده. یاسر آهی کشید و گفت: ـ سردار هم از وجود یه جاسوس بین ما خبر داد،ولی قول داد به یک هفته نکشیده کار تیمور تموم بشه. لبخندی زد و با دست شانه ی کمیل را فشرد و گفت: ــ تو هم میری سر خونه زندگیت،دیگه هم از غر زدنات راحت میشم ** سمیه خانم به سمانه نگاهی انداخت و آهی کشید. ــ مادر جان چی شده؟چند روزه که از این اتاق بیرون نیومدی سمانه بی حال لبخندی زد و گفت: ــ چیزی نیست خاله فقط کمی حالم بده ــ خب مادر بگومریضی؟جاییت درد میکنه؟کسی اذیتت کرده؟چند روزه حتی سرکار نمیری ــ چیزی نیست خاله سمیه خانم که از جواب های تکراری که در این چند روز از سمانه شنیده ،خسته شده بود،از اتاق خارج شد. سمانه زانوهایش را در بغل گرفته و روی تخت نشسته بود،از ترس آن سایه و ان مرد با آن زخم عمیق بر روی صورتش، چند روزی است که پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود. به پرده ی اتاقش نگاهی انداخت و لبخند غمگینی بر لبانش نشست،حتی از ترس پرده را کنار نمی زد. این همه ترس و ضعف از سمانه غیر باور بود،اما از دست دادنِ تکیه گاه محکمی مثل کمیل این ترس را برای هر زن قویی ممکن می ساخت. دوباره به یاد کمیل چشمه ی اشک هایش جوشید و گونه هایش را بارانی کرد. نبود کمیل در تک تک لحظه ها و اتفاقات زندگی اش احساس می شد،اگر کمیل بود دیگر ترسی نداشت،اگر کمیل بود او الان از ترس خودش را دراتاقش زندانی نمی کرد. او حتی از ترس آن مرد چند روزی است بر مزار کمیل هم نرفته بود... 🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠آیت الله مجتهدی رحمة الله علیه در روایت دیگری داریم که دو چیز است که گناهان را از بین می برد ❇️ اول مریضی و دوم سجده از برای خدا... مثلاوقتی نماز را تمام کردید، (چند دقیقه ای در سجده باشید و درآنجا ذکر شکرا لله وعفوا لله بگویید) 🔺همین سجده باعث پاک شدن گناهان می شود. آن وقت هست که انسان احساس سبکی می کند، احساس نشاط می کند، نورانی می شود. ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌑آثار عجیب ذکر 💥 از خوندنش غفلت نکنید حجت‌الاسلام والمسلمین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
❤️ لبخند تو تفسیر "إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا" است ✌️ سينهض من صميم اليأس او از دل ناامیدی بلند خواهد شد مؤمنم به این وعده الهی ......مستضعفان، وارثان زمینند........ مطمئنم از هر خانه ای که اسراییل غاصب، ویران میکند چندین نهال سربرمی اوردکه خونخواه کشته شدگان مظلوم این بساط شومند.... ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ تشرفات جناب آقای سید جواد معلم نویسنده کتاب برکات حضرت ولی عصر می نویسد: تابستان سال ۱۳۸۰ دو نفر از دوستانم را که در یکی از کشورهای اطراف هستند در مشهد مقدس دیدار کردم، در بین صحبتها که بیشتر راجع به عنایات و کرامات اهل بیت علیهم السلام و مخصوصا آقا امام زمان ارواحنا فداه بود، یکی از آنها این حکایت را برایم نقل کرد: مدتها بود مشتاق زیارت آقا امام زمان روحی فداه بودم و از هر راهی که فکرم می رسید وارد می شدم تا شاید به این فیض عظیم برسم. تا اینکه یک روز در منزل خوابیده بودم، در عالم رؤیا دیدم که آقا امام زمان به منزل ما تشریف آوردند و وارد اتاق شدند. بعد از سلام و احوالپرسی، آقا فرمودند: "من می خواهم کمی استراحت کنم و بخوابم." من خواستم برای آقا رختخواب بیاورم . آقا فرمودند: " روی عبای خودم می خوابم!" و عبای خودشان را روی زمین پهن کردند. وقتی خواستند بخوابند دیدم روی دست راست خود خوابیدند. عرض کردم آقا چرا روی دست راستتان خوابیدید؟ ❇️ آقا فرمودند: یادم آمد از دو جریان، یکی اینکه مادرم فاطمه را در کوچه، بر گونه راستشان جسارت کردند، ❇️ یکی دیگر اینکه در روز عاشورا در آن ساعات آخر جدم ابی عبدلله الحسین وقتی می خواستند از روی اسب بر زمین بیفتند بر گونه راستشان افتادند. 