دراین ماه رحمت جوابم بده 🙏
گناهم بگیر و ثوابم بده
نگه کن به گم کرده راه مسیر
اجرنا من النار یا #مجیر
#ماه_رمضان 🌙
تصویر شهید شاهرخ ضرغام 🌹
معروف به حر انقلاب خمینی
☑️شهید مهدی زین الدین: هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
🔸شهدا را یاد کنیم، با ذکر یک صلوات
💠شادی روح شهدا صلوات
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۷۰ امروز وارد ششمین ماه بارداریم شدم وآخرین ماه سال
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۷۱ و ۷۲
_ عه محسن چرا وایسادی؟
محسن: دست خالی که نمیشه بریم
بعدم سید میدونه رفتیم سونو پیام داده
شیرینی یادت نره
_ باشه
بالاخره رسیدیم خونه عطیه اینا اومدم خودم کیفم رو بردارم که محسن گفت:
_نه سنگینه من میارم کیفت رو
_ زشته پیش آقا سید و آقا مهدی
محسن: نه بابا اون تا خودشون ته زن ذلیلی های عالمن
_باشه شیرینی یادت نره
محسن: نه تو زنگ بزن
تا وارد خانه شدیم
سید: عه این شیرینی خوردن داره ها محسن داماد دار شدم یا صاحب عروس
محسن: داماد!!
سید: بده این شرینی رو ببینم
همه دور هم نشسته بودیم که عطیه
گفت: مهدیه جان بیا این چای هارو ببر
مهدیه کتاب #سلام_برابراهیم رو گذاشت روی مبل رفت چایی ببره
بلند گفتم :
من نمیدونم سر این کتاب چیه که همتون میخونید
بهار: من میگم بهت
کنار بهار نشستم بهار دستم رو گرفت تو دستش گفت: مهدیه یه خواب دیده که شهید هادی اسم بچه هارو گفته و سفارش کرده کتاب بخونن
_چرا سفارش کرده؟
بهار: نمیدونم بالاخره یه روزی معلوم میشه! راستی امسال هم میاید جنوب؟
_اره میخوام بچه ام تو هوای شهدا تنفس بکنه
دو روز از مهمونی خونه عطیه میگذره. هی از محسن میپرسم مهمون امسال کاروان ما کیه میگه سوپرایزه برای تو
بالاخره روز 28 فروردین شد
واقعا شدیدا سوپرایز شدمدمهمان ویژه ما خانواده #شهید_مدافع_امنیت_محمدحسین_حدادیان بودن.
✨جوان دهه هفتادی که اول اسفند96 در همین تهران خیابان پاسداران به درجه رفیع شهادت رسید.
فرقه ای به ظاهر عرفانی ولی در واقع ضد دینی به نام "درآویش" درگلستان هشتم خیابان پاسداران به طرز وحشتناکی به شهادت رسید
مادر وپدر شهید خیلی صبوری بودن..
بعد از شهادت این جوان دهه هفتادی یا بهتره بگم هفتاد وچهاری فهمیدم برای یک بسیجی سوریه، عراق، تهران فرقی ندارد هدف فدایی #ولایت شدن است
شهید حدادیان رو اربا اربا کردن با اتوبوس
اول به شهادت رسید بعد قوم حرمله به پیکر نازش حمله کردن
مادر شهید برامون گفتن :
زمانی که محمد حسین رو در قبر گذاشتیم خون تازه از سرش به محاسنش ریخت چیزی که همیشه آرزویش بود✨
چهار روز بودن در کنار خانواده شهید حدادیان عالی بود وقتی از سفر برگشتیم از یگان با محسن تماس گرفتن که هفتم فروردین باید اعزام بشه مرز.
محل ماموریت شهر سراوان بود
دوروز بعد متوجه شدم تو این مأموریت آقا مهدی و آقا سید هم هستن
فقط یک روز به رفتن محسن مونده بود..
محسن: زینب جانم لطفا بیا چند لحظه بشین کارت دارم
_ بفرمایید من در خدمتم
محسن نشست کنارم و دستم رو گرفت تو دستش و شروع کرد حرف زدن :
زینبم هنوز یه سال نشده که همسرم شدی من همش مأموریت بودم
زینبم اگه تو مأموریت اتفاقی برام افتاد
مواظب خودت و پسرمون باش من همیشه مواظبتون هستم
_چرا این حرفا رو میزنی میخوای تنهام بذاری؟
محسن: گریه نکن
زینبم این یه سی دی از عکس های منه اگه چیزی شد همینا رو بده به فرهنگی یگانمون
اشکات رو پاک کن من باید برم خونه مادر اینا باهاشون کار دارم
_باشه مواظب خودت باش
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۷۳
🍀راوے محسن🍀
حس و حالم با هر مأموریت فرق داشت..
