8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام خانم...
ایتهاالصدیقه الشهیده...
ای نوه ی مادر قد خمیده..
آخ، آخ جیگر آدم آتیش میگیره از اون قسمت آخر شعر😭
#سوریه_ حرم خانم رقیه(س)
#شب_سوم
التماس دعا
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
🌺توسل به حضرت رقیه برای حاجات🌺
.
دوستای گلم امشب شب سوم محرم،شب توسل به حضرت رقیه(س)است،امشب یه ذکر ویه دستورالعمل میخوام بهتون یاد بدم که باهاشون دست به دامن نازدونه ی ارباب بشید و ان شاالله حاجاتتون رو بگیرید.
.
اولیش ذکریه که توخاطرات یکی از شهدای مدافع حرم اومده،با هم بخونیم خاطره ی قشنگیه😭👇
.
👈الهی بالرقیه(س)
.
👈گفتم: حسین دارم از استرس میمیرم…گفت: یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهی کار منم همین باز کرد (آخه خودشم به سختی اجازهی خروج گرفت)
👈گفتم: باشه داداش بگو.
👈گفت: تسبیح داری؟ گفتم: آره،
👈گفت: بگو “الهی بالرقیه سلام الله علیها"، حتما سه سـاله ی ارباب نظر میکنه، منتظرتم …
👈و قطع کردم چشممو بستم شروع کردم:
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
👈۱۰تا نگفتم که یهو گفتن: این پنج نفر آخرین لیسته؛ بقیهاش فردا، توجه نکردم همینجور ذکر میگفتم که یهو اسمم رو خوندن.
بغضم ترکید با گریه رفتم سمت خونه حاضر شم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درست شد، اشک تو چشمش حلقه زد و گفت:
“الهی بالرقیه سلام الله علیها”
#شهید_حسین_معزغلامی
.
خیلی از علما وبزرگان برای گرفتن حاجاتشون به ایشون توسل میکردن..
.
👈شیخ انصاری علاوه بر آنکه خود هنگام برخورد با مشکلی به این بانوی سه ساله متوسل می شد دیگران را هم به این امر توصیه میکردند. و می فرمودند:
.
👈هنگامی که حضرت رقیه سلام الله علیها را واسطه برآورده شدن حاجت قرار می دهید - عدد 14 را در نظر بگیرید. مثلا بگویید چنانچه ان شاءالله مشکلم برطرف شد چهارده صلوات بر محمد وآل محمد و یا 14000 هزار تومان و یا چهارده هزار صلوات و... به نیت آن بانوی مکرمه به فلان امر خیر اختصاص دهم.
.
❤هرکی بچه میخواد،مشکل داره،ازدواج موفق میخواد،گره داره تو زندگیش،خونه میخواد،توسل کنه به خانم رقیه،الهی بالرقیه....
دعابرای سلامتی وظهور امام زمان یادتون نره.
.
#شب_سوم#حضرت_رقیه
به وقت شیدایی💕
🦋💐💚💐💐💚💐🦋 #بدون_تو_هرگز 2 قسمت دوم: ترک تحصیل! 💢 بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحا
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 3
🔹🔶💢🔶🔹
قسمت سوم: عقب نشینی اجباری!
🔶 چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ...
پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ...
🔹 تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ...
🔻 با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ...
💢 همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ... موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
🔞 اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... 😓
🔻 هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... 😤
💢 بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ...
نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ...
هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ...🔥
🔶 اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...😭
💢بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ...
اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ...
علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ...
🔹ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ...
ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ... 😞
✅ تا اینکه مادر علی زنگ زد....
📝 (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
به وقت شیدایی💕
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 #بدون_تو_هرگز 3 🔹🔶💢🔶🔹 قسمت سوم: عقب نشینی اجباری! 🔶 چند روز به همین منوال می رفتم مدرس
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 4
"خواستگاری"
🔹 به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ...
التماس می کردم
خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ...
😭🙏
علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه!
🔺تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت.
شب که مادرم به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد! 👺
طلبه هست؟!
آخه چرا باهاشون قرار گذاشتی؟!😤
ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم!😠
مثل همیشه داد می زد و اینها رو می گفت.
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد
🔹آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون!
ولی به همین راحتی ها نبود.
من یه ایده فوق العاده داشتم.
🔺 نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...😏
به خودم گفتم ،خودشه هانیه 👌
این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی👌🏼
از دستش نده ...
🔹علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود.
🔹نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت...
کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه!😏
یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ...
وقتی از اتاق اومدیم بیرون ...
مادرش با اشتیاق خاصی گفت ...
به به ... چه عجب ... 😃
هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...؟؟؟؟
‼️مادرم پرید وسط حرفش ...
حاج خانوم، حالا چه عجله ایه!🤗
اینا جلسه اوله همدیگه رو دیدن!
شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ...
💢 ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم!👌🏼
گفتم، اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته!😍
این رو که گفتم برق همه رو گرفت!!!
😳😱
💢 برق شادی خانواه داماد رو!
💢 برق تعجب پدر و مادر من رو!
پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... 😡
و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم!😏
✔️می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ..
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
سلام امشبمون به رقیه بنت الحسین ✋
#سݪام
#صݪےاݪݪّہعݪیڪیـاابــاعــبداݪݪّہورحمةاݪݪّہوبـرڪاٺہ
اللهمَّ صلِّ علي صاحبِ الدَّعوَةِ النَّبَويَّةِ، والصّولَةِ الحَيدَريّةِ، والعِصمَةِ الفاطِميَّةِ، صَلابَةِ الحسَنيَّةِ، والشُّجاعَةِ الحُسَينيَّةِ
4_6014588264772535947.mp3
5.55M
دلخورم از شام آهم را تماشا کرده اند
چشمه ی چشمِ مرا از گریه دریا کرده اند
امشب دختردارها حرف منو بهتر میفهمند
خانوم...برات کربلا ...بده در راه خدا
لا حَولَ وَ لا قوَّهَ إلّا باللهِ العَلِیِّ العَظیم حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكیلُ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصیرُ
امیرالمومنین فرمودن توبه ، هم دلاتون رو پاک میکنه هم گناهای شمارو میشوره شبِ سوم محرمِ به نسخه امیرالمومنین عمل کنیم این دستامون و بیاریم بالاتر از سرمون زن و مرد ..
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ و اتوب الیه ..
یه جا هم هر موقع می گفت بابا...
یه دستی بالا میومد .. الهی بشکنه دست زجر ...
حالا دستات بیار بالاتر به ناله های رقیه خاتون سلام الله علیها الهی العفو
الهی یک کربلا ..
سال هاست پای روضه بزرگ شدید ،
خانوم کوچولو گفت بابایی یه نگاه به سر و وضعم کن .. باباجونم ببین آستین هام پاره شده ..
با من از بس مردمِ بی خیر بد تا کرده اند
کوچه گردی، ریسمان، نانِ تصدق، کعب نِی
خیلی از این بدترش را بددهان ها کرده اند
هر کجا در راه افتادم سرم آورده اند
با لگد، کاری که با پهلویِ زهرا سلام الله علیها کرده اند😭