📓مجله منتظران ج۱۱ ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐° 【 تـوسـل روز 】 ✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨ 🍃🌸یا اَبا مُحَمَّـدٍ یا حَسَـنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَـا الْمُجْتَبى یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله 🍃🌸یا اَبا عَبْـدِاللهِ یا حُسَیْـنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الشَّهیـدُ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله حاجت داری متوسل شو به ۲گل پسر خانم فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها ان شاءالله حاجتروا میشی 🤲 🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سِحر مُدرن امروز ما درگیر موج‌های آخری آخرالزمانیم جالبه👌 با دقت ببینید و گوش بدید ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹کمی تفکر شده با زور شارژر یک گوشی رو به یک گوشی با مدل دیگه بزنی؟؟ درسته ،هیچ وقت این کار و انجام نمیدی، چون می‌دونی خراب میشه . این موضوع و خوب درک کردیم چون گوشیمون ارزشمنده . خداوند که خالق تمام هستیه، میگه: « بنده من، تو فقط با من به آرامش می‌رسی، جای دیگه نرو، دنبال هر چیزی غیر از من باشی ،ضرر میکنی » اما چطور میشه که حرف نمایندگی سامسونگ و آیفون و شیامی برای شارژ گوشیمون مهمتر از حرف خدا برای آرامش و شارژ روحمونه ، چرا هوای گوشیمون و بیشتر از روح خودمون داریم؟؟ 😞 فکر میکنیم نماز نخونیم و دستورات خدا رو انجام ندیدم ،خدا ضرر می‌کنه ،یا میگیم حال ندارم ،خدا میبخشه.یک سوال گوشیمون شارژ نداشته باشه، ما ضرر میکنیم یا شرکت سازنده ؟ 💌 الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿٢﴾ [که] بی تردید انسان در زیان کاری بزرگی است؛ (۲) 💌إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿٣﴾ مگر کسانی که به حقایق ایمان آورده و عملکردی نیک و مفید داشته باشند و یکدیگر را به حق و شکیبایی سفارش کنند. (۳) سوره عصر 🪴 ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزدیک اذان و وقت استجابت دعا صلوات بفرستیم و دعا کنیم برای ظهور حجت و نابودی دشمنان اسلام الهی آمین
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کودکان صهیونیست در آغوش مجاهدان ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
این کلیپ☝️ رو نگاه کنید با این کلیپی که الان میفرستم مقایسه کنید کجایند مدعیان حقوق بشر لطفا با حال خوب ببینید😭
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمآهنگی به یاد کوچکترین اهالی غزه به امید آینده‌‌ای روشن و آزاد برای فلسطین، که تلخی این روزها را برای همیشه از خاطر کودکانش ببرد... ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شب بخیر دوستان لطفا دعا کنید، بعداز نمازهاتون و قرآن خواندنتون، ذکر بگید برای پیروزی مردم غزه و فلسطین، عزیزان دعا اثر دارد بی تفاوت نباشیم، یک درصد با خودمان فکر کنیم اگر اسرائیل به غزه مسلط بشه به ایران و کشورهای همسایه ایران هم حمله میکنه.‌‌‌‌..‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 الهی عظم البلا... الهی عظم البلا برح الخفا داره میباره بارون بلا وانکشف الغطاء کی میرسه آقای ما وانقطع الرجال دیگه بریدیم ای آقا 🌸 العجل‌مولای_غریبم 🍃🌺 قرارهرشب 🌺🍃 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین ۞اللّهُمَّ اغفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تَحبِسُ الدُّعا۞ تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🔺دعای فرج می‌خوانیم برای ظهور حجت و پیروزی قدس و نابودی دشمنان اسلام، ان شاءالله ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜اسم رمان : پلاڪ_پنـــــہان 💚نام نویسنده: بانو فاطمہ امیرےزاده 💛ژانر: مذهبی،عاشقانه،پلیسی سلام، وقت بخیر عزیزان لطفا هر روز بعداز نمازهامون برای همه افرادی که دارن به کشورمون خدمت میکنند، مخصوصا آنهایی که از جان و مال و خانواده و زندگیشون می‌زنند تا ایران عزیز در امنیت کامل بسر ببرد دعا کنیم.