دلم خبر از #رفتن میداد ولی بی نهایت نگران زینب بودم
تا سوار ماشین شدم شماره حسن برادر کوچکترم رو گرفتم
_الو سلام حسن جان کجایی داداش؟
حسن: سلام داداش من مغازه ام
_اوکی پس من میام مغازه تا یه ربع دیگه اونجام
( من متولد شصت و نه بودم
حسن هفتادی بود باید قبل رفتنم یه سری حرف ها با هم بزنیم. حسن مغازه مکانیکی داشت)
تا وارد مغازه شدم به شاگردش گفت :
یاسر جان لطفا برو اون روغن ترمز هارو از حاجی بگیر
حسن: سلام چه عجب اخوی از اینورا
_ سلام حسن آقای گل نه که ما شما رو میبینیم
دارم میرم مأموریت
حسن: خب به سلامتی
_ این بار به نظرم فرق میکنه
حسن حرفم رو رک میزنم
حس میکنم این رفت برگشتی نداره
دلم میخواد مثل یه برادر پشت زینب باشی
حسن: این چه حرفیه ان شاءالله میری صحیح و سالم برمیگردی
من غلام زن داداش و بچه اش هستم
_ سلامت باشی داداش
من دارم میرم خونه با مامان کار دارم
میای بریم؟
حسن: اره بریم
وارد خونه که شدم مامان خیلی ناراحت بود که تنهام وقتی کل ماجرا رو بهش گفتم ناراحت شد ولی باید کار رو تموم میکردم :
مادرم اگه اتفاقی برام افتاد دلم نمیخواد حتی یک ثانیه حسین رو از زینب جدا کنید یا مجبورش کنید ازدواج کنه
اگه هم خواست ازدواج کنه پشتش باشید
مهریه زینب 14 سکه است که گردن منه
پرداختش میکنم
مادرم ببین اگه #شهید شدم دلم نمیخواد آب تو دل زینب تکون بخوره
زینب همش هجده سالشه
باید مواظبش باشی
مادر: این حرف ها چیه میزنی دلم رو میلرزونی
ان شاءالله صحیح و سالم بر میگردی
نگران زینب نباش برو خدا به همرات
_ من باید برم پیش خانم رضایی
یادت باشه کارت تو کمدم فقط مال زینبه
مادر: چشم
کی میری
_ فردا
حلال کن پسرت رو، خیلی اذیتت کردم
مادر : تو مایه افتخار منی
برو خدا به همراهت
بعد از خونه مادر رفتم پیش خانم رضایی
وصیت نامه و کلید کمدم رو دادم
بهشون
از کارت بانکی و نامه به زینب که تو کمدمه بهش دادم
بالاخره هفت فروردین شد ما به سراوان اعزام شدیم....
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۷۴
🍀راوی زینب 🍀
دوهفته از رفتن محسنم میگذشت یکی دوباری تلفنی حرف زده بودیم چند باری هم تو واتساپ حرف زده بودیم.
این بار برخلاف همیشه که محسن میرفت کانال های خبری رو چک نمیکردم، هر روز کانالها رو چک میکردم.
از خواب پا شدم، کانال خبری رو چک کردم. دیدم اون خبری رو که نباید میدیدم
"" " دیشب در حمله تروریستی در سراوان تعدادی از نیروهای سپاه و ناجا به #شهادت رسیدن
شهدای سپاه عبارتند از:
محسن چگینی🕊
احمد مصطفوی🕊
مهدی لشگری🕊
و پاسدار سید محمد علوی🕊
به درجه رفیع شهادت نائل شدند.""
دستم روی شکمم اشکام ریختن
محسن رفتی
به دوساعت نکشید همه اومدن فقط جیغ میزدم. تو بغل بهار از حال میرفتم
پیکر محسن ظرف یک روز برگشت.
بهار توررررررو خدا ببینمش
یه لحظه فقط
تو رو خدا یه لحظه محسنم رو ببینم
بهار : خواهرت بمیره آخه بارداری عزیزم
_ محسن پاشو
پاشو
من چیکار کنم بی تو آخه
پاشو زینب داره جون میده
محسن پاشووووو عزیز دلم
من حتی نمیتونم روی نازت رو ببینم
مامان جون محسنم رو چطوری شهید کردن
حسن: زن داداش بیا دستاش رو ببین
آخ چقدر سخته مردت رو حتی نتونی برای بار آخر ببینی
محسن رو روی دستها میرفت و من رو بزور پشتش میبردن
پسرم بابات رفت
من به چشم خویشتن دیدم که جانم رفت...
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🔴 طرح یک آیه یک ختم
با خوندن یک آیه در ختم قرآن شرکت شوید. همیشه با خوندن یک جزء یک حزب یا نهایت یک صفحه در ختم قرآن شریک میشدید
الان با خوندن یک آیه
دیشب تا الان ١٣٠ ختم قرآن انجام شده
علاوه بر جزخوانی روزانهتون میتونید دهها ختم قرآن روزانه انجام بدید. فقط با خوندن چند آیه. بعضیا از دیشب تا الان دهها ختم قرآن انجام دادن. هر زمانی از روز کلیک کنید روی لینک تو اون ختم شریک بشید. حتما این مطلبو برای دیگرانم بفرستید
روی لینک زیر بزنید، آیه مخصوص شمارو نمایش میده، با همون یک آیه در ختم اون دور از قرآن که بالای صفحه نمایش داده شریک میشید
ثواب ختمهای امروزو هدیه میکنیم به امیرالمؤمنین(ع) و شهدای کرمان💔
کلیک کنید و آیه تون رو بخونید و برای دیگران هم بفرستید در ختم قرآن با یک آیه شریک بشن. بسم الله👇
https://leageketab.ir/khatme-quran/
#یک_آیه_یک_ختم | حتما عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
4_318504763102593433.mp3
1.09M
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان
💖 ﷽ 💖
🙏🏻🌻اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِكَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُكْرَكَ بِكَرَمِكَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْكَ وسِتْرِكَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.🙏🏻🌻
🍀خدایا نیرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت وبچشان در آن شیرینى یادت را ومهیا كن مرا در آنروز راى انجام سپاس گذاریت به كـرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاه داریت وپرده پوشى خودت اى بیناترین بینایان.🍀
🌺🌱
🌱🌺🌱
🌺🌱🌺🌱
🌱🌺🌱🌺🌱
🌺🌱🌺🌱🌺🌱
enc_16801095543998668448912.mp3
4.43M
غفاری و حکیمی و ربی و داوری
فوق عروج وهم و فراتر ز باوری
بعد نماز صبح
دو رکعت نماز برای دل ، هدیه و به نیت خاتون کربلا حضرت زینب سلام الله علیه بخونین ...💔
نیت فرج امام زمان(عج)
شفای مریضها ، رزق ۳۰ شب بندگی
زیارت کربلا و مشهد ، رزق شهادت در رکاب
امام زمان عج ...
خانم رو قسمش بدین به حالی که داشت
وقتی داشت نشسته نماز شب میخوند
خانم ما به این نمازشبها و نافلهها
غریبهایم مارو آشنا کن...
خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!
حاج رحیم صارمی تعرف میکرد یک روز گرم تابستان، آقا مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان کمپوت را پایین آورد و پرسید: امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟
جواب دادیم: نه، جزء جیره امروز نبود. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتیم: اونا که مثل شما شناسایی نبودن و اینقدر خسته نیستن، دیدیم شما خیلی خسته و تشنهاید و کی بخورد بهتر از شما
مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه های بسیجیاند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند. گفتیم: حالا باز کردیم، اینبار بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی.
▪️
٢۵اسفندماه، سالروز شهادت سردار مهدی باکری، فرمانده لشکر ٣١عاشورا گرامی باد
#یادیاران 🌹
@hamedrzaieyadyaran
#رمضان
#تمثیل
🔹یه بطری اگروسط آب دریا هم باشه
وقتی که درش بسته باشه
یه قطره آب هم داخلش نمیره
آدمی اگر وسط"دریای رحمت خدا"هم باشه
تا خودش نخواد
هیچ بهرهای نمیبره
حتی اگر اون دریا اسمش رمضان باشه
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
⚠️این چهره یک مرد 40 یا 50 ساله نیست
🔺این چهره جوان 28 ساله ای است که پس از چند شبانه روز نبرد سخت با دشمن و نداشتن استراحت اینچنین خسته نظاره گر من و شماست...
۲۵ اسفند سالروز شهادت ملکوتی سردار رشید اسلام، تبلور غیرت آذربایجان، مهدی باکری گرامی باد...❤️
هدیه به روح مطهر شهید صلوات
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