به وقت شیدایی💕
💗پلاک پنهان 💗 قسمت ۱۳۱ یاسر جلوی کمیل که بر روی صندلی نشسته بود زانو زد و دستش را بر روی زانویش گذا
💗پلاک پنهان💗 قسمت ۱۳۲ کمیل کلافه رو به یاسر گفت: ــ مگه خودت نگفتی خطرناکه من با سمانه دیدار داشته باشم ــ آره خودم گفتم ــ پس الان چرا میگی باید برم و خودمو نشونش بدم؟ ــ نقشه عوض شده،باید همسرت از زنده بودنت باخبر بشه،تیمور داره همه ی خط قرمزهارو رد میکنه،هر لحظه ممکنه خبری بدی بشنویم،ما الان بریم به خانوادت بگیم که حواستونو جمع کنید از خونه بیرون نیاید یا ببریم خونه ی امن،نمیپرسن برا چی؟اونوقت ما چی داریم بگیم. کمیل روی صندلی نشست و گنگ به یاسر خیره شد. ــ کمیل الان مادرت و همسرت فکر میکنن چون تو زنده نیستی پس خطری اونارو تهدید نمیکنه،برای همین باید همسرت از زنده بودنت باخبر بشه.مگه خودت اینو نمیخواستی؟ ــ میخواستم اما نمیخوام خطری اونارو تهدید کنه یاسر لبخند مطمئنی زد و گفت: ــ اتفاقی نمیفته نگران نباش،ما حواسمون هست ،الانم پاشو یه خورده به خودت برس قراره بعد چهارسال خانومت ببینتت. کمیل خنده ی آرامی کردو چشمانش را بست،تصویر سمانه مقابل چشمانش شکل گرفت و ناخوداگاه لبخندی بر لبانش نشست،باورش نمی شد سمانه را بعد از چهارسال از نزدیک خواهد دید،نمی دانست چه باید به او بگوید؟یا عکس العمل سمانه چه خواهد بود؟ میترسید که سمانه حق را به او ندهد،و به خاطر این چهارسال او را بازخواست کند. ــ به چی فکر میکنی که قیافت دوباره درهم شد؟ کمیل لبخند غمگینی زد و گفت: ــ هیچی ــ باشه من هم باور کردم کمیل از جایش بلند شد و کتش را تن کرد و چفیه اش را برداشت. ــ من میرم بیرون یکم هوا بخورم ــ باشه برو،اما زود برگرد عصر باید بری دیدنش کمیل سری تکان داد و از  اتاق خارج شد. 🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁
به وقت شیدایی💕
💗پلاک پنهان💗 قسمت ۱۳۲ کمیل کلافه رو به یاسر گفت: ــ مگه خودت نگفتی خطرناکه من با سمانه دیدار داشته
💗پلاک پنهان 💗 قسمت ۱۳۳ سمانه گوشی اش را در کیفش گذاشت و به طرف آشپزخانه رفت. ــ میخوای بری؟ سینی را روی کابینت گذاشت و درحالی که لیوان را از آبسردکن پر میکرد گفت: ــ آره سردار چندتا پرونده لازم داشت گفت نمیتونه بیارتشون میبرم براش ــ پرونده چی هستن؟ ــ نمیدونم،فقط گفت که دنبال یکی هستن که شاید این پرونده های قدیمی که دست کمیل بوده بهشون کمک کنه. سینی را جلوی سمیه خانم گذاشت،و کنارش نشست. ــ باید داروهاتونو بخورید قرص ها را در دست سمیه خانم گذاشت و لیوان را به طرفش گرفت. ــ میخوای بیام باهات دخترم؟ ــ نه قربونت برم،زود برمیگردم،دایی محمد هم گفت خودش میاد دنبالت تا برید خونشون من بعدا میام. سمیه خانم دست سمانه را گرفت،سمانه سوالی به او نگاه کرد!! ــ اگه دوست نداری بیای خونه محمد،کسی از دستت ناراحت نمیشه سمانه لبخند غمگینی زد و لیوان خالی را از دستش گرفت و در سینی گذاشت. ــ نه خاله میام،غیر از من ،تو و دایی محمد کسی از قضیه آرش خبر نداره،پس نیومدن من درست نیست. ــ هر جور راحتی دخترم سمانه بوسه ای بر روی گونه ی خاله اش میگذارد و چادرش را سر می کند. ــ خاله من برم دیگه،لباساتونو اتو کشیدم آمادن.دایی اومد دنبالتون یه پیام به من بدید،خداحافظ ــ بسلامت عزیز دلم ،حواست به رانندگیت باشه ــ چشم خاله سمانه سریع سوار ماشین شد پرونده ها را روی صندلی کناری گذاشت و به سمت آدرسی  که سردار برای او پیامک کرد،راند. بعد از ربع ساعت به آدرسی که سردار به او داد رسید،نگاهی به آدرس و خانه انداخت،بعد از اینکه مطمئن شد که درست است ،پرونده ها را برداشت و از ماشین پیاده شد. انتظار داشت سردار آدرس اداره یا ستاد  را به او بدهد اما الان روبه روی خانه ای اپارتمانی ایستاده بود. تا میخواست دکمه آیفون را فشار دهد ،در باز شد. سمانه دستش را که در هوا خشک شده بود را پایین آورد و آرام وارد خانه شد.نگاهی به حیاط انداخت غیر از ماشین مشکی با شیشه های دودی چیز دیگری نبود. آرام آرام جلو رفت ،ترس و اضطرابی بر جانش افتاده بود،روبه روی  اولین واحد ایستاد، برای فشردن زنگ تردید داشت،اما باید هر چه زودتر پرونده ها را تحویل سردار بدهد و به خانه دایی محمد برود،سریع زنگ را فشرد. بعد از چند ثانیه در را باز شد،سمانه سرش را بالا اورد که.... 🍁نویسنده: فاطمه امیری 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همون جا که کم آوردی... همون جا که سخت شد.. همون جا که نشد یادت باشه خدای مهربونی داریم که بی‌نهایت قدرتمند و حکیمه💚 ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من در این شب برایت آرزو دارم دلت شاد و لبت از خنده لبریز😁 چراغ خانه ات همواره روشن و آرامشی از جنس خدا برای امشبتون خواستارم شبتون در آرامش الهی🌙 ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